گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
حیات القلوب
جلد اول
باب دوازدهم در قصه هاي حضرت شعیب علیه السّلام




« نوبه » در نسب آن حضرت خلاف است: بعضی گفته اند شعیب فرزند
است؛ بعضی گفته اند شعیب پسر « نویب » فرزند ابراهیم علیه السّلام است؛ بعضی گفته اند اسم پدر آن حضرت « مدین » فرزند
بعضی گفته اند اسم آن ؛«1» پسر ابراهیم علیه السّلام است، و مادر میکیل دختر لوط علیه السّلام بود « سیحب » پسر « میکیل »
فرزند ابراهیم است؛ بعضی گفته اند از اولاد « مدین » فرزند « ثابت » فرزند « عنقا » فرزند « صیقون » است و فرزند « یثرون » حضرت
.«2» ابراهیم نبوده است بلکه از اولاد کسی بود که ایمان به ابراهیم علیه السّلام آورده بود
فرستادیم بسوي اهل شهر مدین برادر ایشان شعیب را، گفت: اي قوم! عبادت کنید خدا » : حق تعالی در سوره اعراف می فرماید
را، نیست شما را خدائی بجز او، بتحقیق که آمده است بسوي شما حجت واضحه از جانب پروردگار شما، پس تمام بدهید
کیل و ترازو را، کم مکنید از مردم چیزهاي ایشان را و افساد منمائید در زمین بعد از آنکه خدا آن را به اصلاح آورده است،
این بهتر است براي شما اگر ایمان و اعتقاد دارید. و منشینید بر سر راهی که تهدید کنید و منع نمائید از راه خدا کسی را که
اراده ایمان به خدا داشته باشد، و اگر خواهید که راه خدا را به مردم باطل بنمائید. و به یاد آورید وقتی را که اندك بودید
پس خدا شما را بسیار گردانید، و نظر کنید که چگونه بود عاقبت افساد کنندگان، و اگر بوده باشد که طایفه اي از شما ایمان
آورند به آنچه من فرستاده شده ام به آن، و طایفه اي ایمان نیاورند، پس صبر کنید تا خدا حکم کند در میان ما و او، که خدا
بهترین حکم
ص: 570
کنندگان است.
گفتند بزرگان
و سرکرده ها از قوم او که تکبر می کردند از قبول حق: البته تو را بیرون می کنیم اي شعیب و آنها را که ایمان آورده اند با تو
از قریه ما، مگر آنکه برگردید در ملت ما.
شعیب گفت: هر چند ما نمی خواهیم ما را بسوي ملت خود برمی گردانید؟ بتحقیق که افتراي دروغ بر خدا بسته خواهیم بود
اگر داخل شویم در ملت شما بعد از آنکه خدا ما را نجات داده است از آن، و ما را نیست که برگردیم به آن دین باطل بدون
فرموده خدا، علم پروردگار ما به همه چیز احاطه کرده است، بر خدا توکل کردیم، خداوندا! حکم کن میان ما و میان قوم ما
به حق و تو بهترین حکم کنندگانی.
و گفتند آن گروه که کافر شده بودند از قوم او: اگر متابعت کنید شعیب را البته خواهید بود زیانکاران. پس گرفت ایشان را
زلزله و صبح کردند در خانه خود مردگان، آنها که تکذیب کردند شعیب را گویا هرگز در آن خانه ها نبودند، آنها که
شعیب را تکذیب کردند زیانکاران بودند، پس پشت کرد شعیب از ایشان و فرمود: اي قوم! بتحقیق که به شما رسانیدم
رسالتهاي پروردگار خود را، و نصیحت کردم شما را، پس چگونه تأسف خورم و اندوهناك باشم براي گروهی که کافر
.«1» « بودند
فرستادیم بسوي مدین برادر ایشان شعیب را، فرمود: » : و در سوره هود فرموده است
اي گروه! بپرستید خدا را، نیست شما را خدائی بجز او، و کم مکنید کیل و ترازو را، بدرستی که من شما را می بینم به خیر و
در نعمت و فراوانی، و بدرستی که می ترسم بر شما عذاب روزي را که احاطه
کند به شما. و اي قوم من! تمام بدهید حقّ مردم را در کیل و ترازو، و به عدالت و راستی، و کم مکنید از مردم حقوق ایشان
را، و سعی مکنید در زمین به فساد، که مال حلال بهتر است براي شما اگر ایمان دارید، و من نیستم حفظکننده بر شما بلکه بر
من نیست مگر تبلیغ رسالت.
ص: 571
قوم او گفتند: اي شعیب! آیا نماز تو امر می کند تو را که ما ترك کنیم آنچه پدران ما می پرستیده اند، یا آنکه بکنیم در
مالهاي خود آنچه خواهیم؟ بدرستی که تو بردبار و رشیدي.
شعیب فرمود: اي قوم من! خبر دهید مرا که اگر من بر بیّنه اي از پروردگار خود باشم از پیغمبري و علم و کمالات و روزي
داده است مرا از فضل خود روزي نیکو، آیا سزاوار است که خیانت کنم در وحی او، و رسالت او را به شما نرسانم؟ و آنچه
شما را نهی از آن می کنم غرض من مخالفت شما نیست، و نیست غرض من مگر اصلاح حال شما تا توانم، و نیست توفیق من
مگر به خدا، بر او توکل کرده ام و بسوي او بازگشت می کنم. اي قوم من! مبادا معانده اي که با من می کنید سبب شود که
برسد به شما مثل آنچه رسید به قوم نوح یا قوم هود یا صالح، و قوم لوط از شما دور نیستند، از احوال ایشان پند بگیرید و طلب
آمرزش کنید از پروردگار خود، پس توبه کنید بسوي او، بدرستی که پروردگار من رحیم و مهربان است.
گفتند: اي شعیب! ما نمی فهمیم بسیاري از آنچه تو می گوئی، و بدرستی که ما تو
را در میان خود ضعیف می بینیم، و اگر رعایت قبیله تو مانع نبود، تو را سنگسار می کردیم، و تو بر ما عزیز نیستی.
شعیب گفت: اي قوم من! آیا قبیله من بر شما عزیزترند از خدا؟! پس خدا را پشت انداخته اید و از هیچ بیم و حذر ندارید،
بدرستی که پروردگار من علمش محیط است به آنچه شما می کنید. و اي قوم من! بکنید بر این حال که دارید هر چه
خواهید، بدرستی که من می کنم آنچه از جانب خدا مأمور به آن شده ام، بزودي خواهید دانست که کیست آنکه می آید
بسوي او عذابی که او را به خزي و مذلّت ابدي افکند، و کیست آنکه دروغ گفته است، شما انتظار بکشید که من نیز با شما
انتظار می کشم.
و چون آمد امر ما به عذاب ایشان، نجات دادیم شعیب را و آنها که به او ایمان آورده بودند به رحمت خود، و گرفت آن
ستمکاران را صداي مهیبی پس گردیدند در خانه هاي
ص: 572
.«1» « خود مردگان، گویا هرگز در آن خانه ها نبوده اند
تکذیب کردند اصحاب بیشه پیغمبران را- و قوم شعیب علیه السّلام را اصحاب بیشه فرموده » : و در سوره شعرا فرموده است که
است، زیرا که در بیشه و درختستانی ساکن بودند- در وقتی که شعیب علیه السّلام به ایشان گفت که: آیا از عذاب خدا نمی
پرهیزید؟ بدرستی که من از براي شما رسول امینم، پس بترسید از خدا و اطاعت کنید مرا، و سؤال نمی کنم از شما بر رسالت
خود مزدي، نیست اجر من مگر بر پروردگار عالمیان، تمام بدهید کیل را و مباشید از کم کنندگان کیل، و وزن کنید به
ترازوي
درست، و کم مکنید چیزهاي مردم را، و سعی مکنید در زمین به فساد، و بترسید از خداوندي که خلق کرده است شما را و
خلایق پیش از شما را.
قوم او گفتند: نیستی مگر از آنها که به جادو دیوانه شده اند، و نیستی تو مگر بشري مثل ما، و ما گمان نمی کنیم تو را مگر از
دروغگویان، پس فرود آور از براي ما پاره اي چند از آسمان را اگر هستی از راستگویان.
گفت: پروردگار من داناتر است به آنچه شما می کنید.
.«2» « پس تکذیب او کردند، پس گرفت ایشان را عذاب روز ابر، بدرستی که بود عذاب روز بزرگ
بدان که مشهور میان مفسّران آن است که چون تکذیب شعیب علیه السّلام را قوم او به نهایت رسانیدند، حق تعالی بر ایشان
گرماي شدیدي فرستاد که نفسهاي ایشان را گرفت، و چون داخل خانه ها شدند آن گرما در خانه هاي ایشان داخل شد، و نه
سایه فایده می بخشید ایشان را و نه آب، و از گرما بریان شدند، پس حق تعالی ابري بر ایشان فرستاد پس همگی از شدت
گرما به آن ابر پناه بردند، و چون در زیر ابر جمع شدند ابر بر ایشان آتش بارید و زمین در زیر ایشان بلرزید تا ایشان سوختند
.«3» و خاکستر شدند
ص: 573
و جمعی از مفسّران گفته اند که حضرت شعیب بر دو طایفه مبعوث شد: یک مرتبه بر اهل مدین مبعوث شد و ایشان به صداي
مهیب که موجب زلزله زمین گردید هلاك شدند، و بعد از آن بر اهل بیشه مبعوث گردید و ایشان به ابر صاعقه بار سوختند
.«1»
و به سند معتبر از حضرت علی بن
الحسین علیهما السّلام منقول است که: اول کسی که کیل و ترازو ساخت، حضرت شعیب پیغمبر بود که به دست خود ساخت،
پس قوم او کیل می کردند و حقّ مردم را تمام می دادند، پس بعد از آن شروع کردند در کم کردن کیل و ترازو و دزدي،
.«2» پس ایشان را زلزله گرفت و به آن معذّب گردیدند تا هلاك شدند
و ابن بابویه و قطب راوندي رحمه اللّه علیهما به سند خود از ابن عباس و وهب بن منبه روایت کرده اند که: حضرت شعیب و
ایوب و بلعم بن باعورا از فرزندان گروهی بودند که ایمان آوردند به حضرت ابراهیم در روزي که از آتش نمرود نجات
یافت، و با او هجرت کردند به شام، پس دختران لوط علیه السّلام را به ایشان تزویج کرد، پس هر پیغمبري که پیش از فرزندان
یعقوب علیه السّلام و بعد از ابراهیم علیه السّلام بود از نسل این جماعت بودند. و حق تعالی شعیب علیه السّلام را بر اهل مدین
فرستاد به پیغمبري، و آنها از قبیله حضرت شعیب نبودند، و پادشاه جباري بر ایشان حاکم بود که هیچ یک از پادشاهان عصر
او تاب مقاومت او نداشتند، و آن گروه با کفر به خدا و تکذیب پیغمبر خدا کم می کردند کیل و وزن را هرگاه از براي
دیگري کیل و وزن می کردند و از براي خود تمام می گرفتند. و پادشاه، ایشان را امر می کرد به حبس کردن طعام و کم
نمودن کیل و وزن.
شعیب علیه السّلام چندان که ایشان را موعظه کرد سودي نبخشید، تا آنکه آن پادشاه شعیب علیه السّلام را و آنها را که به او
ایمان آورده بودند از آن شهر بیرون کرد.
پس خدا گرما و ابر سوزنده بر ایشان فرستاد که ایشان را بریان کرد، و نه روز در آن عذاب ماندند که آب ایشان به مرتبه اي
گرم شد که نمی توانستند آشامید، پس رفتند بسوي
ص: 574
بیشه اي که نزدیک ایشان بود، پس خدا ابر سیاهی بر ایشان بلند کرد، چون همه در سایه ابر جمع شدند آتشی از آن ابر بر
ایشان فرستاد که همه را سوخت و احدي از ایشان نجات نیافت.
و هرگاه نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شعیب علیه السّلام مذکور می شد می فرمود که: او خطیب پیغمبران خواهد
بود در روز قیامت.
و چون قوم شعیب علیه السّلام هلاك شدند، او با جمعی که به او ایمان آورده بودند رفتند بسوي مکه و در آنجا ماندند تا به
رحمت الهی واصل شدند.
و در روایت دیگر که صحیحتر است آن است که: برگشت شعیب علیه السّلام از مکه بسوي مدین و در آنجا اقامت نمود تا
.«1» آنکه موسی علیه السّلام به نزد او رفت
.«2» و ابن عباس روایت کرده است که: عمر شعیب علیه السّلام دویست و چهل و دو سال بود
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی از عرب مبعوث نگردانید مگر پنج پیغمبر: هود و
.«3» صالح و اسماعیل و شعیب و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: شعیب علیه السّلام قوم خود را بسوي خدا خواند تا آنکه پیر شد و
استخوانهایش باریک شد، پس مدتی از ایشان غایب شد
و به قدرت الهی جوان بسوي ایشان برگشت و ایشان را بسوي خدا خواند، ایشان گفتند: در وقتی که پیر بودي سخن تو را باور
!؟«4» نداشتیم، چگونه امروز باور داریم که جوانی
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی وحی نمود به حضرت شعیب علیه السّلام که: من
عذاب می کنم از قوم تو صد هزار کس را: چهل هزار کس از بدان ایشان را و شصت هزار کس از نیکان ایشان را.
شعیب علیه السّلام گفت: پروردگارا! نیکان را براي چه عذاب می کنی؟!
ص: 575
حق تعالی وحی نمود: براي آنکه مداهنه کردند با اهل معاصی، و نهی از منکر نکردند، و از براي غضب من غضب نکردند
.«1»
و از حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منقول است که: شعیب علیه السّلام از محبت خدا آن قدر گریست که
نابینا شد، پس خدا دیده اش را به او برگردانید، باز آن قدر گریست که نابینا شد، و باز او را بینا کرد، تا سه مرتبه، پس در
مرتبه چهارم حق تعالی به او وحی فرستاد که: اي شعیب! تا کی گریه خواهی کرد؟! اگر از ترس جهنم گریه می کنی تو را از
آن امان دادم، و اگر از شوق بهشت است، آن را بر تو مباح کردم.
شعیب گفت: اي خداوند من و سیّد من! تو می دانی که گریه من از ترس جهنم و شوق بهشت نیست، و لیکن محبت تو در
دلم قرار گرفته است، و از شوق لقاي تو گریه می کنم.
پس حق تعالی به او وحی فرستاد که: من به این سبب کلیم
.«2» خود موسی بن عمران علیه السّلام را بسوي تو می فرستم که تو را خدمت کند
چون ،« رصافه » و به سند معتبر از سهل بن سعید منقول است که گفت: هشام بن عبد الملک مرا فرستاد که چاهی بکنم در
دویست قامت کندیم سر مردي پیدا شد، چون اطرافش را کندیم دیدیم که مردي است بر روي سنگی ایستاده و جامه هاي
سفید پوشیده است، و دست راستش را بر سرش گذاشته است بر روي ضربتی که بر سرش زده بودند، هرگاه دستش را از آن
موضع برمی داشتیم خون جاري می شد، چون دستش را رها می کردیم بر روي ضربت می گذاشت خون بند می شد!! و در
جامه اش نوشته بود که: منم شعیب بن صالح، که پیغمبر خدا شعیب مرا به رسالت فرستاد بسوي قومش، پس ضربتی بر من
زدند و مرا در این چاه انداختند و خاك بر روي من ریختند.
.«3» چون این قصه را به هشام نوشتیم در جواب آن نوشت که: آن چاه را پر کنید چنانچه پیشتر بود و در جاي دیگر چاه بکنید
باب سیزدهم در بیان قصص حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السّلام است و در آن چند فصل است
فصل اول در بیان نسب و فضایل و بعضی از احوال ایشان است
جمعی از مفسران و مورخان ذکر کرده اند که: حضرت موسی پسر عمران پسر یصهر پسر قاهث پسر لاوي پسر یعقوب علیه
بود، و « نحیب » و در اسم مادر ایشان خلاف کرده اند: بعضی گفته اند ،«1» السّلام است، و هارون برادر او بود از مادر و پدر
و مشهور قول اخیر است. ،«2» گفته اند « بوخایید » بود، و بعضی « افاحیه » بعضی گفته اند
اصبر توجر، » : و در باب اول گذشت که نقش نگین انگشتر موسی علیه السّلام دو کلمه بود که از تورات اشتقاق کرده بودند
صبر کن تا اجر بیابی و راست » : یعنی « اصدق تنج
.«3» « بگو تا نجات بیابی
و به سند معتبر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منقول است که حق تعالی از پیغمبران چهار پیغمبر را از براي
شمشیر و جهاد اختیار کرد: ابراهیم و داود و موسی و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و از خانه آباده ها چهار خانه آباده را
.«4» « بدرستی که خدا برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان » : اختیار کرد، زیرا که در قرآن فرموده است
«5»
ص: 580
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: چون
در شب معراج مرا به آسمان پنجم بردند مردي دیدم در سن کهولت، نه جوان و نه بسیار پیر، در نهایت عظمت بود، و
چشمهاي بزرگ داشت، و در دور او گروه بسیاري از امّت او بودند، پس از جبرئیل علیه السّلام پرسیدم که: این کیست؟
گفت: آن است که در میان قوم خود محبوب بود، هارون پسر عمران.
پس من بر او سلام کردم و او بر من سلام کرد، و من از براي او استغفار کردم و او از براي من استغفار کرد، پس بالا رفتیم به
آسمان ششم، در آنجا مرد گندمگون بلند قامتی دیدم که اگر دو پیراهن می پوشید موهاي بدنش از هر دو بیرون می آمد، و
شنیدم که می گفت:
بنی اسرائیل گمان می کنند که من گرامی ترین فرزندان آدمم نزد خدا، و این مردي است نزد خدا گرامی تر از من.
پرسیدم از جبرئیل که: این کیست؟
گفت: برادرت موسی بن عمران.
پس من بر او سلام
.«1» کردم و او بر من سلام کرد، من براي او استغفار کردم و او براي من استغفار کرد
در روایتی از حضرت امام حسن علیه السّلام منقول است که: عمر موسی علیه السّلام دویست و چهل سال بود، میان او و
.«2» ابراهیم علیه السّلام پانصد سال بود
روزي که بگریزد مرد از » : و در حدیث معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که در تفسیر قول حق تعالی
ابن .«4» فرمود: آن که از مادرش می گریزد، موسی علیه السّلام است ،«3» « برادرش و مادرش و پدرش و زنش و فرزندانش
بابویه گفته
ص: 581
و ممکن است که مادر مجازي مراد ،«1» است که: یعنی از مادرش می گریزد از ترس آنکه مبادا تقصیر در حقّ او کرده باشد
باشد، یعنی بعضی از زنانی که در خانه فرعون او را تربیت کرده بودند.
ابن بابویه از مقاتل روایت کرده است که: حق تعالی برکت فرستاد در شکم مادر موسی سیصد و شصت برکت، و فرعون
صندوقی را که موسی علیه السّلام در آن بود در میان آب و درخت یافت، پس به این سبب او را موسی نام کردند، زیرا که به
.«2» « سی » می گفتند و شجر را « مو » لغت قبطیان آب را
به سندهاي معتبر منقول است از حضرت صادق علیه السّلام که: حق تعالی وحی نمود بسوي موسی بن عمران علیه السّلام که:
آیا می دانی اي موسی چرا تو را اختیار کردم از خلق خود، و برگزیدم براي کلام خود؟
گفت: نه اي پروردگار من.
پس خدا وحی کرد بسوي او که: من مطّلع گردیدم بر اهل زمین و ظاهر و باطن ایشان را دانستم،
در میان ایشان نیافتم کسی را که نفسش از براي من ذلیل تر و تواضعش نزد من بیشتر باشد از تو، اي موسی! هرگاه نماز می
.«3» کنی دو طرف روي خود را بر خاك می گذاري نزد من
و در روایت دیگر آن است که: چون آن وحی به حضرت موسی علیه السّلام رسید، به سجده افتاد و پهلوهاي روي خود را بر
خاك گذاشت از روي تذلل براي پروردگار خود، پس حق تعالی وحی فرمود بسوي او که: بردار سر خود را اي موسی، و
بمال دست خود را بر موضع سجود خود و بر روي خود بمال و به هر جا که می رسد دست تو از بدن تو، که امان می دهد تو
.«4» را از هر بیماري و دردي و آفتی و عاهتی
ص: 582
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: از موسی حبس شد وحی الهی چهل صباح یا سی صباح، پس بالا رفت بر کوهی در شام-
می گویند- و گفت: پروردگارا! اگر حبس کرده اي از من وحی خود را و سخن خود را براي گناهان بنی « اریحا » که او را
اسرائیل، پس از تو می طلبم آمرزش قدیم تو را.
پس حق تعالی به او وحی فرمود که: اي موسی! براي این تو را مخصوص به وحی و کلام خود گردانیدم که در میان خلق خود
نیافتم کسی را که تواضعش از براي من از تو بیشتر باشد.
پس فرمود که: موسی علیه السّلام چون از نماز فارغ می شد برنمی خاست تا هر دو طرف روي خود را بر زمین می چسبانید
.«1»
و به سند موثق از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: موسی
که همه عباهاي قطوانی- یعنی کوفی- پوشیده بودند و می « روحا » بن عمران علیه السّلام با هفتاد پیغمبر گذشتند بر درهاي
.«2» « لبّیک عبدك و ابن عبدك لبّیک » : گفتند
گذشت و بر « روحا » به سند صحیح از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: موسی علیه السّلام بر سنگستان
.«3» « لبّیک یا کریم لبّیک » : شتر سرخی سوار بود که مهار آن لیف خرما بود، و دو عباي قطوانی پوشیده بود و می گفت
در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: احرام بست موسی علیه السّلام از رمله مصر و بر سنگستان روحا
.«4» گذشت با احرام، و ناقه اش را می کشید با مهاري که از لیف خرما بود و تلبیه می گفت و کوهها جواب او را می گفتند
به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که رسول خدا فرمود که: موسی دست به درگاه حق تعالی برداشت
و گفت: خداوندا! هر جا می روم از مردم آزار می کشم.
ص: 583
حق تعالی وحی نمود که: اي موسی! در لشکر تو غمّازي هست.
گفت: پروردگارا! مرا دلالت کن بر او.
!؟«1» خدا وحی نمود که: من غمّاز را دشمن می دارم، چگونه خود غمّازي کنم
در روایت دیگر منقول است که موسی علیه السّلام مناجات کرد که: پروردگارا! چنان کن که مردم به من بد نگویند.
حق تعالی به او وحی نمود که: اي موسی! من این را از براي خود نکردم، چون از براي تو بکنم؟!
و در حدیث معتبر منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند که: هارون پیشتر از دنیا رفت یا موسی؟
فرمود: هارون پیشتر فوت شد. و فرمود: اسم پسرهاي هارون شبّر
.«2» و شبیر بود که تفسیر آنها در عربی حسن و حسین بود
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: در حجر اسماعیل زیر ناودان به قدر دو ذراع تا خانه کعبه محلّ نماز شبّر و شبیر پسران
.«3» هارون بود
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که بنی اسرائیل گفتند که: موسی آلت مردي ندارد، و موسی علیه
السّلام هرگاه که می خواست غسل کند می رفت به موضعی که هیچ کس او را نبیند، روزي در کنار نهري غسل می کرد و
جامه هایش را بر روي سنگی گذاشته بود، پس حق تعالی امر فرمود سنگ را که دور شد از موسی علیه السّلام، و موسی علیه
السّلام از پی او رفت تا آنکه بنی اسرائیل نظرشان بر بدن آن حضرت افتاد و دانستند که چنان نبود که گمان می کردند، و این
است معنی این آیه که حق تعالی در قرآن فرموده است یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسی فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ
اي» : یعنی «4» کانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِیهاً
ص: 584
گروه مؤمنان! مباشید مثل آنان که ایذا کردند موسی را، پس بري گردانید خدا او را از آنچه گفته اند، و بود نزد خدا روشناس
.«1» « و مقرّب
ذکر کرده ایم، و سیّد مرتضی رحمه اللّه بعد از «2» « بحار الانوار » مؤلف گوید: در تفسیر این آیه وجوه بسیار گفته اند که در
آنکه این وجه را که در حدیث گذشت ذکر کرده است، رد کرده است و گفته است که: جایز نیست به حسب عقل که خدا
هتک عورت پیغمبرش را بکند از براي اینکه او را منزّه گرداند نزد مردم
از عاهتی و بلائی، و خدا قادر بود که اظهار بیزاري آن حضرت از آن علت به وجه دیگر بکند که در ضمن آن فضیحتی نباشد
و آنچه در این باب صحیح است.
و روایت شده است که: چون هارون فوت شد بنی اسرائیل متهم ساختند موسی علیه السّلام را که او هارون را کشته است، زیرا
که میل ایشان بسوي هارون بیشتر بود، پس خدا اظهار برائت آن حضرت نمود به آنکه امر کرد ملائکه را که هارون را مرده
و این وجه از ،«3» آوردند و بر مجالس بنی اسرائیل گردانیدند و گفتند که خود مرده است و موسی بري است از کشتن او
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است.
و روایت دیگر آن است که: موسی علیه السّلام بر سر قبر هارون آمد و او را ندا کرد، هارون به امر خدا از قبر بیرون آمد و
.«4» گفت که: موسی مرا نکشته است. و باز به قبر برگشت
فصل دوم در بیان ولادت موسی و هارون علیهما السّلام و سایر احوال ایشان است تا نبوت ایشان
به سند موثق بلکه صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت یوسف علیه السّلام چون هنگام وفات او شد
جمع کرد آل یعقوب را، و ایشان در آن وقت هشتاد مرد بودند، و فرمود که: این قبطیان بر شما غالب خواهند شد و شما را به
عذابهاي شدید معذّب خواهند کرد، و نجات شما از دست ایشان نخواهد بود مگر به مردي از فرزندان لاوي پسر یعقوب که
نام او موسی و پسر عمران خواهد بود، و جوان بلند قامت پیچیده موي گندمگون خواهد بود.
پس بنی اسرائیل بعضی فرزندان خود را عمران نام می کردند و عمران پسر خود را موسی نام
.«1» می کرد که آن باشد که یوسف خبر داده است
از بنی اسرائیل «2» و حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: موسی علیه السّلام خروج نکرد تا آنکه پیش از او چهل کذّاب
بیرون آمدند که هر یک دعوي می کردند منم آن موسی بن عمران که یوسف خبر داده است، پس خبر رسید به فرعون که
بنی اسرائیل وصف چنین کسی را می گویند که ذهاب ملک تو بدست او است و طلب می کنند او را.
ص: 586
کاهنان و ساحران او گفتند که: هلاك دین تو و قوم تو بر دست پسري خواهد بود که امسال در بنی اسرائیل متولد خواهد شد.
پس فرعون قابله ها بر زنان بنی اسرائیل موکّل گردانید و امر کرد هر پسري که در این سال متولد شود بکشند، و بر مادر
موسی یک قابله موکّل کرده بود.
چون بنی اسرائیل این واقعه را دیدند گفتند: هرگاه پسران را بکشند و دختران را زنده بگذارند، ما همه هلاك خواهیم شد و
نسل ما باقی نخواهند ماند، بیائید با زنان نزدیکی نکنیم.
عمران پدر موسی به ایشان گفت: بلکه مباشرت با زنان خود بکنید که امر خدا ظاهر خواهد شد و آن فرزند موعود متولد
خواهد شد هر چند نخواهند مشرکان، و گفت: هر که جماع زنان را بر خود حرام کند من حرام نمی کنم، و هر که ترك کند
من ترك نمی کنم. و با مادر موسی مجامعت نمود و او حامله شد، پس قابله اي موکّل کردند بر مادر موسی که او را حراست
نماید، و هرگاه مادر موسی برمی خاست او برمی خاست، و هرگاه می نشست او می نشست، و چون حامله شد به موسی
محبّتی از او در دلها افتاد و چنین می باشد همه حجتهاي خدا بر خلق. پس قابله به او گفت: چه می شود تو را که چنین زرد و
گداخته می شوي؟
گفت: مرا ملامت مکن بر این حال، چون چنین نشوم و حال آنکه فرزند من چون متولد شود او را خواهند کشت؟!
قابله گفت: اندوهناك مباش که من فرزند تو را از ایشان مخفی خواهم گردانید.
مادر موسی این سخن را از او باور نکرد.
پس چون موسی علیه السّلام متولد شد و قابله پیدا شد، مادر موسی شروع به اضطراب کرد، قابله گفت: من نگفتم که فرزند تو
را مخفی می کنم؟!
پس قابله موسی را برداشت بسوي مخزن برد و او را در جامه ها پیچید و بیرون آمد به نزد پاسبانان فرعون که در خانه جمع
شده بودند و گفت: برگردید که پاره اي خون از او افتاد و در شکم او فرزندي نبود.
ص: 587
پس مادر موسی او را شیر داد و خائف شد که مبادا صدائی از او ظاهر شود و قوم فرعون مطّلع شوند، پس حق تعالی وحی
فرمود بسوي او که: تابوتی بساز و موسی را در تابوت بگذار و سرش را ببند و شب او را بیرون بر به کنار رود نیل مصر و در
آب بینداز.
مادر موسی چنین کرد، و چون تابوت را در میان آب انداخت برگشت بسوي او، هر چند دست می زد و دور می کرد باز
برمی گشت بسوي او، تا آنکه در میان آب انداخت و باد برداشت آن را و برد، و چون دید که باد آن را برد بی تاب شد و
خواست فریاد کند، حق تعالی صبري بر دلش
فرستاد و ساکن شد.
آسیه زن فرعون که از صلحاي زنان بنی اسرائیل بود به فرعون گفت: ایّام بهار است، مرا بیرون بر و از براي من بفرما که قبّه اي
بر کنار رود نیل بزنند تا من در این ایّام سیر و تنزّه بکنم.
فرعون فرمود قبّه اي براي او در کنار رود نیل زدند.
روزي در آن قبّه نشسته بود ناگاه دید تابوتی رو به او می آید، با کنیزان خود گفت: آیا می بینید آنچه من می بینم بر روي
آب؟
گفتند: بلی و اللّه اي سیّده و خاتون ما، می بینیم چیزي.
چون تابوت نزدیک او رسید برجست و به کنار آب رفت و دست بسوي آن دراز کرد و نزدیک شد آب او را فروگیرد تا
آنکه فریاد زدند خدمه او، به هر نحو که بود آن را از آب بیرون آورد و در کنار خود نهاد، چون تابوت را گشود پسري دید
در غایت حسن و جمال و دلربائی، پس محبت از او در دلش افتاد و او را در دامن نشاند و گفت: این پسر من است.
ملازمانش نیز گفتند: بلی و اللّه اي خاتون! تو فرزند نداري و پادشاه فرزند ندارد و این پسر زیبا را به فرزندي خود بردار.
پس آسیه برخاست و به نزد فرعون رفت و گفت: من یافته ام فرزند طیّب شیرین نیکوئی که به فرزندي برداریم که موجب
روشنی دیده من و تو باشد پس او را مکش.
گفت: از کجا آورده اي این پسر را؟
گفت: نمی دانم فرزند کیست، این را آب آورد و از روي آب گرفتم.
ص: 588
پس چندان التماس و سعی کرد تا فرعون راضی شد.
چون مردم شنیدند فرعون پسري را به فرزندي
برداشته است، هر که بود از امراي فرعون و اشراف مصر زنان خود را فرستادند که موسی را شیر بدهند و نگهداري کنند، و
موسی پستان هیچ یک را قبول نکرد که شیر از آن بخورد.
آسیه گفت: دایه اي براي پسر من طلب کنید و هیچ کس را حقیر مشمارید و هر که باشد بیاورید، و هر که را می آوردند
موسی شیر او را قبول نمی کرد.
پس مادر موسی به خواهر او گفت: برو تفحّص بکن شاید اثري از موسی ظاهر شود.
پس خواهر موسی آمد تا در خانه فرعون و گفت: شنیده ام شما دایه اي براي فرزند خود می طلبید و در اینجا زن صالحه اي
هست که فرزند شما را می گیرد که شیر بدهد و نگاهداري بکند، چون به زن فرعون گفتند گفت: بیاورید او را، چون خواهر
موسی را به نزد آسیه بردند پرسید: از چه طایفه اي؟
گفت: از بنی اسرائیل.
گفت: برو اي دختر که ما را با شما کاري نیست.
زنان به آسیه گفتند: خدا تو را عافیت دهد، بیاور و ملاحظه بکن که آیا پستان او را قبول می کند یا نه؟
آسیه گفت: اگر قبول کند، آیا فرعون راضی خواهد شد که طفل از بنی اسرائیل و دایه هم از بنی اسرائیل باشد؟ هرگز به این
راضی نخواهد شد.
گفتند: چه می شود، امتحان می کنیم که آیا شیر او را قبول می کند یا نه؟ پس آسیه گفت: برو او را بیاور.
خواهر موسی به نزد مادرش آمد و گفت: بیا که زن پادشاه تو را می طلبد، پس آمد به نزد آسیه، چون موسی را در دامنش
گذاشت چسبید به پستان او و شیرش را به شادي می خورد! چون آسیه دید که پسرش شیر او
را قبول کرد بی تاب شد و دوید بسوي فرعون و گفت: از براي فرزند خود دایه اي یافتم و شیر او را قبول کرد.
پرسید: دایه از چه طایفه است؟
ص: 589
گفت: از بنی اسرائیل.
فرعون گفت: این هرگز نمی شود که طفل از بنی اسرائیل باشد و دایه هم از بنی اسرائیل.
آسیه گفت: چه ترس داري از این طفل که فرزند توست و در دامن تو بزرگ می شود؟
چندان وجوه گفت و التماس کرد که فرعون را از رأي خود برگردانید و راضی نمود!
پس موسی علیه السّلام در میان آل فرعون نشو و نمو کرد و مادرش و خواهرش و قابله امر او را مخفی داشتند تا آنکه مادرش
و قابله فوت شدند. پس موسی علیه السّلام بزرگ شد و بنی اسرائیل از او خبر نداشتند و در طلب او بودند و خبر او را می
پرسیدند و بر ایشان پوشیده بود.
چون فرعون شنید که ایشان در تفحّص و تجسّس آن فرزندند، فرستاد و عذاب را بر آنها شدیدتر کرد و میان ایشان جدائی
انداخت و نهی کرد ایشان را از آنکه خبر دهند به آمدن او، و از سؤال کردن از احوال او.
پس در شب ماهتاب روشنی بنی اسرائیل بیرون رفتند و جمع شدند نزد مرد پیر عالمی که در میان ایشان بود در صحرا و به او
گفتند: ما راحتی که می یافتیم از این شدّتها، به خبرها و وعده ها بود، پس تا کی و تا چه وقت ما در این بلا خواهیم بود؟
گفت: و اللّه که پیوسته در این بلا خواهید بود تا خدا بفرستد پسري از فرزندان لاوي پسر یعقوب علیه السّلام که نام او
موسی بن عمران است، پسر بلند قامت پیچیده موئی خواهد بود.
در این سخن بودند که ناگاه موسی علیه السّلام آمد به نزدیک ایشان و بر استري سوار بود و نزد ایشان ایستاد، چون آن پیرمرد
به آن حضرت نظر کرد شناخت آن حضرت را به آن وصفها که خوانده و شنیده بود، پس از او پرسید: چه نام داري خدا تو را
رحمت کند؟
فرمود: موسی.
پرسید: پسر کیستی؟
فرمود: پسر عمران.
آن پیر برجست و بر دستش چسبید و بوسید و بنی اسرائیل هجوم آوردند و پایش را بوسیدند و آن حضرت ایشان را شناخت و
ایشان او را شناختند و ایشان را شیعه خود
ص: 590
گردانید.
و بعد از این مدّتی گذشت، پس روزي موسی بیرون آمد و داخل شهري از شهرهاي فرعون شد، ناگاه دید که مردي از
شیعیانش جنگ می کند با مردي از قبطیان از آل فرعون، پس استغاثه کرد آنکه شیعه او بود، و یاري طلبید بر آن قبطی افتاد و
مرد، و حق تعالی به موسی گشادگی در جسم و بدن و شدّت بطشی و قوّت عظمی عطا کرده بود. پس مردم این واقعه را ذکر
کردند و شایع شد امر او و گفتند: موسی مردي از آل فرعون را کشت! پس صبح کرد در آن شهر ترسان و مترقّب اخبار بود.
چون صبح روز دیگر شد ناگاه آن شخصی که دیروز از موسی طلب یاري کرده بود باز طلب یاري کرد از آن حضرت بر
دیگري! موسی علیه السّلام به او گفت: بدرستی که تو گمراهی و ظاهر کننده اي گمراهی را، دیروز با مردي منازعه کردي و
امروز با مردي منازعه می کنی؟!
پس
چون اراده کرد که بطش و غضب کند به آن کسی که دشمن هر دو بود، گفت: اي موسی! می خواهی مرا بکشی چنانچه
کشتی نفسی را دیروز؟! اراده نداري مگر آنکه بوده باشی جباري در زمین، و نمی خواهی بوده باشی از مصلحان.
و مردي آمد از اقصاي شهر و به سرعت می آمد و گفت: اي موسی! بدرستی که اشراف آل فرعون مشورت می کنند با هم
براي تو، که تو را بکشند، پس بیرون رو بدرستی که من براي تو از ناصحانم.
« مدین » پس موسی بیرون رفت از شهر مصر بی پشت و پناهی، و بی چهارپا و خادمی، همه جا طیّ بیابانها می کرد تا به شهر
رسید و در زیر درختی قرار گرفت، ناگاه دید در آنجا چاهی هست و نزد آن چاه گروهی از مردم جمع شده اند و آب می
کشند، و دو دختر ضعیف دید که گوسفندي چند آورده آب بدهند و دور ایستاده اند، از ایشان پرسید: شما به چه کار آمده
اید؟
گفتند: پدر ما مرد پیري است و ما دو دختر ضعیفیم و قدرت مزاحمت با مردان نداریم،
ص: 591
پس صبر می کنیم تا مردان از آب کشیدن فارغ شوند بعد از آن گوسفندان خود را آب می دهیم.
موسی علیه السّلام رحم کرد بر ایشان و دلو ایشان را گرفت و گفت: گوسفندان خود را پیش آورید. و از براي ایشان آب
کشید تا گوسفندان ایشان سیراب شدند و آنها در بامداد پیش از مردم دیگر برگشتند.
موسی علیه السّلام برگشت و در زیر درخت قرار گرفت و عرض کرد: پروردگارا! من براي آنچه بفرستی از خیري، فقیر و
محتاجم. و روایت رسیده است که: در وقتی که این
دعا کرد محتاج بود به نصف یک دانه خرما.
چون دختران به نزد پدر خود شعیب آمدند گفت: چه باعث شد که شما در این زودي برگشتید؟
گفتند: مرد صالح رحیم مهربانی را یافتیم که براي ما آب کشید.
شعیب علیه السّلام یکی از آن دختران را گفت: برو آن مرد را براي من بطلب.
پس آمد یکی از آن دختران به نزد موسی علیه السّلام با نهایت حیا و گفت: بدرستی که پدرم تو را می خواند که مزد دهد تو
را براي آنکه آب کشیدي از براي ما. پس روایت رسیده است که موسی علیه السّلام به او گفت که: راه را به من بنما و از
عقب من راه بیا که ما فرزندان یعقوبیم، نظر در عقب زنان نمی کنیم.
چون آن حضرت به نزد شعیب علیه السّلام آمد و قصه هاي خود را براي او نقل کرد شعیب گفت: مترس که نجات یافتی از
گروه ستمکاران. پس یکی از آن دختران گفت: اي پدر! او را به اجاره بگیر، بدرستی که بهتر کسی که به اجاره گیري آن
است که قوي و امین باشد.
شعیب علیه السّلام به آن حضرت گفت: من می خواهم به نکاح تو درآورم یکی از این دو دختر را براي آنکه خود را اجیر من
گردانی هشت سال، و اگر ده سال را تمام کنی پس از نزد توست، اختیار داري. و روایت رسیده که: موسی علیه السّلام عمل
به ده سال که تمامتر بود کرد، زیرا که پیغمبران اخذ نمی نمایند مگر به آنچه بهتر و تمامتر است.
چون موسی علیه السّلام وعده را تمام کرد و زنش را برداشت و رو به جانب بیت المقدس روانه
حیاه القلوب،
ج 1، ص: 592
شد، در شب تاري راه را گم کرد، پس آتشی از دور دید و گفت با اهل خود که: در اینجا مکث کنید که من آتشی دیدم
شاید بیاورم براي شما پاره اي از آن آتش یا خبري از راه.
چون به آتش رسید درختی سبز و خرّم دید که از پائین تا بالاي آن همه را آتش گرفته است، چون نزدیک آن رفت، درخت
از او دور شد، پس موسی برگشت و در نفس خود خوفی احساس کرد، پس آتش به او نزدیک شد و ندا رسید به او از جانب
راست وادي در بقعه اي مبارکه از آن درخت که: اي موسی! بدرستی که منم خداوندي که پروردگار عالمیانم. و ندا رسید
که: بینداز عصاي خود را. پس انداخت و آن عصا اژدها شد و به حرکت آمد و می جست و ماري شد به قدر درخت خرمائی،
و از دندانهایش صداي عظیمی ظاهر می شد، و از دهانش زبانه آتش شعله می کشید.
چون موسی این حال را مشاهده کرد ترسید و پشت کرد و گریخت، پس ندا به او رسید که: برگرد؛ چون برگشت و بدنش
می لرزید و زانوهایش بر یکدیگر می خورد، گفت:
خداوندا! این سخنی که من می شنوم کلام توست؟
فرمود: بلی، پس مترس.
و چون این خطاب به او رسید ایمن گردید و پا را بر دم اژدها گذاشت و دست در دهان آن کرد، پس برگشت و همان عصا
شد که پیشتر بود.
است- پس روایتی « طوي » این خطاب به او رسید که: بکن نعلین خود را، بدرستی که تو در وادي مقدس و مطهري که آن
وارد شده است که امر کرد خدا او را به
کندن نعلین براي آنکه از پوست خر مرده بود، و روایت دیگر وارد شده است که مراد از نعلین دو ترس بود که در دل او بود:
یکی ترس ضایع شدن عیالش و یکی ترس از فرعون- پس خدا او را به رسالت فرستاد بسوي فرعون و اشراف قوم او به دو
آیت: یکی دست نورانی و یکی عصا.
منقول است که حضرت صادق علیه السّلام به بعضی از اصحاب خود فرمود: باش براي آنچه امید نداري امیدوارتر از آنچه
امید داري، بدرستی که موسی علیه السّلام رفت براي اهل خود آتش بیاورد، چون بسوي ایشان برگشت، پیغمبر مرسل بود،
پس خدا امر پیغمبري او را در یک شب به اصلاح آورد، و همچنین وقتی که خدا خواهد قائم آل محمد علیهم السّلام را ظاهر
ص: 593
.«1» گرداند در یک شب امر او را به اصلاح می آورد، و از غیبت و حیرت او را ظاهر می گرداند
ثعلبی و بعضی از راویان عامه روایت کرده اند که: چون مادر موسی علیه السّلام ترسید که یساولان فرعون به خانه درآیند و
موسی را ببینند، او را در تنوري که مشتعل بود انداخت و بعد از مدتی که بر سر تنور رفت دید که موسی با آتش بازي می
.«2» کند
و روایت کرده اند که: چون موسی از مادرش شیر قبول کرد، آسیه او را تکلیف کرد که در خانه فرعون بماند و او را شیر
بدهد، او راضی نشد و موسی را به خانه خود آورد، و چون او را از شیر گرفت آسیه فرستاد که: من می خواهم فرزند خود را
ببینم، و در راه که موسی را به خانه
فرعون می بردند انواع تحفه ها و هدیه ها مردم بر سر راه آوردند و نثارها بر سر راه او می ریختند تا او را به خانه فرعون
.«3» آوردند
و به سند معتبر از امام زین العابدین علیه السّلام منقول است که حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: چون
وقت وفات یوسف علیه السّلام شد، جمع کرد اهل بیت و شیعیان خود را و حمد و ثناي حق تعالی ادا نمود، پس خبر داد ایشان
را به شدّتی که به ایشان خواهد رسید که مردان ایشان کشته خواهند شد و شکم زنان آبستن را خواهند درید و اطفال را ذبح
خواهند کرد، تا ظاهر گرداند خدا حق را در قائم از فرزندان لاوي پسر یعقوب، و او مردي خواهد بود گندمگون و بلند بالا، و
وصف کرد براي ایشان صفات او را، پس بنی اسرائیل متمسک به این وصیت شدند. پس شدت رو داد ایشان را، و انبیا و
اوصیا از میان ایشان غائب شدند در مدت چهارصد سال، و ایشان در این مدت انتظار قیام قائم می کشیدند تا آنکه بشارت
رسید به ایشان که موسی متولد شد، و دیدند علامتهاي ظهور آن حضرت را، و بلیّه بر ایشان بسیار شدید شد، و بار کردند بر
ایشان چوب و سنگ.
ص: 594
پس طلب کردند آن عالمی را که به احادیث او مطمئن می شدند و از خبرهایش راحت می یافتند، و او از ایشان پنهان شد، و
مراسله ها بسوي او فرستادند که: ما با این شدت استراحت می یافتیم از حدیث تو، پس وعده کرد با ایشان و بسوي بعضی از
صحراها بیرون رفتند، و
با ایشان نشست و حدیث قائم را به ایشان نقل کرد و صفات او را بیان و بشارت می داد آنها را که خروج او نزدیک شده
است، و این در شب مهتابی بود، پس در این سخن بودند که ناگاه حضرت موسی مانند آفتاب بر ایشان طالع شد، و در آن
وقت آن حضرت در ابتداي سنّ جوانی بود، و از خانه فرعون به بهانه طلب نزهت و سیر بیرون آمده بود، و از لشکر و حشم و
خدم خود جدا شده بود، تنها به نزد ایشان آمد و بر استري سوار بود و طیلسان خزي پوشیده بود، چون عالم نظرش بر او افتاد
به آن صفاتی که شنیده بود آن حضرت را شناخت و برجست و بر پاهاي او افتاد و بوسید و گفت: حمد می کنم خداوندي را
که مرا نمیراند تا تو را به من نمود.
چون شیعیان که حاضر بودند این حال را مشاهده کردند دانستند که قائم موعود ایشان، اوست، پس همه بر زمین افتادند و
سجده شکر الهی بجا آوردند، پس زیاده از این سخن به ایشان نگفت که: امید دارم خدا فرج شما را نزدیک گرداند؛ و از
ایشان غایب شد و رفت بسوي شهر مدین و نزد شعیب علیه السّلام ماند آنچه ماند.
پس غیبت دوم شدیدتر بود بر ایشان از غیبت اولی، و پنجاه و چند سال مقدّر شده بود، و بلا بر ایشان سخت تر شد، آن عالم
از میان ایشان پنهان شد، پس به نزد او فرستادند که: ما را صبر نیست بر پنهان بودن تو از ما. پس آن عالم بسوي بعضی از
صحراها بیرون رفت و
ایشان را طلبید و ایشان را تسلّی فرمود و خوش حال نمود و اعلام فرمود ایشان را که: حق تعالی بسوي او وحی کرده است که
بعد از چهل سال فرج خواهد بخشید ایشان را.
پس همه گفتند: الحمد للّه.
که ایشان گفتند. « الحمد للّه » پس حق تعالی وحی نمود بسوي او که: بگو به ایشان که من مدت را سی سال گردانیدم براي
پس همه گفتند که: هر نعمتی از خداست.
ص: 595
پس خدا وحی نمود بسوي او که: بگو به ایشان که مدت را بیست سال گردانیدم.
پس گفتند که: نمی آورد خیر را بغیر از خدا.
پس خدا وحی نمود که: بگو به ایشان که مدت را ده سال گردانیدم.
پس گفتند: بدي را دور نمی گرداند بغیر از خدا.
پس خدا وحی نمود که: بگو به ایشان از جاي خود حرکت نکنند که رخصت داده ام در فرج ایشان، پس در این سخن بودند
که ناگاه خورشید جمال حضرت موسی علیه السّلام از افق غیبت بر ایشان طالع گردید و بر درازگوشی سوار بود.
آن عالم خواست که به ایشان بشناساند امري چند را به آنها که مستبصر و بینا گردند در امر حضرت موسی علیه السّلام، پس
موسی علیه السّلام به نزد ایشان آمد و ایستاد و سلام کرد، آن عالم پرسید: چه نام داري؟
فرمود: موسی.
پرسید: پسر کیستی؟
فرمود: پسر عمران.
گفت: او پسر کیست؟
فرمود: پسر قاهث پسر لاوي پسر یعقوب علیه السّلام.
گفت: براي چه آمده اي؟
فرمود: براي پیغمبري از جانب حق تعالی.
پس عالم برخاست و دستش را بوسید. حضرت موسی پیاده شد در میان ایشان نشست و ایشان را تسلّی داد و به امري چند
ایشان را از جانب حق تعالی مأمور
گردانید و فرمود: متفرق شوید.
.«1» پس از آن وقت تا فرج ایشان به غرق شدن فرعون چهل سال بود
و به سند حسن از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون حضرت
ص: 596
موسی علیه السّلام مادرش به او حامله شد حملش ظاهر نگردید مگر در وقتی که وضع حمل نمود، و فرعون موکّل گردانیده
بود به زنان بنی اسرائیل زنی چند از قبطیان را که محافظت ایشان می کردند به سبب خبري که به او رسیده بود که بنی اسرائیل
می گویند که: در میان ما مردي بهم خواهد رسید که نام او موسی بن عمران است و هلاك فرعون و اصحاب او بر دست او
خواهد بود. پس فرعون در آن وقت گفت: البته خواهم کشت مردان فرزندان ایشان را تا آنچه ایشان می خواهند نشود. و
جدائی انداخت میان مردان و زنان و حبس نمود مردان را در زندانها.
پس چون حضرت موسی علیه السّلام متولد شد و مادرش را نظر بر او افتاد غمگین و اندوهناك گردید و گریست و گفت: در
همین ساعت او را خواهند کشت.
پس حق تعالی مهربان گردانید بر او دل آن زن را که بر او موکّل گردانیده بودند و به مادر حضرت موسی گفت: چرا رنگت
زرد شده؟
گفت: براي اینکه می ترسم فرزند مرا بکشند.
گفت: مترس.
و حضرت موسی چنین بود که هر که او را می دید از محبت او بی تاب می شد، چنانچه حق تعالی خطاب نمود به آن حضرت
.«1» « انداختم بر تو محبتی از جانب خود » : که
پس دوست داشت او را آن زن قبطیه که به او موکّل بود، و حق تعالی بر مادر موسی
علیه السّلام تابوتی از آسمان فرستاد و ندا به او رسید که: بگذار فرزند خود را در تابوت و بینداز او را در دریا و مترس و
اندوهناك مباش، بدرستی که ما برمی گردانیم او را بسوي تو، و می گردانیم او را از پیغمبران مرسل. پس موسی را در تابوت
گذاشت و در تابوت را بست و در نیل انداخت.
و فرعون قصرها داشت در کنار رود نیل که براي تنزّه و سیر ساخته بود، در یکی از آن قصرها با آسیه نشسته بود که ناگاه
نظرش بر سیاهی افتاد در میان رود نیل که موج آن را
ص: 597
بلند می کند و باد بر آن می زند تا آنکه رسید به در قصر فرعون، پس فرعون امر کرد که آن را گرفتند و به نزد او آوردند،
چون در تابوت را گشود پسري در میان آن دید و گفت: این از بنی اسرائیل است. پس خدا از موسی در دل فرعون محبت
شدیدي انداخت و آسیه نیز از محبت او بی تاب گردید، چون فرعون اراده کشتن او کرد آسیه گفت: مکش او را شاید به ما
نفع بخشد یا او را به فرزندي برداریم. و ایشان نمی دانستند که آن فرزند موعود که از آن می ترسیدند همین فرزند است. و
فرعون فرزند نداشت، پس گفت: طلب کنید براي او دایه اي که او را تربیت کند.
پس زنان بسیار آوردند از آن زنان که فرزندان ایشان را کشته بود و شیر هیچ یک را نخورد، چنانچه حق تعالی فرموده است:
.«1» « حرام کرده بودیم بر او زنان شیرده را پیشتر »
و چون خبر رسید به مادرش که فرعون او را گرفته
گردید دل مادر موسی خالی از عقل و شعور از بسیاري اندوه، و » : است، بسیار محزون شد، چنانچه حق تعالی فرموده است
نزدیک بود اظهار کند درد نهان خود را یا بمیرد، اگر نه آن بود که ما دل او را محکم گردانیدیم به صبر و از براي آنکه بوده
پس به تأیید الهی خود را ضبط کرد و صبر کرد، به خواهر موسی گفت که: ،«2» « باشد از ایمان آورندگان به وعده هاي ما
برو از پی برادر خود و از او خبر بگیر.
پس خواهرش به نزد او آمد در خانه فرعون و از دور بسوي او نظر کرد و ایشان نمی دانستند که او خواهر موسی است، پس
موسی پستان هیچ یک از آنها را قبول نکرد و فرعون به غایت غمناك شد، پس خواهر موسی گفت: می خواهید شما را
دلالت کنم بر اهل بیتی که او را محافظت کنند و خیرخواه او باشند؟
گفتند: بلی.
ص: 598
پس مادرش را آورد به خانه فرعون، چون مادرش موسی را به دامن گرفت و پستان را در دهان او گذاشت بر پستان او
چسبیده به شوق تمام تناول نمود.
فرعون و اهلش شادي کردند و مادرش را گرامی داشتند و گفتند: این طفل را براي ما تربیت کن که تو را چنین و چنان
رد کردیم موسی را بسوي مادرش تا روشن » : خواهیم کرد، و وعده هاي بسیار به او دادند، چنانچه حق تعالی فرموده است که
و فرعون می کشت .«1» « گردد دیده او و اندوهناك نباشد، و تا بداند که وعده خدا حق است، و لیکن اکثر مردم نمی دانند
فرزندان بنی اسرائیل را هر یک که از ایشان متولد
می شد و موسی را تربیت می کرد و گرامی می داشت، و نمی دانست که هلاکش بر دست او خواهد بود.
فرعون این ،« الحمد لله رب العالمین » : پس چون موسی به راه افتاد، روزي نزد فرعون بود که فرعون عطسه کرد، موسی گفت
سخن را بر او انکار کرد و طپانچه اي بر روي او زد و گفت: این چیست که می گوئی؟! پس برجست موسی و بر ریش فرعون
چسبید و قدري از آن کند، و فرعون ریش بلندي داشت، پس فرعون قصد کشتن موسی کرد، آسیه گفت: طفل خردسالی
است، چه می داند که چه می گوید و چه می کند!
فرعون گفت: چنین نیست، بلکه دانسته می گوید و می کند.
آسیه گفت که: اگر خواهی که امتحان کنی، نزد او طبقی از خرما و طبقی از آتش بگذار، اگر میان خرما و آتش تمییز کند،
چنان است که تو می گوئی.
چون هر دو را نزد او گذاشتند و خواست که دست به جانب خرما دراز کند جبرئیل نازل شد و دستش را بسوي آتش
گردانید، پس اخگري برداشت و در دهان گذاشت و زبانش سوخت و فریاد زد و گریست، پس آسیه به فرعون گفت: نگفتم
که او نمی فهمد، پس فرعون عفو کرد از او.
راوي به حضرت عرض کرد که: چندگاه موسی علیه السّلام از مادرش غایب بود تا به او برگشت؟
ص: 599
حضرت فرمود: سه روز.
پرسید که: هارون از مادر و پدر با موسی علیه السّلام برادر بود؟
فرمود: بلی.
پرسید که: وحی به هر دو نازل می شد؟
فرمود که: وحی بر حضرت موسی نازل می شد و موسی علیه السّلام به هارون وحی می کرد.
پرسید که: حکم کردن و قضا و امر و نهی با هر
دو بود؟
فرمود که: حضرت موسی مناجات می کرد با پروردگار خود و علم را می نوشت و حکم می کرد میان بنی اسرائیل، و چون
موسی غایب می شد از قوم خود براي مناجات پروردگار خود، هارون خلیفه او بود در میان قومش.
پرسید که: کدام یک پیشتر فوت شد؟
فوت شدند. « تیه » فرمود که: هارون پیش از موسی علیه السّلام فوت شد و هر دو در
پرسید که: موسی علیه السّلام فرزند داشت؟
گفت: نه، فرزند از هارون بود.
پس فرمود که: حضرت موسی در نهایت کرامت و عزت بود نزد فرعون تا به حدّ مردان رسید، و آنچه موسی علیه السّلام تکلّم
می نمود به آن از توحید، انکار می کرد بر او فرعون تا آنکه قصد کشتن او کرد.
پس موسی علیه السّلام از نزد فرعون بیرون آمد و داخل شهر شد، پس دو مرد را دید که با یکدیگر جنگ می کردند که یکی
به قول حضرت موسی قایل بود و دیگري به قول فرعون قایل بود، پس موسی علیه السّلام آمد به نزدیک ایشان و دستی زد بر
آنکه به قول فرعون قایل بود و او در ساعت هلاك شد، و موسی علیه السّلام از ترس در شهر پنهان شد.
چون روز دیگر شد، دیگري آمد و به همان شخص چسبید که به قول موسی علیه السّلام قائل بود، باز او استغاثه به موسی علیه
السّلام کرد، پس آن فرعونی به موسی علیه السّلام گفت: آیا می خواهی مرا بکشی چنانچه دیروز کسی را کشتی؟! پس
موسی علیه السّلام دست از او برداشت و گریخت.
و خزینه دار فرعون به موسی علیه السّلام ایمان آورده بود، ششصد سال ایمان خود را پنهان
ص: 600
داشته بود،
و گفت مرد مؤمنی از آل فرعون که ایمان خود را کتمان می کرد که: آیا می کشید مردي را » : چنانچه حق تعالی فرموده است
.«1» « به سبب آنکه می گوید که پروردگار من خداوند عالمیان است
و چون به فرعون رسید خبر کشتن موسی علیه السّلام آن مرد را، در جستجوي او شد که او را بکشد، مؤمن آل فرعون فرستاد
بسوي موسی علیه السّلام که: اشراف قوم فرعون مشورت می کنند که تو را بکشند پس بیرون رو بدرستی که من از براي تو از
خیرخواهانم.
پس بیرون رفت چنانچه خدا فرموده است ترسان و منتظر آنکه رسولان فرعون به او رسند، و به جانب راست و چپ نظر می
کرد و می گفت: پروردگارا! مرا نجات ده از گروه ستمکاران. و روانه شهر مدین شد، و میان او و مدین سه روز راه فاصله
بود، چون به دروازه مدین رسید چاهی دید که مردم براي گوسفندان و چهارپایان خود از آن آب می کشیدند، پس در
کناري نشسته و سه روز بود که چیزي نخورده بود، پس نظرش بر دو دختر افتاد که در کناري ایستاده بودند و گوسفندي چند
همراه داشتند و نزدیک چاه نمی آمدند، به ایشان گفت: چرا آب نمی کشید؟
گفتند: انتظار می کشیم که راعیان برگردند، و پدر ما مرد پیري است و به این سبب ما به آب دادن گوسفندان آمده ایم.
پس رحم کرد موسی علیه السّلام بر ایشان و به نزدیک چاه رفت و گفت به آن شخصی که بر سر چاه ایستاده بود که: مرا
بگذار آب بکشم که یک دلو از براي شما بکشم و یک دلو از براي خود بکشم- و دلو ایشان را ده مرد
می کشیدند-، موسی علیه السّلام تنهائی یک دلو از براي ایشان کشید و یک دلو از براي دختران شعیب علیه السّلام کشید تا
و بسیار گرسنه بود. ،«2» گوسفندان ایشان را آب داد، پس رفت بسوي سایه و گفت رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ
و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: بدرستی که موسی کلیم خدا چون این دعا کرد از
ص: 601
خدا سؤال نکرد مگر نانی که بخورد، زیرا که در آن مدت سبزه زمین را می خورد و سبزي گیاهها از پوست شکمش دیده می
شد از بسیاري لاغري او.
چون دختران شعیب علیه السّلام به نزد پدر خود برگشتند به ایشان گفت: امروز زود برگشتید؟
ایشان قصه موسی علیه السّلام را به پدر خود نقل کردند، شعیب علیه السّلام به یکی از آن دو دختر گفت که: برو آن مرد را
که از براي شما آب کشید با خود بیاور تا مزد آب کشیدن او را بدهم.
پس آمد آن دختر بسوي موسی با نهایت حیا و گفت: پدرم تو را می خواند که مزد دهد تو را براي اجر آب کشیدن از براي
ما.
پس موسی علیه السّلام برخاست و با او به جانب خانه شعیب علیه السّلام روانه شد، و چون باد بر جامه هاي آن دختر می
پیچید و حجم بدنش ظاهر می شد، موسی علیه السّلام به او گفت که: از عقب من بیا و مرا راهنمائی کن، که من از گروهی
هستم که ایشان نظر در عقب زنان نمی کنند.
چون موسی علیه السّلام شعیب علیه السّلام را ملاقات کرد و قصه هاي خود را براي او نقل کرد، شعیب گفت: مترس، نجات
یافتی از گروه ظالمان.
پس
یکی از دختران شعیب گفت: اي پدر! او را اجاره کن که بهتر کسی است که اجاره می کنی که توانا و امین است.
شعیب گفت: توانائی و قوّت او را به کشیدن دلو به تنهائی دانستی، امانت او را به چه چیز دانستی؟
گفت: به آنکه راضی نشد که من پیش روي او راه روم که مبادا نظرش بر عقب من بیفتد.
پس شعیب علیه السّلام به موسی علیه السّلام گفت که: من می خواهم که یکی از دو دختر خود را به نکاح تو درآورم به
صداق آنکه اجیر من باشی در مدت هشت سال، و اگر ده سال را تمام کنی اختیار با تو است، و نمی خواهم که بر تو دشوار
کنم، و بزودي مرا خواهی یافت اگر خدا خواهد از شایستگان.
ص: 602
پس موسی علیه السّلام گفت: این است شرط میان من و تو، هر یک از دو وعده را تمام کنم بر من تعدّي نخواهد بود، اگر
خواهم ده سال بکنم و اگر خواهم هشت سال بکنم، و خدا بر آنچه می گوئیم وکیل و گواه است.
از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند که: کدام وعده را بعمل آورد؟
فرمود که: ده سال را.
پرسیدند: پیش از تمام شدن وعده، زفاف شد یا بعد از آن؟
فرمود: پیشتر.
پرسیدند که: اگر شخصی زنی را خواستگاري نماید و از براي پدرش شرط کند اجاره دو ماه را، آیا جایز است؟
فرمود که: موسی علیه السّلام می دانست که شرط را تمام خواهد کرد، این مرد چگونه می داند که خواهد ماند تا شرط را
تمام کند؟
پرسیدند که: شعیب علیه السّلام کدام دختر را به عقد او درآورد؟
فرمود: آن دختر را که رفت موسی
علیه السّلام را آورد و به پدر گفت: او را اجاره بگیر که او توانا و امین است.
چون موسی علیه السّلام مدت ده سال را تمام کرد، به شعیب علیه السّلام گفت که: ناچار است مرا که برگردم بسوي وطن
خود و مادر خود و اهل بیت خود، پس چه چیز به من خواهی داد؟
شعیب علیه السّلام گفت: هر گوسفند ابلقی که امسال از گوسفندان من بهم رسد از توست.
پس حضرت موسی چون خواست که گوسفندان نر را بر ماده بجهاند، عصاي خود را ابلق کرد و بعضی از پوست آن را کند و
بعضی را گذاشت و در میان گله گوسفند عصا را نصب کرد و عباي ابلقی بر روي آن انداخت و بعد از آن گوسفندان را بر
ماده جهانید، پس در آن سال آن گوسفندان هر برّه که آوردند ابلق بود.
چون سال تمام شد، حضرت موسی زن خود را با گوسفندان برداشت و بیرون آمد و شعیب علیه السّلام توشه داد ایشان را، و
در وقت بیرون آمدن به شعیب گفت که: عصائی از تو می خواهم که با من باشد- و عصاهاي پیغمبران همه به او میراث رسیده
بود و در خانه
ص: 603
گذاشته بود- پس گفت به حضرت موسی که: داخل این خانه شو و یک عصا بردار. چون داخل خانه شد عصاي نوح علیه
السّلام و ابراهیم علیه السّلام جست و حرکت کرد و به دست او آمد، چون آن عصا را به نزد شعیب علیه السّلام آورد گفت:
این را برگردان و دیگري را بردار. چون آن عصا را برد و در میان عصاها گذاشت و خواست
که دیگري را بردارد باز همان عصا حرکت کرد و به دست او درآمد، تا آنکه سه مرتبه چنین شد! شعیب چون این حال را
مشاهده کرد گفت:
ببر این عصا را که خدا تو را به این عصا مخصوص گردانیده است.
پس متوجه مصر گردید و در اثناي راه به بیابانی رسید، در شب تاري بود و باد و سرماي عظیم او را و اهلش را فراگرفت، پس
چون تمام کرد موسی » : موسی علیه السّلام نظر کرد و آتشی از دور مشاهده کرد، چنانچه حق تعالی در قرآن فرموده است که
مدت اجاره را و روانه شد با اهل بیت خود، دید از جانب کوه طور آتشی، گفت مر اهل خود را که: مکث کنید، من دیدم
.«1» « آتشی، شاید بیاورم براي شما از آن آتش خبري، یا پاره اي از آن آتش شاید که گرم شوید
پس رو به جانب آتش روانه شد، ناگاه درختی دید که آتش در آن مشتعل گردیده بود، چون نزدیک رفت که آتش بگیرد،
آتش به جانب او میل کرد، پس بترسید و گریخت، و آتش بسوي درخت برگشت، چون نظر کرد و دید که آتش برگشت باز
متوجه درخت شد و باز آتش رو به او شعله کشید و او گریخت، تا آنکه سه مرتبه چنین شد و در مرتبه سوم گریخت و رو به
عقب نکرد.
پس حق تعالی او را ندا کرد که: اي موسی! منم خداوندي که پروردگار عالمیانم.
موسی علیه السّلام گفت: چه دلیل هست بر این؟
حق تعالی فرمود که: چیست آنچه در دست راست توست اي موسی؟
گفت: این عصاي من است.
فرمود: بینداز آن را.
ص: 604
چون
عصا را انداخت، ماري شد. پس موسی ترسید و گریخت، پس خدا او را ندا کرد که: بگیر آن را و مترس، بدرستی که از
ایمنانی، و داخل کن دست خود را در گریبان خود که چون بیرون آوري سفید و نورانی خواهد بود بی علّتی و مرضی- زیرا
که موسی علیه السّلام سیاه رنگ بود- چون دست را از گریبان بیرون آورد عالم به نور آن روشن شد، پس خدا فرمود: این دو
معجزه است و دلیل بر حقّیّت تو، باید که بروي بسوي فرعون و قوم او، بدرستی که ایشان گروهی اند فاسقان.
موسی گفت: پروردگارا! من از ایشان آدمی کشته ام و می ترسم که ایشان مرا بکشند، و برادر من هارون زبانش از من
فصیحتر است، پس او را با من بفرست که معین و یاور من باشد و مرا تصدیق نماید در اداي رسالت، بدرستی که من می ترسم
که مرا تکذیب کنند.
حق تعالی فرمود که: بزودي قوي خواهم کرد بازوي تو را به برادر تو هارون، و قرار خواهم داد براي شما سلطنت و قوّت و
برهانی، پس ضرر ایشان به شما نخواهد رسید به سبب آیات و معجزاتی که من به شما داده ام، شما و هر که متابعت شما کند
.«1» غالب خواهید بود
مؤلف گوید: از جمله شبهه ها که جماعتی به خطا و گناه پیغمبران قائل شده اند و وارد ساخته اند قصه کشتن موسی علیه
السّلام است آن قبطی را، و گفته اند که: اگر کشتن آن مرد جایز نبود پس موسی گناه نموده است، و اگر جایز بود چرا موسی
بعد از آن گفت که: این عمل شیطان بود؟ و چرا گفت: پروردگارا! من ظلم
کردم بر نفس خود، پس بیامرز مرا؟ و چرا در وقتی که فرعون به او اعتراض کرد و گفت: کردي آن کار را که کردي و از
کافران بودي، موسی فرمود: کردم در آن وقت و از گمراهان بودم؟ و جواب به چند وجه می توان گفت:
اول آنکه: موسی به قصد کشتن نکرد بلکه مطلبش دفع ضرر از مظلومی بود و آخر منتهی به کشتن شد، و کسی که از براي
دفع ضرر از خود یا از مؤمنی مدافعه کند و آخر بی تقصیر او به کشتن آن ظالم منتهی شود عقابی بر او نیست.
ص: 605
دوم آنکه: او کافر بود و خونش حلال بود و به این سبب حضرت موسی علیه السّلام او را کشت. و بر هر تقدیر آنچه موسی
علیه السّلام گفت که این عمل از شیطان بود چند وجه بر توجیه آن می توان گفت:
اول آنکه: هر چند مباح بود کشتن کافر و دفع کردن او از مسلمان، امّا اولی آن بود که در آن وقت آن را واقع نسازد و صبر
کند تا هنگامی که مأمور شود او به معارضه ایشان، پس این مبادرت نمودن مکروه و ترك اولی بود، لهذا گفت که: از عمل
شیطان بود.
دوم آنکه: اشاره به عمل آن کشته شده کرد که عمل او از شیطان بود نه عمل خودش، و مطلب عذر کشتن او بود.
سوم: اشاره به کشته شده خودش بود که او از عمل شیطان بود، یعنی از لشکرهاي شیطان بود، و این اصطلاح در عرف عرب
شایع است.
و امّا اعترافی که به ظلم بر خود فرمود به همان نحو است که در احوال حضرت آدم
علیه السّلام مذکور گردید که از براي اظهار شکستگی در درگاه حق تعالی بود بی آنکه گناهی نموده باشد، یا براي فعل
مکروه و ترك اولی بود چنانچه گذشت، یا مراد آن بود که: پروردگارا! ستم بر خود کردم که خود را در معرض اذیت و
عقوبت فرعون درآوردم، زیرا که اگر فرعون بداند مرا در عوض او خواهد کشت، فَاغْفِرْ لِی یعنی پس بپوشان بر من و چنان
کن که فرعون نداند که من این کار کرده ام، فَغَفَرَ لَهُ یعنی پس خدا پوشانید عمل او را از فرعون و چنان کرد که فرعون بر او
دست نیافت.
و امّا آنچه فرعون گفت که: تو از کافران بودي، یعنی: کفران نعمت من کردي و حقّ تربیت مرا رعایت نکردي، پس موسی
گفت که: من از ضالّان و گمراهان بودم، یعنی نمی دانستم که دفع کردن من آن قبطی را، به کشتن منتهی خواهد شد؛ یا
گمراه بودم به کردن مکروه و ترك اولی؛ یا راه را گم کرده بودم و به آن شهر افتادم و مرا چنان کاري ضرور شد براي
خلاصی مؤمن از دست کافر.
و در حدیث معتبر منقول است که: مأمون از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسید از تفسیر این آیات، فرمود: موسی علیه السّلام
داخل شهري از شهرهاي فرعون شد در وقتی که اهل آن شهر
ص: 606
غافل بودند در میان وقت نماز شام و خفتن، پس دو شخص را دید که با یکدیگر مقاتله می کردند که یکی شیعه او بود و
دیگري دشمن او، پس یاري طلبید از او آنکه شیعه او بود براي دفع ضرر آنکه دشمن او بود، پس
حکم کرد موسی بر دشمن خود به حکم خدا و دستی بر او زد و او مرد، پس موسی علیه السّلام گفت که: این از عمل شیطان
بود، یعنی مقاتله و جنگ این دو مرد از کار شیطان بود نه فعل موسی، بدرستی که شیطان دشمنی است گمراه کننده و دشمنی
را ظاهرکننده.
فرمود: ظلم، وضع شی ء است در ،«1» مأمون گفت: پس چه معنی دارد قول موسی علیه السّلام رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی
غیر موضعش، یعنی: نفس خود را در غیر موضعش گذاشتم که داخل این شهر شدم، پس پنهان دار مرا از دشمنان خود که به
من ظفر نیابند، پس حق تعالی او را مستور داشت، بدرستی که خدا پوشاننده و رحیم است.
پس حضرت موسی گفت: پروردگارا! به آنچه انعام کردي بر من از قوّت که به یک دست زدن شخصی را کشتم پس هرگز
معین و یاور مجرمان و کافران نخواهم بود، بلکه پیوسته به این قوّت در راه رضاي تو جهاد با دشمنان تو خواهم کرد تا تو
راضی شوي، پس صبح کرد حضرت موسی در آن شهر ترسان و مترقب و منتظر بود که دشمنان او را بیابند، ناگاه دید مردي
را که دیروز از او یاري طلبید امروز با دیگري از کافران جنگ می کند و از موسی علیه السّلام یاري می طلبد بر او، پس
موسی علیه السّلام بر سبیل نصیحت به او گفت: بدرستی که تو گمراهی هستی هویدا کننده گمراهی خود را، دیروز با کسی
جنگ کردي و امروز با دیگري جنگ می کنی! من تو را تأدیب خواهم کرد که دیگر چنین نکنی؛ چون خواست که او را
تأدیب کند گفت: اي موسی! می خواهی مرا بکشی چنانچه دیروز شخصی را کشتی، نمی خواهی مگر آنکه جباري بوده
باشی در زمین، و نمی خواهی که بوده باشی از اصلاح کنندگان.
مأمون گفت: خدا تو را جزاي خیر دهد اي ابو الحسن، پس چه معنی دارد قول موسی
ص: 607
؟«1» که با فرعون گفت فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ
امام رضا علیه السّلام فرمود که: فرعون گفت در وقتی که حضرت موسی به نزد او آمد که تبلیغ رسالت نماید که وَ فَعَلْتَ
موسی علیه السّلام گفت فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ یعنی: کردم آن کار را- که ،«2» فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ
کشتن آن مرد باشد- در وقتی که راه را گم کرده بودم و به شهري از شهرهاي تو داخل شدم، پس گریختم از شما چون از
.«3» شما ترسیدم، پس بخشید مرا پروردگار من حکمی، و گردانید مرا از پیغمبران مرسل
و در روایت دیگر منقول است که: حق تعالی وحی نمود به حضرت موسی که: بعزت خود سوگند می خورم اي موسی که
اگر آن شخصی که کشتی یک چشم بهم زدن اقرار کرده بود براي من که من آفریننده و روزي دهنده اویم، هرآینه مزه
.«4» عذاب خود را به تو می چشانیدم، و از براي آن عفو کردم از تو که او هرگز اقرار نکرد که من خالق و رازق اویم
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: بقعه هاي زمین بر یکدیگر فخر کردند، پس زمین کعبه فخر کرد
بر زمین کربلا، و حق تعالی به آن وحی فرستاد که: ساکت شو و فخر مکن بر
.«5» زمین کربلا که آن بقعه مبارکی است که ندا کردم موسی را در آنجا از درخت
در حدیث معتبر دیگر فرمود که: شاطی وادي ایمن که خدا یاد کرده است در قرآن، فرات است؛ و بقعه مبارکه، کربلا است؛ و
.«6» درخت نوربخش که او دید، نور محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود که در آن وادي بر او ظاهر گردید
ص: 608
مؤلف گوید: بعید نیست که حق تعالی موسی را به طیّ الارض در یک شب از حوالی شام به کربلا آورده باشد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام مروي است که: چون موسی علیه السّلام مدت اجاره را تمام نمود و با
.«1» اهل خود بسوي بیت المقدس روانه شد، راه را غلط کرد، پس آتشی از دور دید و از پی آتش رفت
و به سند صحیح منقول است که بزنطی از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسید: دختري که موسی علیه السّلام به نکاح خود
درآورد همان دختر بود که از پی موسی علیه السّلام رفت و او را به نزد شعیب علیه السّلام آورد؟ گفت: بلی.
فرمود که: چون خواست موسی علیه السّلام از حضرت شعیب جدا شود و به مصر برگردد شعیب گفت که: داخل آن خانه شو
و یکی از این عصاها را بگیر که با خود نگاه داري و درندگان را از خود دفع کنی؛ و به شعیب علیه السّلام رسیده بود خبر آن
عصائی که موسی برداشت و کارهائی که از آن می آید.
چون موسی داخل خانه شد یکی از آن عصاها جست و به دست او آمد، چون به
نزد شعیب آورد آن عصا را شناخت و گفت: این را بگذار و دیگري را بردار.
چون موسی برگشت آن را گذاشت خواست دیگري را بردارد باز همان عصا حرکت نموده به دست او آمد، چون به نزد
شعیب آورد گفت: نگفتم دیگري را بردار؟!
موسی گفت: سه مرتبه این را برگردانیدم باز همین عصا به دست من می آید.
شعیب گفت: همین را بردار که از براي تو مقدّر شده است.
بعد از آن هر سال یک مرتبه موسی به زیارت شعیب می آمد و شرایط خدمت او را بجا می آورد، چون شعیب طعام می خورد
.«2» بر بالاي سرش می ایستاد و نان از براي او ریزه می کرد
ص: 609
و در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که فرمود: عصاي موسی از آدم بود و به شعیب رسیده بود، و از
شعیب به موسی علیه السّلام رسیده، و الحال نزد ماست، در این نزدیکی او را دیده ام آن سبز است مانند آن روز که از
درختش جدا کردند، و چون با آن سخن می گوئی حرف می زند و از براي قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مهیّا
شده است، خواهد کرد به آن مثل آنچه موسی علیه السّلام به آن می کرد، و هرگاه خواهیم، به حرکت می آید و آنچه امر می
کنیم، فرو می برد، چون امر کنند او را چیزي را فروبرد کام خود را می گشاید یک طرف را به زمین می گذارد و یک طرف
.«1» را به سقف و دهانش به قدر چهل ذراع گشوده می شود، و به زبان خود می رباید آنچه نزد او حاضر است
در حدیث دیگر فرمود: آن را حضرت
بهشت بود. «2» آدم از بهشت آورد به زمین و از درخت عوسج
و به روایت معتبر دیگر از درخت مورد بهشت بود و دو شعبه داشت و شعیب علیه السّلام پیوسته آن را در فراش خود نگاه می
داشت، و چون می خوابید در میان رختخواب خود پنهان می کرد، پس روزي موسی علیه السّلام آن را برداشت، شعیب فرمود:
من تو را امین می دانستم چرا عصا را بی رخصت من برداشته اي؟
موسی گفت: اگر عصا از من نمی بود برنمی داشتم.
.«3» چون شعیب دانست که او به امر خدا برداشته است و پیغمبر است، عصا را به او واگذاشت
و در حدیث معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: عصاي موسی علیه السّلام چوبی بود از درخت مورد
بهشت، جبرئیل آن را براي آن حضرت آورد در وقتی که «4»
ص: 610
.«1» متوجه شهر مدین گردید
مؤلف گوید: ممکن است آن حضرت دو عصا داشته باشد: یکی را جبرئیل به او داده باشد و دیگري را شعیب.
ثعلبی روایت کرده است که: عصاي موسی علیه السّلام دو شعبه داشت و در پائین دو شعبه کجی داشت و در ته آن آهنی بود،
چون موسی داخل بیابانی می شد و مهتابی نبود از دو شعبه آن نوري ساطع می شد که تا چشم کار می کرد روشن می کرد؛ و
چون محتاج به آب می شد عصا را داخل چاه می کرد و آن کشیده می شد به قدر چاه و دلوي در سرش بهم می رسید آب
بیرون می آورد؛ چون به طعام محتاج می شد عصا را بر زمین می زد پس از زمین بیرون می آمد به قدر آنچه آن روز بخورد؛
چون خواهش میوه می کرد آن را در
زمین فرومی برد در همان ساعت درختی می شد و از آن میوه حاصل می شد؛ چون می خواست با دشمن خود جنگ کند، بر
دو شعبه آن دو مار عظیم ظاهر می شد که دفع دشمن از او می کردند؛ چون کوهی یا بیشه اي در سر راه او ظاهر می شد عصا
را می زد و راه براي او گشوده می شد؛ چون می خواست از نهر بزرگی عبور کند عصا را می زد تا نهر از براي او شکافته می
شد؛ و گاهی از یک شعبه اش آب و از شعبه دیگرش عسل می جوشید؛ چون از راه رفتن مانده می شد بر آن سوار می شد و
او را برمی داشت و به هر جا که می خواست او را می برد و او را راهنمائی می کرد و با دشمنانش جنگ می کرد؛ و از آن
بوي خوشی ساطع بود که محتاج به بوي خوش دیگري نبود؛ و چون آن را از براي اظهار معجزه می انداخت اژدهائی می شد
که از آن بزرگتر نتواند بود در نهایت سیاهی، و چهار پا بهم می رسید آن را، و به جاي دو شعبه دهانی بزرگ براي او بهم می
رسید و دوازده نیش و دندانها در دهانش ظاهر می شد، و صداي مهیب از دندانهایش ظاهر می شد، و از دهانش زبانه آتش
بیرون می آمد و به جاي آن کجی، بالی از براي آن بهم می رسید که هر مویش مانند نیازك و
ص: 611
شهاب می درخشید، و چشمهایش مانند برق می درخشید و از آن بادي می وزید مانند سموم که به هر چیز می وزید آن را
می سوخت و چون به سنگی می رسید به بزرگی شتري فرومی برد، و سنگها در میان شکمش صدا می کردند، و درختهاي
عظیم را از ریشه
.«1» می کند و فرومی برد
شاذان بن جبرئیل از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده است که: فرعون در طلب موسی علیه السّلام شکم
زنان حامله را می شکافت و فرزندان را بیرون می آورد و اطفال را می کشت، چون موسی علیه السّلام متولد شد در همان
ساعت به سخن درآمد و به مادر خود گفت:
مرا در تابوتی گذار و آن را در دریا بینداز!
مادر موسی از آن حال غریب ترسید و گفت: اي فرزند! می ترسم غرق شوي.
گفت: مترس که خدا مرا زود به تو خواهد برگردانید.
مادر در این حال متعجب و حیران بود تا آنکه بار دیگر موسی علیه السّلام گفت: مرا در تابوت گذار و در دریا انداز!
پس مادرش او را به دریا انداخت و در دریا مدتی ماند، چیزي نخورد و نیاشامید تا حق تعالی او را به ساحل انداخت و به
مادرش رسانید.
تا اینجا بود روایت شاذان. .«2» روایت کرده اند که: هفتاد روز گذشت تا به مادرش رسید؛ به روایت دیگر هفت ماه گذشت
.«3» در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت موسی بیشتر از سه روز از مادرش غائب نبود
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: چون فرعون مطّلع شد که زوال ملک او به دست موسی علیه السّلام خواهد بود، امر کرد
کاهنان را حاضر کنند و از ایشان معلوم کرد که نسب او از بنی اسرائیل است، پس پیوسته امر می کرد اصحابش را که
شکمهاي زنان حامله
ص: 612
بنی اسرائیل را بشکافند تا آنکه در طلب موسی بیش از بیست هزار فرزند از بنی اسرائیل کشت، و نتوانست موسی را کشت
براي
.«1» آنکه حق تعالی او را حفظ کرد از شرّ او
یاد » و در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است در تفسیر قول حق تعالی وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ فرمود: یعنی
یعنی آنها که منسوب بودند به فرعون به ،« آورید اي بنی اسرائیل در وقتی را که نجات دادیم پدران شما را از آل فرعون
خویشی او، و دین و مذهب او.
عذاب می کردند شما را به بدترین عذابها و عقوبتهاي شدید که بر شما بار می کردند. فرمود: » : یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ یعنی
از عذاب شدید ایشان آن بود که فرعون تکلیف می کرد ایشان را که در بناها و عمارات او کار کنند و می ترسید که از عمل
بگریزند، پس امر می کرد که زنجیرها در پاي ایشان ببندند که نگریزند و با زنجیرها گل را از نردبانها بالا می بردند بر بامها،
می شد، و هیچ پروا نداشتند! تا آنکه حق تعالی «2» پس بسیار بود که یکی از آنها از نردبان به زیر می افتاد و می مرد یا مزمن
وحی نمود به موسی علیه السّلام که بگو به ایشان ابتدا به هیچ عملی نکنند تا صلوات بفرستند بر محمد صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم و آل طیّبین او، تا سبک شود بر ایشان، پس این را می کردند و بر ایشان آسان و سبک می شد. و امر می کرد هر که
صلوات را فراموش کند و از نردبان بیفتد و مزمن شود صلوات بر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و آل طیّبین او بفرستد اگر
تواند، و اگر نتواند دیگري صلوات را بر او بخواند که اگر چنین کنند در ساعت صحّت می یابند.
یُذَبِّحُونَ
أَبْناءَکُمْ فرمود: چون گفتند به فرعون که در بنی اسرائیل فرزندي متولد خواهد شد که بر دست او جاري خواهد شد هلاك تو
و زوال پادشاهی تو، پس امر کرد به ذبح پسران ایشان، پس یکی از ایشان رشوه می داد به قابله ها که نمّامی نکنند و حملش
تمام شود، پس می انداخت فرزند خود را در صحرائی یا غاري یا گودالی و دو مرتبه
ص: 613
صلوات بر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و آل محمد بر او می خواند، پس حق تعالی ملکی را برمی انگیخت که او را
تربیت می کرد، و از یک انگشت طفل شیر جاري می شد که او می مکید و از انگشت دیگر طعام نرمی بیرون می آمد که
غذاي او می شد. تا آنکه نشو و نما کردند بنی اسرائیل، و آنچه سالم ماندند بیشتر بودند از آنها که کشته شدند.
فرمود که: آنها را باقی می گذاشتند و به کنیزي برمی داشتند، پس ،« زنده می گذاشتند زنان شما را » : وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ یعنی
استغاثه کردند نزد حضرت موسی علیه السّلام که ایشان دختران و خواهران ما را به کنیزي می گیرند و بکارت آنها را می
برند، پس حق تعالی وحی فرمود که: بگو به آن دختران که هرگاه چنین اراده اي نسبت به ایشان بشود صلوات بر محمد و آل
طیّبین او بفرستند؛ چون چنین کردند خدا دفع کرد از ایشان ضرر قوم فرعون را. و هرگاه که چنین اراده اي می کردند، یا
مشغول کار دیگر می شدند یا بیمار می شدند یا مرض مزمنی ایشان را عارض می شد و به الطاف الهی نتوانستند به حرمت
هیچ یک از بنی اسرائیل دست دراز کنند، بلکه حق تعالی به برکت صلوات
بر محمد و آل او دفع این بلیّه از ایشان کرد.
.« بلائی بود بزرگ از جانب پروردگار شما » : یعنی «1» بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ « در این نجات دادن خدا شما را » : وَ فِی ذلِکُمْ یعنی
پس خدا فرمود: اي بنی اسرائیل! یاد آورید و متذکّر شوید که هرگاه خدا از پدران و گذشتگان شما بلا را دفع می کرد به
سبب صلوات بر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و آل طیّبین او بود، آیا نمی دانستید که هرگاه آن حضرت را مشاهده نمائید
؟«2» و به او ایمان آورید نعمت بر شما کاملتر و فضل خدا بر شما تمامتر خواهد بود
و در نهج البلاغه منقول است از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در بیان زهد فرمود که:
تأسّی به پیغمبر خود بکن. و بعد از آنکه قدري از زهد آن حضرت را بیان کرد فرمود: اگر
ص: 614
و اللّه که ،«1» خواهی تأسّی کن به موسی کلیم اللّه علیه السّلام در وقتی که عرض کرد رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ
سؤال نکرد مگر نانی که بخورد، زیرا که گیاه زمین می خورد و سبزي گیاه از پوستهاي شکمش ظاهر بود و دیده می شد از
.«2» بسیاري لاغري بدن و کاهیدن گوشت او
و در خطبه دیگر فرموده است: حق تعالی با موسی سخن گفت سخن گفتنی، و به او نمود از آیات خود امر عظیمی بی آنکه
.«3» سخن گفتن او به عضوي یا به آلتی یا به زبانی یا به دهانی بوده باشد، بلکه آوازي در هوا آفرید و موسی علیه السّلام شنید
مؤلف گوید: حق تعالی خطاب فرمود به موسی در بقعه مبارکه که:
و خلاف کرده اند مفسّران که چرا امر فرمود ،«4» « بکن نعلین خود را بدرستی که تو در وادي مقدسی که آن طوي نام دارد »
او را به کندن نعلین به چندین وجه:
.«5» اول آنکه: از پوست خر مرده بود، لهذا فرمود بکن، و این مضمون به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام منقول است
دوم آنکه: از پوست گاو تذکیه کرده بود، و امر به کندن براي آن بود که پاي مبارك آن حضرت به آن وادي مقدس برسد.
و از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منقول است که: آن وادي را براي آن مقدس گفتند که ارواح در آنجا تقدیس
.«6» کردند، و ملائکه را در آنجا برگزیدند، و خدا در آنجا با موسی سخن گفت
سوم آنکه: چون تواضع و شکستگی در پا برهنه کردن است، امر فرمود پا را برهنه
ص: 615
کند، چنانچه در حرم و در روضات مقدّسات مستحب است که پا را برهنه کنند.
چهارم آنکه: چون موسی علیه السّلام نعلین را براي احتراز از نجاسات و دفع موذیات و حشرات پوشیده بود، خدا او را ایمن
گردانید از آنها و خبر داد او را به طهارت آن وادي، و به آنکه در این وادي مطهر احتیاج نیست به پوشیدن کفش و نعلین.
پنجم آنکه: نعلین کنایه از دنیا و آخرت است، یعنی: چون به وادي قرب ما رسیده اي دل را از محبت دنیا و عقبی بپرداز و
مخصوص محبت ما گردان.
ششم آنکه: نعلین کنایه از محبت اهل و مال است یا محبت اهل و فرزند، چون موسی آمده بود که آتش براي اهل خود ببرد و
دلش
مشغول خیال آنها بود وحی رسید به او که:
خیال آنها را از دل بدر کن، و بغیر از یاد ما در خانه دل که حرم سراي محبت ماست و خلوتخانه ذکر ماست یاد دیگري را راه
.«1» مده، و مؤید این است آنکه اگر کسی خواب ببیند که کفش او گم شده به حسب تعبیر دلالت می کند بر مردن زنش
چنانچه در حدیث معتبر منقول است که: سعد بن عبد اللّه از حضرت صاحب الامر علیه السّلام پرسید از تفسیر این آیه در وقتی
که آن حضرت طفل بود و در دامن حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام نشسته بود و عرض کرد: فقهاي سنّی و شیعه می
گویند از براي این خدا فرمود نعلین را بکند که از پوست میته بود.
آن حضرت در جواب فرمود: هر که این را گفت افترا بر موسی بسته است و آن حضرت را با مرتبه پیغمبري نسبت به جهالت
داده است، زیرا که خالی از دو صورت نیست که یا نماز موسی در آن نعلین جائز بود یا جائز نبود، اگر جائز بود نماز او در آن
نعلین پس پوشیدن در آن بقعه هم جائز بود هر چند آن بقعه مقدس و مطهر باشد، و اگر نماز در آن نعلین جائز نبود پس قائل
می شود گوینده این سخن که موسی حلال و حرام را ندانسته است و نمی دانسته است که در چه چیز نماز جائز است و در چه
چیز جائز نیست، و این
ص: 616
قول کفر است.
سعد گفت: پس بفرما یا مولاي من تأویل این آیه را.
فرمود: چون موسی در وادي مقدس در آمد گفت: پروردگارا! من خالص
گردانیده ام محبت خود را از براي تو، و شسته ام دل خود را از لوث خواهش ماسواي تو، و هنوز محبت اهلش در دل او بود،
پس حق تعالی فرمود: بکن نعلین خود را، یعنی از دل خود بکن و دور کن محبت اهل خود را اگر راست می گوئی که محبت
.«1» تو براي من خالص گردیده است و دل تو به ما سواي من مشغول نیست
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: مراد از کندن نعلین برداشتن دو ترس است که در دل آن
حضرت بود: یکی ترس ضایع شدن اهلش که زوجه خود را در درد زائیدن گذاشته بود و براي تحصیل کردن آتش آمده بود،
.«2» و دیگري ترس از فرعون، یعنی چون در وادي ایمن حفظ مائی باید که از مخاوف دنیا ایمن باشی
پس ممکن است که آن روایت اولی که موافق روایات عامه است بر وجه تقیه وارد شده باشد.
و ثعلبی روایت کرده است که: در شبی که حق تعالی موسی علیه السّلام را به پیغمبري مبعوث گردانید پیراهنی پوشیده بود که
به جاي بند، خلالی بر آن زده بود، و جبّه و جامه هاي او از پشم بود، و حق تعالی با او سخن می گفت و می فرمود: اي
موسی! برو با رسالت من و تو را می بینم و بر احوال تو مطّلع و قوّت و یاري من با توست، تو را می فرستم بسوي مخلوق
ضعیف خود که طاغی شده است از بسیاري نعمت من، و ایمن گردیده است از عذاب من، و دنیا او را مغرور گردانیده است به
مرتبه اي که انکار حقّ من و پروردگاري
من می کند، و گمان می کند که مرا نمی شناسد، بعزت و جلال خود سوگند می خورم که اگر نه آن بود که می خواهم
حجت خود را بر خلق تمام کنم هرآینه غضب می کردم بر او غضب کردن
ص: 617
جباري که از براي غضب کردن او به غضب درمی آیند اهل آسمانها و زمین و کوهها و دریاها و درختان و چهارپایان: اگر
آسمان را رخصت می دادم بر او سنگ می بارید؛ و اگر زمین را رخصت می دادم او را فرومی برد؛ و اگر کوهها را رخصت
می دادم او را خرد می کردند؛ و اگر دریاها را امر می کردم او را غرق می کردند؛ و لیکن چون در جنب عظمت من، او حقیر
و ذلیل بود او را مهلت دادم و حلم من شامل او شد، و من بی نیازم از او و از جمیع خلق خود و منم خلق کننده غنی و فقیر،
نیست غنی مگر کسی که من او را بی نیاز گردانم، و نیست فقیر مگر آنکه من او را فقیر گردانم، پس برسان رسالت مرا به او
و بخوان او را به عبادت و یگانه پرستی من، و بترسان او را از عذاب و عقوبت من، و قیامت را به یاد او بیاور و بگو به او که:
هیچ چیز تاب غضب من ندارد، و با او نرم سخن بگو و درشتی مکن شاید متذکر شود یا بترسد، و او را به کنیت بخوان براي
تعظیم او، و نترسی از آنچه من بر او پوشانیده ام از لباس دنیا، بدرستی که او در تحت قدرت من است، و ناصیه او به دست من
است، و چشم بر هم نمی زند و سخن
نمی گوید و نفس نمی کشد مگر به علم و تقدیر من، و خبر ده او را که من به عفو و مغفرت نزدیکترم از غضب و عقوبت
کردن، و بگو که: اجابت کن پروردگار خود را که آمرزش او براي عاصیان گشاده است، و تو را در این مدت مهلت داد با
آنکه دعوي پروردگاري می کردي و مردم را از پرستیدن او بازمی داشتی، و در این مدت باران بر تو بارید و گیاه از زمین
براي تو رویانید و جامه عافیت بر تو پوشانید، و اگر می خواست تو را بزودي به عقوبت خود می گرفت و آنچه به تو عطا
کرده است از تو سلب می کرد و لیکن او صاحب حلم عظیم است.
چون دل موسی مشغول فرزندش بود، خدا ملکی را امر کرد که دست دراز کرد و فرزندش را به نزد او حاضر و موسی علیه
السّلام او را گرفت و به سنگی او را ختنه کرد و در همان ساعت جراحتش بر طرف شد و ملک او را به جاي خود برگردانید.
و موسی به اهل خود برنگشت و اهلش در آنجا بودند تا آنکه شبانی از اهل مدین بر ایشان گذشت و ایشان را به نزد شعیب
برد و نزد او بودند تا خدا فرعون را غرق کرد، بعد از آن شعیب ایشان را براي
ص: 618
.«1» موسی علیه السّلام فرستاد
.«2» مؤلف گوید: از بعضی روایات معلوم می شود که حضرت موسی علیه السّلام بسوي اهل خود برگشت
فصل سوم در بیان مبعوث گردانیدن حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السّلام است بر فرعون و اصحاب او، و آنچه در میان ایشان
گذشت تا غرق شدن فرعون و اتباع او
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: فرعون هفت شهر و هفت قلعه بنا کرده بود و در آنها متحصّن شده
بود از ترس حضرت موسی علیه السّلام، و در میان هر قلعه تا قلعه دیگر بیشه ها قرار داده بود، و در میان آن بیشه ها شیران
درنده جا داده بود که هر که داخل شود بی اذن او، او را هلاك کنند.
چون حق تعالی موسی را به رسالت فرستاد، بسوي او آمد تا به دروازه اول رسید، چون عصا را به دروازه زد گشوده شد، و
چون داخل دروازه شد و شیران را نظر بر او افتاد همه گریختند، و به هر دروازه اي که می رسید براي او گشوده می شد و
شیران نزد او ذلیل می شدند و می گریختند، تا رسید به در قصر فرعون و نزد آن نشست، و پیراهنی از پشم پوشیده بود و
عصاي خود را در دست داشت.
چون یساول فرعون که رخصت براي مردم می طلبید بیرون آمد، موسی علیه السّلام به او فرمود: براي من رخصت بطلب که
داخل مجلس فرعون شوم، او ملتفت نشد، باز موسی علیه السّلام فرمود: رخصت براي من بطلب که رسول پروردگار عالمیانم
بسوي فرعون، باز او ملتفت نشد. چون آن حضرت این را مکرر فرمود او گفت: پروردگار عالمیان دیگري را نیافت براي
پیغمبري که تو را فرستاد؟!
ص: 620
پس آن حضرت در غضب شد و عصا را بر در زد تا هر دري که میان او و فرعون بود همه گشوده شد و فرعون نظرش بر او
افتاد و گفت: بیاورید او را.
چون داخل مجلس فرعون شد، او در قبه عالی نشسته بود که هشتاد ذرع ارتفاع آن بود، پس موسی علیه السّلام فرمود: من
رسول پروردگار عالمیانم بسوي تو.
فرعون گفت: علامتی و معجزه اي بیاور اگر
راست می گوئی.
پس موسی علیه السّلام عصا را انداخت و آن دو شعبه داشت، ناگاه اژدهاي عظیمی شد و دهان خود را گشود: یک شعبه را بر
بالاي قصر گذاشت و یکی را به زیر قصر.
فرعون دید که از میان شکمش آتش شعله می کشد و قصد فرعون کرد، فرعون از ترس، جامه هاي خود را ملوّث کرد و فریاد
به استغاثه برآورد که: اي موسی! بگیر اژدها را، پس بیهوش شد! و هر که در مجلس او حاضر بود همه گریختند.
چون آن حضرت عصا را گرفت، فرعون به هوش بازآمد و اراده کرد تصدیق موسی علیه السّلام بکند و ایمان بیاورد به او،
هامان وزیر او برخاست و گفت: در عین خدائی که مردم تو را می پرستند می خواهی تابع بنده اي بشوي؟!
و اشراف قوم فرعون نزد او جمع شدند و گفتند: این مرد ساحر است. و وعده کردند روز معلومی را، و ساحران را در آن روز
جمع کردند که با موسی معارضه کنند. چون ساحران ریسمانها و عصاهاي خود را افکندند و به جادوي ایشان به حرکت
درآمدند، موسی علیه السّلام عصاي خود را انداخت، پس همه آنها را فروبرد، و ساحران هفتاد و دو مرد بودند از پیران ایشان،
چون این معجزه ظاهر را مشاهده کردند همه به سجده افتادند و به فرعون گفتند: کار موسی جادو نیست! اگر جادو بود می
بایست ریسمانها و عصاهاي ما باقی باشد.
پس موسی علیه السّلام بنی اسرائیل را برداشت که از مصر بیرون برد و فرعون او را تعاقب کرد، چون دریا را شکافت و بنی
اسرائیل به دریا رفتند فرعون با لشکرش به کنار دریا رسیدند و همه بر
اسبان نر سوار بودند، و فرعون ترسید از داخل شدن به دریا، پس جبرئیل آمد و بر مادیانی سوار بود و پیش روي ایشان روان
شد تا اسبان آنها هم از عقب مادیان داخل دریا
ص: 621
شدند و غرق گردیدند. و حق تعالی امر کرد آب را که جسد فرعون را مرده بیرون افکند تا گمان نکنند بنی اسرائیل که او
نمرده است و پنهان شده است از ایشان.
پس حق تعالی امر کرد موسی را که با بنی اسرائیل به مصر برگردند و خدا به میراث داد به بنی اسرائیل اموال و خانه هاي
فرعونیان را که یکی از آنها چندین خانه از خانه هاي ایشان را متصرف می شد. پس امر کرد حق تعالی که ایشان به شام
بروند، چون از آب گذشتند رسیدند به جماعتی که بر بتی جمع شده بودند و او را می پرستیدند! پس بنی اسرائیل به موسی
گفتند: براي ما خدائی قرار ده چنانچه اینها خدائی دارند و می پرستند!
!؟«1» موسی گفت: شما گروهی هستید جاهل، آیا خدائی می خواهید بغیر از خداوند عالمیان
و به سند موثق از حضرت امام صادق علیه السّلام منقول است که: چون حق تعالی موسی علیه السّلام را بسوي فرعون فرستاد،
به در قصر فرعون آمد و رخصت طلبید، چون رخصت نیافت عصا را بر در زد تا همه درها به یک مرتبه گشوده شد، پس به
مجلس فرعون درآمد و گفت: من رسول پروردگار عالمیانم، مرا بسوي تو فرستاده است که بنی اسرائیل را به من دهی که با
خود ببرم.
فرعون گفت: آیا ما تو را تربیت نکردیم در میان خود در وقتی که طفل بودي، و
کردي آن کار را که کردي، یعنی آن مرد را کشتی و تو از کافران بودي، یعنی کفران نعمت من کردي؟
موسی علیه السّلام گفت: کردم و من از راه گم کردگان بودم، پس از شما گریختم چون ترسیدم، پس بخشید پروردگار من
به من حکمت و علم، و گردانید مرا از پیغمبران، و آن نعمت که بر من می گذاري که مرا تربیت کردي به سبب آن بود که
بنی اسرائیل را به بندگی گرفته بودي و فرزندان ایشان را می کشتی، پس نعمت تو به سبب بلائی بود که خود باعث آن شده
بودي.
ص: 622
فرعون گفت: پروردگار عالم چیست؟ و چه حقیقت دارد؟ و چگونه است؟- چون کنه حقیقت حق تعالی را نمی توان دانست
و او را به آثار باید شناخت، و او را چگونگی و کیفیت نمی باشد و مطلب او بیان کیفیت بود-.
موسی علیه السّلام گفت: پروردگار آسمانها و زمین است و آنچه در میان آنها هست اگر صاحب یقین هستید.
فرعون از روي تعجب به اصحابش گفت: نمی شنوید؟ من از کیفیت می پرسم و او از خلق جواب می دهد!
موسی علیه السّلام گفت: پروردگار شما و پروردگار پدران گذشته شما است.
فرعون گفت: اگر خدائی بغیر از من قائل می شوي، تو را به زندان می فرستم.
موسی علیه السّلام فرمود: اگر معجزه ظاهري بیاورم باز اعتقاد نخواهی کرد؟
فرعون گفت: بیاور اگر راست می گوئی.
پس آن حضرت عصاي خود را انداخت ناگاه اژدهائی شد هویدا، و هر که بر دور فرعون نشسته بود همه گریختند و فرعون از
ترس ضبط خود نتوانست کرد و فریاد برآورد: اي موسی! تو را سوگند می دهم به حقّ شیري که نزد ما خورده اي که
این را از ما دفع کنی.
موسی عصا را گرفت، پس دست خود را در بغل کرد و بیرون آورد، از نور و روشنی آن دیده ها خیره شد.
چون فرعون از حیرت و دهشت بازآمد اراده کرد که به موسی ایمان آورد، هامان به او گفت: بعد از سالها که خدائی کرده
اي و مردم تو را پرستیده اند می خواهی تابع بنده خود شوي؟!
پس فرعون گفت به امرا و اشراف قوم خود که نزد او حاضر بودند که: این مرد، ساحر دانائی است، می خواهد شما را از زمین
مصر به جادوي خود بیرون کند، پس چه امر می کنید و چه مصلحت می دانید؟
گفتند: امر موسی و برادرش را به تأخیر انداز و بفرست به شهرهاي مصر جماعتی را که
ص: 623
حاضر گردانند نزد تو هر جادوگر دانائی را- که فرعون و هامان سحر آموخته بودند و بر مردم به سحر غالب شده بودند و
فرعون به سحر دعوي خدائی می کرد-.
چون صبح شد فرستاد بسوي شهرهاي مصر و هزار ساحر جمع کرد و از هزار ساحر صد کس و از صد کس هشتاد نفر اختیار
کرد که از همه ماهرتر و داناتر بودند، پس ساحران به فرعون گفتند: می دانی که در دنیا از ما داناتري نیست در علم سحر، اگر
بر موسی غالب شویم براي ما چه مزد نزد تو خواهد بود؟
گفت: اگر بر او غالب شوید بدرستی که از مقرّبان خواهید بود نزد من، و شما را شریک می گردانم در پادشاهی خود.
پس ساحران گفتند: اگر موسی بر ما غالب شود و سحرهاي ما را باطل کند می دانیم که آنچه او آورده است از قبیل سحر
نیست و از
راه حیله و مکر نیست، به او ایمان خواهیم آورد و تصدیق او خواهیم کرد.
فرعون گفت: اگر موسی بر شما غالب شود من نیز او را تصدیق خواهم کرد با شما، و لیکن جمع کنید مکرها و حیله هاي
خود را.
پس وعده کردند که در روز عیدي که ایشان داشتند موسی حاضر شود در آن روز.
چون آفتاب بلند شد، فرعون جمیع ساحران و سایر اهل مملکت خود را جمع کرد و قبّه اي از براي او ساخته بودند که
ارتفاعش هشتاد ذراع بود و ملبّس به فولاد کرده بودند، و آن فولاد را صیقل زده بودند که هرگاه آفتاب بر آن می تابید از
شعاع آفتاب و لمعان آن فولاد کسی را یاراي نظر کردن بسوي آن نبود، پس فرعون و هامان آمدند و بر آن قصر نشستند که
نظر کنند بسوي موسی علیه السّلام و ساحران. و موسی علیه السّلام به جانب آسمان نظر می کرد و منتظر وحی پروردگار خود
بود.
چون ساحران این حال موسی را مشاهده کردند به فرعون گفتند که: ما مردي می بینیم که متوجه به جانب آسمان است و
سحر ما به آسمان نمی رسد، ما ضامن دفع جادوي اهل زمین شده ایم از براي تو و معجزه آسمانی را چاره نمی توانیم کرد.
پس ساحران به موسی گفتند که: یا تو می اندازي اول یا ما می اندازیم؟
ص: 624
موسی علیه السّلام گفت: بیندازید آنچه می اندازید.
پس ریسمانها و عصاها که در آنها جادو کرده بودند همه را انداختند و گفتند: بعزت فرعون ما غالب می شویم، پس آنها
مانند مار و اژدها به حرکت درآمدند، مردم ترسیدند، پس موسی علیه السّلام در نفس خود خوفی یافت! ندا از
جانب ربّ اعلی به او رسید که: مترس تو بلندتري و غالب می شوي بر ایشان، و بینداز عصا را که در دست راست خود داري
تا برباید و فروبرد آنچه ایشان ساخته اند، زیرا که ساخته ایشان جادوست و کار تو معجزه خداوند عالمیان است.
چون موسی علیه السّلام عصا را انداخت بر روي زمین، آب شد مانند قلعی و اژدهائی شد عظیم، و سر از زمین برداشت دهان
خود را گشود و کام بالاي خود را بر بالاي قصر فرعون گذاشت و کام پائینش را بر زیر قصر فرعون، پس برگشت و جمیع
عصاها و ریسمانهاي ساحران را فروبرد.
مردم از دهشت او منهزم شدند، در گریختن ایشان ده هزار کس از مردان و زنان و اطفال پامال و هلاك شدند، پس برگردید
و رو به قصر فرعون آورد، فرعون و هامان از شدت و دهشت آن حال، جامه هاي خود را نجس کردند! موي سر و ریش ایشان
سفید شد! و موسی علیه السّلام نیز با مردم منهزم شد، پس خدا به او ندا کرد که: بگیر عصا را و مترس که ما آن را به حالت
اولش برمی گردانیم.
پس موسی علیه السّلام عباي خود را در دست خود پیچید، در میان دهان اژدها کرد و کامش را گرفت، ناگاه همان عصا شد
که پیشتر بود.
چون ساحران این معجزه ظاهر را مشاهده کردند همگی به سجده افتادند و گفتند:
ایمان آوردیم به پروردگار عالمیان، پروردگار موسی و هارون. پس فرعون در غضب شد از ایشان و گفت: آیا ایمان آوردید
به او پیش از آنکه من شما را رخصت دهم، بدرستی که موسی بزرگ شماست که جادو را به
یاد شما داده است، پس بزودي خواهید دانست که با شما چه خواهم کرد، البته خواهم برید پاها و دستهاي شما را از جانب
مخالف یکدیگر و همه را در درختان خرما به دار خواهم کشید.
ص: 625
گفتند: هیچ ضرر به ما نمی رسد از کرده هاي تو، بدرستی که بسوي پروردگار خود برمی گردیم و طمع داریم که بیامرزد
پروردگار ما گناهان ما را، به سبب آنکه اول گروهی بودیم که به پیغمبر او ایمان آوردیم.
پس فرعون حبس کرد هر که را ایمان به حضرت موسی آورده بود در زندان، تا آنکه حق تعالی بر ایشان طوفان و ملخ و
شپش و وزغ و خون را مسلط گردانید، و فرعون ایشان را از زندان رها کرد.
پس خدا وحی نمود به حضرت موسی که: در شب بندگان مرا بردار و از مصر بیرون رو که فرعون و لشکر او از پی شما
خواهند آمد.
موسی علیه السّلام بنی اسرائیل را برداشت به کنار دریاي نیل آمد که از دریا بگذرد، چون فرعون خبر شد، لشکر خود را جمع
کرد، ششصد هزار کس را مقدّمه لشکر خود گردانیده پیش فرستاد و خود با هزار هزار کس سوار شد، چنانچه حق تعالی
فرموده است که:
.«1» « بیرون کردیم ایشان را از باغستانها و چشمه ها و گنجها و منزلهاي نیکو، و آنها را میراث دادیم به بنی اسرائیل »
پس از پی ایشان آمدند در وقت طلوع آفتاب، چون موسی علیه السّلام به کنار دریا رسید و فرعون به نزدیک ایشان رسید،
اصحاب موسی علیه السّلام گفتند که: اینها به ما می رسند.
حضرت موسی فرمود: ایشان بر ما دست نمی یابند، پروردگار من با من
است، ما را نجات می دهد از شرّ ایشان. پس موسی علیه السّلام به دریا خطاب کرد که: شکافته شو! دریا به سخن آمد و
گفت: تکبر می کنی اي موسی؟! مرا حکم می کنی که براي شما شکافته شوم، و من هرگز معصیت خدا نکرده ام یک چشم
زدن، در میان شما هستند جمعی که معصیت خدا بسیار کرده اند.
موسی علیه السّلام گفت: حذر کن اي دریا از نافرمانی خدا و می دانی که آدم از بهشت به نافرمانی بیرون آمد، و شیطان به
معصیت خدا ملعون شد.
ص: 626
دریا گفت: عظیم است پروردگار من، و امر او مطاع است، و هیچ چیز را سزاوار نیست که نافرمانی او بکند، اگر بفرماید،
اطاعت او می کنم.
پس یوشع بن نون به نزد حضرت موسی آمد و گفت: اي پیغمبر خدا! حق تعالی تو را به چه چیز امر کرده است؟
موسی علیه السّلام گفت: مرا امر کرده است که از این دریا بگذرم.
یوشع به قوّت یقین اسب خود را بر روي آب راند، از آب گذشت و سم اسبش تر نشد!
چون بنی اسرائیل قبول نکردند که بر روي آب بروند، خدا وحی کرد به موسی علیه السّلام که:
عصاي خود را بزن به دریا، چون عصا را زد دریا شکافته شد و دوازده راه در میان دریا بهم رسید، و در میان راهها آب ایستاده
بود مانند کوه عظیم، و آفتاب بر زمین دریا تابید تا زمین خشکید. و بنی اسرائیل دوازده سبط بودند و هر سبطی در یک راه از
آن راهها روانه شدند و آب دریا در بالاي سر ایشان ایستاده بود مانند کوهها، پس به جزع آمدند آن سبطی
که با موسی علیه السّلام بودند و گفتند: اي موسی! برادران ما، یعنی سبطهاي دیگر، چه شدند؟
موسی علیه السّلام گفت: ایشان نیز مثل شما در دریا سیر می کنند.
پس تصدیق نکردند موسی علیه السّلام را، تا آنکه خدا امر کرد دریا را که مشبّک شد و طاقها در میان آب بهم رسید که
یکدیگر را می دیدند و با یکدیگر سخن می گفتند!
چون فرعون با لشکرش به کنار دریا رسیدند، فرعون آن معجزه عظیم را مشاهده کرد رو به اصحاب خود کرد و گفت: من این
دریا را براي شما شکافته ام که شما عبور کنید، و هیچ کس جرأت نمی کرد که داخل دریا شود، و اسبان ایشان نیز از هول
آب رم می کردند.
چون فرعون اسب خود را به کنار دریا راند، منجّم او به نزد او آمد و گفت: داخل دریا مشو.
او قبول نکرد و اسب خود را زد که داخل دریا کند، اسب امتناع کرد، و آنها همه بر اسبان نر سوار بودند، و جبرئیل علیه
السّلام بر مادیانی سوار بود، آمد در پیش اسب فرعون روانه شد داخل دریا شد، اسب فرعون نیز به هواي مادیان داخل دریا
شد و اصحابش همه از
ص: 627
عقب او داخل شدند.
چون آخر اصحاب موسی علیه السّلام از دریا بیرون رفتند، اول اصحاب فرعون داخل دریا شدند، چون همه اصحاب فرعون در
دریا جمع شدند حق تعالی باد را امر کرد که دریا را برهم زد و کوههاي آب به یک دفعه بر ایشان فروریخت. پس فرعون در
آن وقت گفت:
ایمان آوردم که خدائی نیست بجز خدائی که ایمان آورده اند به او بنی اسرائیل و من از مسلمانانم.
پس جبرئیل کفی
از لجن گرفت و در دهان او زد و گفت: آیا الحال که عذاب خدا بر تو نازل شد ایمان آوردي و پیشتر از افساد کنندگان در
!؟«1» زمین بودي
مؤلف گوید: در سبب ترسیدن موسی علیه السّلام از جادوي ساحران خلاف است: بعضی گفته اند که آن حضرت از آن
ترسید که مبادا امر معجزه و جادو بر جاهلان مشتبه شود و گمان کنند که آنچه موسی می کند نیز مثل کرده آنها است، و بر
و بعضی گفته اند که خوف آن حضرت به ؛«2» این مضمون روایتی از حضرت امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه منقول است
مقتضاي بشریت بود و آن منافات با یقین و با مرتبه پیغمبري ندارد؛ و بعضی گفته اند که چون دیر مأمور شد به انداختن عصا
و وجه اول ظاهرتر است. .«3» ترسید که پیش از انداختن مردم متفرق شوند و گمان کنند که آنها محق بوده اند
بدان که خلاف است که آیا فرعون ساحران را که ایمان آورده بودند کشت یا نه؟
مشهور آن است که ایشان را بردار کشید، دستها و پاهاي ایشان را برید، ایشان در اول روز ساحر و کافر بودند و در آخر روز
و بعضی گفته اند که ایشان را حبس کرد، در آخر که عذابها بر او نازل شد با سایر بنی .«4» از بزرگان شهیدان گردیدند
.«5» اسرائیل ایشان را رها کردند
ص: 628
چه طعن می کنی بر ما بغیر از آنکه چون آیات پروردگار » : حق تعالی مکالمه ایشان را با فرعون یاد فرموده است که گفتند
خود را دیدیم به او ایمان آوردیم؛ پروردگارا! فروریز بر ما صبري بر سیاستهاي فرعون و ما را مسلمان
فرعون به ایشان گفت که: موسی بزرگ شماست که جادو را به یاد شما داده » : در جاي دیگر فرموده است که .«1» « از دنیا ببر
است، دست و پاي شما را خواهم برید، بر درختان خرما شما را به دار خواهم کشید، خواهید دانست که عذاب من سخت تر
است یا عذاب خداي موسی، پس ایشان گفتند که:
اختیار نمی کنیم تو را بر آنچه بر ما ظاهر شد از معجزات ظاهره، و بر آن خداوندي که ما را آفریده است، پس هر حکمی که
خواهی بکن که حکم تو در زندگانی دنیا است، بدرستی که ما ایمان آوردیم به پروردگار خود تا بیامرزد گناهان ما را و
.«2» « آنچه تو ما را بر آن اکراه کردي از جادو، و خدا براي ما بهتر و باقی تر است از تو
علی بن ابراهیم رحمه اللّه روایت کرده است در تفسیر این آیه کریمه که ترجمه اش این است:
گفت فرعون که: اي گروه اشراف قوم! من نمی دانم از براي شما خدائی بغیر از خود، پس آتش برافروز از براي من اي »
هامان بر گل، و آجر بعمل بیاور، پس بساز از براي من قصر عالی شاید مطّلع شوم بسوي خداي موسی، و من گمان دارم که او
گفته است که: پس هامان بنا کرد از براي او قصري، و به مرتبه اي رفیع گردانید که کسی از بسیاري «3» « از دروغگویان است
وزیدن باد بر روي آن نمی توانست ایستاد. به فرعون گفت که: زیاده از این نمی توانم ساخت و بلند کرد. پس حق تعالی
بادي فرستاد و همه را خراب کرد، پس فرعون امر کرد که تابوتی ساختند چهار جوجه کرکس را گرفت
و تربیت کرد، چون بزرگ شدند در هر جانب تابوت چوبی نصب کرد، بر سر هر چوبی گوشتی بست و کرکسها را بسیار
گرسنه کردند و پاهاي هر کرکسی را به پاي یکی از آن چوبها بستند، فرعون و هامان در میان آن تابوت نشستند، پس آن
کرکسها به هواي گوشت پرواز کردند و در هوا بلند
ص: 629
شدند و در تمام آن روز پرواز کردند. پس فرعون به هامان گفت: نظر کن بسوي آسمان و ببین که به آسمان رسیده ایم.
هامان نظر کرد و گفت که: آسمان را در دوري چنان می بینم که در زمین می دیدم. گفت: نظر کن بسوي زمین، چون نظر
کرد گفت: زمین را نمی بینم.
باز آن قدر پرواز کردند که آفتاب پنهان شد و دریاها از ایشان پنهان شد، چون نظر به آسمان کردند به همان دوري دیدند که
پیشتر می دیدند، چون شب ایشان را فراگرفت هامان نظر بسوي آسمان کرد، فرعون پرسید که: آیا به آسمان رسیدیم؟ گفت:
ستاره ها را چنان می بینم که در زمین می دیدم و از زمین بغیر از ظلمت چیزي نمی بینم، پس بادها در هوا به حرکت آمد،
.«1» تابوت را برگردانید و پائین آمد تا به زمین رسید، فرعون طغیان و گمراهیش زیاده از پیش شد
و علی بن ابراهیم و شیخ طبرسی و قطب راوندي رحمه اللّه از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام و حضرت امام جعفر صادق
علیه السّلام روایت کرده اند و از سایر مفسّران خاصه و عامه نیز منقول است که: چون معجزه عصا ظاهر شد، ساحران به موسی
علیه السّلام ایمان آوردند و فرعون مغلوب شد، باز ایمان نیاورد با
.«2» قوم خود و بر کفر باقی ماند
از ابن عباس روایت کرده اند که: در آن روز ششصد هزار کس از بنی اسرائیل به حضرت موسی ایمان آوردند و متابعت او
پس هامان به فرعون گفت که: مردم ایمان آوردند به موسی، تفحّص کن و هر که را بیابی که در دین او داخل ،«3» کردند
شده است محبوس گردان. چون فرعون بنی اسرائیل را محبوس کرد آیات پیاپی بر ایشان ظاهر گردید و به قحط و کمی میوه
.«4» ها ایشان را مبتلا ساخت
به روایت قطب راوندي: چون عزم کردند فرعون و قوم او که با موسی علیه السّلام در مقام کید و ضرر درآیند، اول کیدي که
کرد آن بود که امر نمود قصر رفیعی بنا کنند که به عوام چنین
ص: 630
بنماید که من به آسمان بالا می خواهم بروم با خداي آسمان جنگ کنم!
پس امر کرد هامان را که آن قصر را بنا کند تا آنکه پنجاه هزار بنّا جمع کرد بغیر از آنها که آجر می پختند و چوب می
تراشیدند و درها می ساختند و میخها بعمل می آوردند، تا آنکه بنائی ساخت که از ابتداي دنیا تا آن وقت بنائی به آن رفعت
ساخته نشده بود، و پی بی آن بنا را بر کوهی گذاشته بودند، پس حق تعالی کوه را به زلزله درآورد که آن عمارت را بر سر
بنّایان و کارکنان و سایر حاضران منهدم گردانید و همه هلاك شدند.
پس فرعون به حضرت موسی گفت: تو می گوئی پروردگار تو عادل است و ظلم نمی کند، از عدالت او بود که این قدر مردم
را هلاك کرد؟! پس از ما دور شو با لشکر
خود و رسالت پروردگار خود را به ایشان برسان.
حق تعالی وحی فرمود به حضرت موسی که: از او دور شو و او را به حال خود بگذار که می خواهد لشکر از براي خود جمع
کند و با تو جنگ کند، و میان خود و میان او مدتی مقرر ساز و لشکر خود را با خود ببر که به امان تو ایمن باشند و بناها
بسازید و خانه هاي خود را بر روي یکدیگر بسازید یا موافق قبله بسازید- و در روایت معتبر وارد شده است که: یعنی در خانه
پس موسی میان خود و فرعون چهل روز وعده قرار داد. -«1» هاي خود نماز بکنید
حق تعالی به موسی علیه السّلام وحی فرمود که: از براي تو لشکر جمع می کند، تو مترس که دفع مکر و ضرر او از تو خواهم
کرد.
پس موسی علیه السّلام از مجلس فرعون بیرون آمد و عصا به همان طریق اژدهائی عظیم بود از پی او می رفت و فریاد می
کرد: برگرد، او برمی گشت و مردم نظر می کردند و متعجب بودند و ترسان و هراسان از آن می گریختند تا آنکه به لشکرگاه
خود داخل شد، پس عصا را گرفت به صورت اول برگشت، قوم خود را جمع کرد و مسجدي بنا کرد. چون مدت مهلت میان
موسی و فرعون منقضی شد حق تعالی وحی فرمود به موسی که: عصا را بر
ص: 631
.«1» دریاي نیل بزن، چون عصا را زد جمیع آن دریا خون رنگین شد
به روایت علی بن ابراهیم چنین وارد شده است که: اشراف قوم فرعون به او گفتند در وقتی که بنی اسرائیل به موسی علیه
السّلام ایمان آوردند
که: آیا می گذاري که موسی و قومش را فساد کنند در زمین و ترك کنند تو را و خدایان تو را؟- فرمود که: اول فرعون بت
می پرستید و در آخر دعوي خدائی کرد-.
فرعون گفت: بزودي خواهیم کشت پسران ایشان را و اسیر خواهیم کرد زنان ایشان را و ما بر ایشان مسلّطیم.
چون فرعون بنی اسرائیل را حبس کرد براي ایمان آوردن به موسی علیه السّلام، بنی اسرائیل گفتند به آن حضرت که: آزار به
ما می رسید پیش از آمدن تو به کشتن فرزندان ما، بعد از آنکه آمدي به نزد ما نیز آزار به ما می رسد و ما را حبس می کنند.
موسی علیه السّلام فرمود: نزدیک است که پروردگار شما دشمن شما را هلاك کند و شما را در زمین جانشین ایشان گرداند،
پس نظر کند که چگونه شکر او خواهید کرد.
پس حق تعالی قوم فرعون را به قحط و انواع بلاها مبتلا گردانید، هرگاه نعمتی ایشان را رو می داد می گفتند: این به برکت
ماست؛ هرگاه بلائی بر ایشان نازل می شد می گفتند:
این از شومی موسی و قوم او است. چون به قحط و کمی میوه ها و انواع بلاها مبتلا شدند دست از بنی اسرائیل برنداشتند.
موسی علیه السّلام به نزد فرعون آمد و گفت: دست از بنی اسرائیل بردار. چون قبول نکرد، موسی علیه السّلام بر ایشان نفرین
کرد، حق تعالی طوفان آب بر ایشان فرستاد که جمیع خانه ها و منازل قبطیان را خراب کرد که همه به صحراها رفتند و خیمه
زدند و خانه هاي قبطیان پر از آب شد، یک قطره آب داخل خانه بنی اسرائیل نشد و آب بر روي زمینهاي ایشان ایستاد که
قدرت
به زراعت نداشتند.
پس به حضرت موسی علیه السّلام گفتند که: دعا کن پروردگار خود را که این طوفان را از ما
ص: 632
دفع کن تا ما به تو ایمان بیاوریم و بنی اسرائیل را با تو بفرستیم. چون دعا کرد و طوفان از ایشان دور شد، ایمان نیاوردند.
و هامان به فرعون گفت: اگر دست از بنی اسرائیل برداري، موسی بر تو غالب می شود و پادشاهی تو را زایل می کند، پس
بنی اسرائیل را از حبس رها نکرد. حق تعالی در این سال به ایشان گیاه فراوان و حاصل و میوه بی پایان عطا کرد، ایشان گفتند
که: این طوفان نعمتی بود از براي ما، و سبب زیادي طغیان ایشان گردید، پس در سال دیگر به روایت علی بن ابراهیم- در ماه
حق تعالی وحی نمود به حضرت موسی که اشاره کرد به عصاي خود به جانب مشرق و مغرب، -«1» دیگر به روایت دیگران
پس ملخ از هر دو جانب رو کرد به ایشان مانند ابر سیاه و جمیع زراعتها و میوه ها و درختان ایشان را خوردند، بعد از آن جامه
ها، رختها و درها و پنجره ها و چوبها و میخهاي آهنی را همه خوردند، و در بدن ایشان درآمدند و موي ریش و سر ایشان را
خوردند و به خانه بنی اسرائیل داخل نشدند و ضرري به اموال ایشان نرسانیدند، پس قوم فرعون به نزد او به فریاد آمدند، او
فرستاد به نزد موسی علیه السّلام که این بلاها را از ما دور گردان تا به تو ایمان بیاوریم و بنی اسرائیل را از حبس رها کنیم.
پس موسی علیه السّلام به صحرا بیرون رفت
و به عصاي خود اشاره کرد بسوي مشرق و مغرب، در ساعت آن ملخها از همان راه که آمده بودند برگشتند و یک ملخ در
میان ایشان نماند، باز هامان نگذاشت که فرعون بنی اسرائیل را رها کند.
پس در سال سوم به روایت علی بن ابراهیم- و در ماه سوم به روایت دیگران- قمل را بر ایشان مسلط کرد. بعضی می گویند
.«2» که شپش بود و بعضی گفته اند که ملخ کوچک بود که بال نداشت و بر زراعتهاي ایشان مسلط شد و از بیخ کند
و در بعضی روایات چنان است که: حق تعالی امر کرد حضرت موسی علیه السّلام را که بر تل
ص: 633
سفیدي بالا رفت و در شهري از شهرهاي مصر که آن را عین الشمس می گفتند و عصاي خود را بر زمین زد و به امر خدا از
زمین آن قدر شپش بیرون آمد که تمام جامه ها و ظرفهاي ایشان را مملو کرد و در میان طعامهاي ایشان داخل شد که هر
و به روایت دیگران کرمی بود که در گندم و .«1» طعامی که می خوردند مخلوط بود به آن، و بدنهاي ایشان را مجروح کرد
سایر حبوب بهم می رسد و آنها را فاسد می کرد، پس اگر کسی ده جریب گندم به آسیا می برد سه قفیز برنمی گردانید، و به
هر تقدیر بلائی بر ایشان صعب تر از این نبود، و موهاي ریش و سر و ابرو و مژه هاي ایشان را همه خوردند و بدنهاي ایشان
.«2» مانند آبله زده مجروح شد و خواب بر ایشان حرام شد و به بنی اسرائیل هیچ ضرر نرسید
پس قبطیان به نزد فرعون به فریاد آمدند،
باز فرعون به خدمت حضرت موسی علیه السّلام استدعا نمود که اگر این بلا از ما بر طرف شود، بنی اسرائیل را رها می کنیم و
دعا کرد موسی تا آن بلا از ایشان بر طرف شد بعد از آنکه یک هفته ملازم ایشان بود. و باز ایمان نیاوردند و بنی اسرائیل را
رها نکردند.
پس در سال چهارم موسی علیه السّلام به کنار نیل آمد به امر خدا و به عصاي خود اشاره کرد بسوي نیل، ناگاه وزغ غیر
متناهی از نیل بیرون آمدند و متوجه خانه هاي قبطیان گردیدند و در طعام و شراب ایشان داخل می شدند و خانه هاي ایشان
مملو شد از وزغ، به مرتبه اي که هر جامه اي را که می گشودند و سر هر ظرفی را که برمی داشتند پر بود از آن، و در
دیگهاي ایشان داخل می شدند و طعامشان را فاسد می کردند، و هر کس تا ذقن خود در میان وزغ نشسته بود، و چون اراده
سخن می کرد وزغ داخل دهانش می شد و اگر اراده طعام خوردن می کرد پیش از لقمه داخل دهانش می شدند، پس
گریستند و به شکایت آمدند و از حضرت موسی استدعاي دعا از براي کشف این بلا کردند، و عهدها و پیمانها کردند که
چون این بلا از ایشان مرتفع گردد، به موسی علیه السّلام ایمان بیاورند و دست از
ص: 634
بنی اسرائیل بردارند. پس بعد از هفت روز که به این بلا مبتلا بودند، موسی علیه السّلام به کنار نیل رفت و به عصاي خود
اشاره کرد تا به یک دفعه جمیع آنها برگشتند و داخل نیل شدند، و باز از غایت شقاوت به عهد خود وفا نکردند.
پس
در سال پنجم- یا ماه پنجم- موسی علیه السّلام به کنار نیل آمد و به امر الهی عصاي خود را بر آب زد، پس در همان ساعت
تمام آب دریاها و نهرها براي قبطیان خون رنگین گردید که ایشان خون می دیدند و بنی اسرائیل آب صاف می دیدند! و
چون بنی اسرائیل می آشامیدند آب بود، و چون قبطیان می آشامیدند خون بود، پس قبطیان استغاثه می کردند به بنی اسرائیل
که آب را از دهان خود به دهان ما بریزند، چون چنین می کردند، تا در دهان بنی اسرائیل بود آب بود، و چون در دهان
قبطیان داخل می شد خون می شد! و فرعون از عطش به مرتبه اي مضطر شد که برگ سبز درختان را به عوض آب می مکید،
پس هفت روز -«1» چون آب آن برگها در دهانش جمع می شد، خون می شد!- و به روایت قطب راوندي آب شور می شد
که مأکول و مشروب ایشان همگی خون بود. و -«2» بر این حال ماندند- و به روایت راوندي چهل روز بر این منوال ماندند
.«3» چون به حضرت موسی استغاثه کردند و این حال از ایشان زایل شد کفر و طغیان ایشان مضاعف گردید
علی بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: پس حق تعالی رجز را بر ایشان فرستاد، یعنی برف سرخی
که پیشتر ندیده بودند و جمعی کثیر از ایشان به سبب آن هلاك شدند و به جزع آمدند و گفتند: اي موسی! دعا کن براي ما
پروردگار خود را به آنچه عهد کرده است نزد تو که سوگند می خوریم که اگر دور کنی رجز را از ما البته ایمان به تو
بیاوریم و
.«4» بنی اسرائیل را با تو بفرستیم. پس حضرت موسی دعا کرد تا آنکه حق تعالی آن برف را از ایشان بر طرف کرد
ص: 635
و به روایت راوندي چون ایشان متمادي در طغیان شدند حضرت موسی مناجات کرد در درگاه خدا و گفت: پروردگارا!
بدرستی که تو داده اي به فرعون و اشراف قوم او زینتی و مالی چند در زندگانی دنیا که به آن سبب مردم را گمراه می کنند،
خداوندا! طمس کن بر مالهاي ایشان و متغیر گردان آنها را. پس حق تعالی جمیع اموال ایشان را سنگ گردانید حتی گندم و
جو و جمیع حبوب و جامه ها و اسلحه و هر چه داشتند همه سنگ شد که از هیچ چیز منتفع نمی توانستند شد.
چون از این آیت نیز متنبّه نشدند، خدا وحی نمود به حضرت موسی که: من بر دختران باکره آل فرعون امشب طاعونی می
فرستم، هر ماده که در میان ایشان بوده باشد از انسان و حیوان همه هلاك خواهند شد.
چون موسی علیه السّلام این بشارت را به قوم خود گفت، جاسوسان فرعون این خبر را به او رسانیدند، پس فرعون گفت که:
دختران بنی اسرائیل را بیاورید و هر یک از ایشان را با یکی از دختران خود مقیّد سازید که چون شب مرگ درآید دختران
بنی اسرائیل را از دختران شما نشناسند، به این سبب دختران شما نجات یابند (و الحق تا عقل کسی در این مرتبه از حماقت
نباشد در برابر جناب مقدس الهی دعوي خدائی نمی کند).
چون شب درآمد حق تعالی طاعون بر ایشان فرستاد که دختران و حیوانات ماده ایشان همه هلاك شدند، پس چون صبح شد
دختران آل فرعون همه مردار گندیده شده بودند و دختران بنی اسرائیل صحیح و سالم بودند، و هشتاد هزار کس ایشان بغیر از
چهارپایان در آن شب مردند.
فرعون و قوم او از اثاث دنیا و زینتها و جواهر و حلی و زیور آن قدر داشتند که بغیر از خدا کسی احصا نمی توانست کرد،
پس حق تعالی وحی کرد به حضرت موسی که: من می خواهم اموال آل فرعون را به بنی اسرائیل به میراث بدهم، بگو بنی
اسرائیل را که زیورها و زینتهاي ایشان را به عاریه بطلبند که ایشان از خوف بلا و آنچه بر ایشان وارد شد از عذابها مضایقه
نخواهند کرد، چون اموال ایشان را همه به عاریه گرفتند حق تعالی وحی
ص: 636
.«1» نمود که حضرت موسی علیه السّلام بنی اسرائیل را از مصر بیرون برد
و علی بن ابراهیم از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که بنی اسرائیل به موسی علیه السّلام استغاثه کردند
که: دعا کن که خدا ما را از بلیه فرعون نجاتی کرامت فرماید، پس حق تعالی وحی فرمود که: اي موسی! شب ایشان را از
مصر بیرون بر.
موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! دریا در پیش روي ایشان است، چگونه از دریا عبور کنند؟!
حق تعالی فرمود: من امر می کنم دریا را که مطیع تو گردد و براي تو شکافته شود.
پس موسی علیه السّلام بنی اسرائیل را برداشت در شب روانه ساحل دریا شد، چون فرعون خبر شد از رفتن ایشان، لشکر خود
را جمع کرد و ایشان را تعاقب نمود، چون به کنار دریا رسیدند، حضرت موسی به دریا خطاب کرد که: شکافته
شو براي من.
گفت: بی امر الهی شکافته نمی شوم.
در این حال طلیعه لشکر فرعون پیدا شدند، بنی اسرائیل به حضرت موسی گفتند: ما را فریب دادي و هلاك کردي، اگر می
گذاشتی که آل فرعون ما را در بندگی داشتند بهتر بود از اینکه الحال بدست ایشان کشته شویم.
حضرت موسی فرمود: نه چنین است، بدرستی که پروردگار من با من است و مرا هدایت می نماید به راه نجات. و بر موسی
علیه السّلام سفاهت قومش دشوار آمد. و می گفتند: اي موسی! تو ما را وعده دادي که دریا براي ما شکافته می شود، اینک
فرعون و لشکرش به ما می رسند و به ما نزدیک شدند، پس حضرت موسی علیه السّلام دعا کرد و حق تعالی وحی نمود که:
عصا را بزن بر دریا، چون عصا را زد دریا شکافته شد، موسی علیه السّلام و قوم او داخل دریا شدند.
در این حال آل فرعون به کنار دریا رسیدند، چون دریا را بر آن حال مشاهده کردند به فرعون گفتند: آیا تعجب نمی کنی از
این حال که مشاهده می نمائی؟!
ص: 637
گفت: من چنین کرده ام و به فرموده من دریا شکافته شده است! داخل دریا شوید و از عقب ایشان بروید.
چون فرعون و هر که با او بود همه داخل شدند و به میان دریا رسیدند حق تعالی امر فرمود به دریا که ایشان را فراگرفت و
همگی غرق شدند، چون فرعون را غرق دریافت گفت: ایمان آوردم که نیست خدائی بجز خدائی که بنی اسرائیل به او ایمان
آورده اند و من از مسلمانانم.
پس حق تعالی فرمود: آیا الحال ایمان می آوري و پیشتر عاصی بودي و از افساد کنندگان در
روي زمین بودي؟! پس امروز بدن تو را نجات می دهیم.
فرمود: قوم فرعون همه در دریا فرورفتند و احدي از ایشان دیده نشد و فرورفتند از دریا بسوي جهنم. امّا فرعون پس خدا او را
به تنهائی به ساحل افکند تا نظر کنند بسوي او و او را بشناسند تا آنکه آیتی باشد براي آنها که بعد از او ماندند و کسی شک
نکند در هلاك شدن او؛ و چون او را پروردگار خود می دانستند، حق تعالی جیفه مردار او را در ساحل به ایشان نمود که
.«1» عبرتی و موعظه اي باشد براي مردم
مروي است که: چون حضرت موسی علیه السّلام خبر داد بنی اسرائیل را که خدا فرعون را غرق کرد، ایشان باور نکردند و
گفتند: خلقت او خلقتی نبود که بمیرد. پس حق تعالی امر فرمود دریا را که فرعون را به ساحل دریا انداخت تا ایشان او را
.«2» مرده دیدند
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: جبرئیل هرگز نیامد به نزد حضرت رسول علیه السّلام مگر
غمگین و محزون، پیوسته چنین بود از روزي که خدا فرعون را غرق کرده بود، پس خدا امر کرد او را که این آیه را بسوي
پس ،«3» حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیاورد در بیان قصه فرعون آلْآنَ وَ قَدْ عَ َ ص یْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ
جبرئیل نازل شد خندان و شاد، و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از او پرسید که: اي جبرئیل! هرگاه که بر من نازل
ص: 638
می شدي من اثر اندوه در تو مشاهده می کردم، امروز تو را
شاد و مسرور دیدم؟
گفت: بلی اي محمد! چون حق تعالی فرعون را غرق کرد او اظهار ایمان کرد، من از لجن دریا کفی گرفتم در دهان او
گذاشتم و گفتم آلْآنَ وَ قَدْ عَ َ ص یْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ، چون این را بدون فرموده خدا کرده بودم خائف بودم از آنکه
رحمت خدا او را دریابد و مرا معذّب گرداند بر آنچه نسبت به او کردم، چون در این وقت خدا مرا امر کرد بسوي تو بیاورم
.«1» آنچه من به فرعون گفته بودم، ایمن گردیدم و دانستم که خدا به گفته و کرده من راضی بوده است
از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: چون فرعون از عقب موسی بسوي دریا روانه شد، در مقدّمه لشکر او ششصد
هزار کس بودند و در ساقه لشکر او هزار هزار کس، و چون به کنار دریا رسیدند اسب فرعون رم کرد و داخل دریا نشد، پس
جبرئیل بر مادیانی سوار شد در پیش روي فرعون روانه و داخل دریا شد و اسب فرعون نیز از عقب مادیان داخل شد و همه از
.«2» عقب او رفتند
به سندهاي موثق و صحیح از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: حق تعالی وعده فرموده بود موسی علیه السّلام را
هرگاه که ماه طلوع کند ایشان داخل دریا شوند، امر فرموده بود موسی را که جسد مبارك یوسف علیه السّلام را از مصر
بیرون برد تا عذاب بر فرعون نازل گردد، پس طلوع ماه از وقت خود به تأخیر افتاد، موسی علیه السّلام دانست براي آن است
که جسد یوسف علیه السّلام را بیرون نیاورده اند، پس پرسید:
کی می داند که یوسف در کجا مدفون است؟
گفتند: زن پیري هست که می داند.
چون او را حاضر کردند، زن بسیار پیر کور زمین گیري بود، حضرت موسی از او پرسید که: تو می دانی موضع قبر حضرت
یوسف را؟
گفت: بلی.
ص: 639
فرمود: پس ما را خبر ده به آن.
گفت: خبر نمی دهم مگر آنکه چهار چیز به من بدهی: پاهاي مرا روان گردانی، جوانی مرا به من برگردانی، دیده مرا بینا
.-«1» گردانی، و مرا با خود در بهشت جا دهی- به روایت دیگر مرا در درجه خود در بهشت جا دهی
پس سؤالهاي او بر آن حضرت دشوار آمد، حق تعالی به او وحی فرمود: اي موسی! عطا کن به او آنچه سؤال کرد، آنچه می
دهی من عطا می کنم. پس حضرت دعا کرد و حاجات او روا شد، موسی علیه السّلام را بر موضع قبر یوسف علیه السّلام در
کنار نیل دلالت کرد، و جسد مبارك آن حضرت در صندوق مرمري بود، چون بیرون آورد ماه طالع شد، پس برداشت جسد
.«2» یوسف علیه السّلام را و به شام برد در آنجا دفن کرد، به این سبب اهل کتاب مرده هاي خود را به شام نقل می کنند
به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون آن زن را موسی علیه السّلام طلبید گفت: مرا دلالت کن بر
قبر یوسف و از براي توست بهشت.
او گفت: نه و اللّه! نمی گویم تا مرا حاکم گردانی که هرچه بگویم به من بدهی.
موسی علیه السّلام گفت: بهشت از براي توست.
گفت: نه و اللّه نمی گویم تا مرا حاکم گردانی.
پس خدا وحی نمود به موسی که: چرا بر تو عظیم است
که او را حاکم گردانی؟
پس موسی علیه السّلام به آن زن گفت که: از براي توست آنچه حکم می کنی.
.«3» گفت: حکم می کنم که با تو باشم در بهشت در درجه اي که تو در آن درجه خواهی بود
در حدیث دیگر منقول است که: از جمله حیل فرعون براي دفع حضرت موسی و قوم او آن بود که تدبیر کرد که زهر در طعام
ایشان داخل کند به این حیله ها ایشان را هلاك
ص: 640
گرداند! پس در روز یکشنبه که عید فرعون بود بنی اسرائیل را به ضیافت طلبید و طعام بسیاري از براي ایشان مهیّا کرد و
خوانها براي ایشان گسترد، و امر کرد که در جمیع طعامهاي ایشان زهر داخل کردند، پس حق تعالی دوائی به حضرت موسی
وحی کرد که به ایشان بخوراند که زهر فرعون در ایشان تأثیر نکند.
پس موسی علیه السّلام با ششصد هزار نفر از بنی اسرائیل به محل ضیافت فرعون حاضر شدند و موسی علیه السّلام زنان و
اطفال را برگردانید و مبالغه کرد بنی اسرائیل را که تا رخصت ندهد دست دراز نکنند، و از آن دوا به همه ایشان خورانید، به
هر یک آن قدر داد که به قدر سر سوزن توان برداشت، پس چون نظر بنی اسرائیل بر خوانهاي طعام فرعون افتاد بر آن طعامها
هجوم آوردند و تا توانستند خوردند و فرعون طعام مخصوصی براي حضرت موسی و هارون و یوشع بن نون و سایر نیکان بنی
اسرائیل در مجلس خاصی ترتیب داده بود، و در آن طعامها زهر بیشتر داخل کرده بود.
چون ایشان را حاضر گردانید گفت: من سوگند خورده ام که بغیر از
من و اکابر و امراي خود دیگري را نگذارم که شما را خدمت کند؛ خود متوجه خدمت شد و در هر ساعت زهر تازه در طعام
ایشان داخل می کرد، و چون ایشان از تناول طعام فارغ شدند موسی علیه السّلام گفت: ما زنان و اطفال بنی اسرائیل را با خود
نیاورده ایم.
فرعون گفت: ما براي ایشان بار دیگر طعام می کشیم.
چون آنها از طعام سیر شدند، موسی علیه السّلام با قوم خود به لشکرگاه خود برگشت.
و فرعون براي لشکر خود طعامی بی زهر مهیا کرده بود، پس هر که از آن طعام بی زهر خورد در همان ساعت باد کرد و مرد،
به این سبب هفتاد هزار مرد و صد و شصت هزار زن از قوم فرعون هلاك شدند بغیر چهارپایان و حیوانات، و از قوم موسی
.«1» یک کس هلاك نشد. و این واقعه غریب سبب مزید تعجب فرعون و اصحاب او گردید، باز ایمان نیاوردند
ص: 641
به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: شش جانورند که از رحم مادر بیرون نیامده اند: آدم، و
حوّا، و گوسفند ابراهیم، و عصاي موسی، و ناقه صالح، و خفّاشی که عیسی ساخت و به قدرت خدا زنده شد.
.«1» فرمود: اول درختی که در زمین کشتند درخت عوسج بود و عصاي حضرت موسی از آن درخت بود
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: گروهی از آنها که به موسی علیه السّلام ایمان آورده بودند ملحق
شدند به لشکر فرعون و گفتند: از دنیاي فرعون بهره مند می شویم تا وقتی که علامت غلبه موسی ظاهر شود به او ملحق می
شویم.
چون موسی علیه السّلام
و قوم او از فرعون گریختند، آن جماعت بر اسبان خود سوار شدند و تاختند که خود را به لشکر موسی علیه السّلام برسانند و
با ایشان باشند، پس حق تعالی ملکی را فرستاد که بر روي اسبان ایشان زد و برگردانید ایشان را به لشکر فرعون تا آنکه با
.«2» لشکر فرعون غرق شدند
به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: شخصی از اصحاب موسی علیه السّلام پدرش از اصحاب فرعون
بود، چون لشکر فرعون به موسی علیه السّلام رسیدند او برگشت که پدر خود را نصیحت کند و به موسی علیه السّلام ملحق
گرداند، پس با پدرش سخن می گفت و او را موعظه می کرد تا داخل دریا شدند، هر دو غرق شدند؛ چون این خبر به موسی
علیه السّلام رسید فرمود که: او در رحمت خداست و لیکن عذاب الهی که نازل می شود از آنها که مجاور گناهکارانند دفع
.«3» نمی شود و ایشان را هم فرو می گیرد
.«4» احادیث سابقا مذکور شد که فرعون از آن هفت نفر است که در قیامت عذابشان از همه کس سخت تر است
ص: 642
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی مهلت داد فرعون را در میان دو کلمه، چهل سال: در
اول که گفت: شما را خدائی بجز من نیست، و در دوم گفت: منم پروردگار بلندتر شما. پس او را به هر دو کلمه در دنیا و
عقبی عذاب کرد. و میان وقتی که موسی و هارون نفرین کردند بر فرعون و حق تعالی وحی نمود به ایشان که مستجاب شد
دعاي شما، و وقتی
.«1» که اجابت ظاهر گردید و فرعون غرق شد، چهل سال گذشت
و در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: جبرئیل در وقت طغیان فرعون مناجات کرد که:
پروردگارا! فرعون را مهلت می دهی و می گذاري و او دعوي خدائی می کند می گوید أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی ؟! حق تعالی فرمود
.«2» که: این را بنده اي مثل تو می گوید که ترسد چیزي از او فوت شود بعد از آن بعمل نتواند آورد
از حضرت رضا علیه السّلام منقول است که در مذمّت شهر مصر فرمود که: خدا بر بنی اسرائیل غضب نکرد مگر ایشان را
.«3» داخل مصر کرد، و از ایشان راضی نشد مگر آنکه ایشان را از مصر بیرون آورد
به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: چون موسی علیه السّلام به مجلس فرعون داخل شد این
پس خدا آنچه در دل فرعون بود از ایمنی، ،« اللّهمّ انّی ادرأ بک فی نحره و استجیر بک من شرّه و استعین بک » : دعا را خواند
.«4» به ترس مبدّل گردانید
و به سند معتبر دیگر منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند: در وقتی که فرعون می گفت: بگذارید مرا که
بکشم موسی را، کی مانع بود از کشتن موسی؟
فرمود: حلال زاده بودن او مانع بود، زیرا که پیغمبران و اولاد ایشان را نمی کشد مگر
ص: 643
.«1» کسی که فرزند زنا باشد
در حدیث دیگر فرمود که: چون موسی و هارون داخل مجلس فرعون شدند، حضّار مجلس او همه حلال زاده بودند، و در
میان ایشان ولد الزنائی نبود، و اگر در میان ایشان فرزند زنا می بود امر می کرد به کشتن
موسی علیه السّلام، پس از این جهت بود وقتی که در باب حضرت موسی با ایشان مشورت کرد هیچ یک نگفتند که او را
بکش، بلکه امر کردند او را به تأنّی و تفکّر و تدبیرات دیگر.
.«2» پس حضرت فرمود: ما نیز چنینیم، هر که قصد کشتن ما می کند او ولد زنا است
فرموده است خدا، زیرا که چون کسی را « ذي الاوتاد » و در حدیث حسن از آن حضرت منقول است که: فرعون را براي آن
می خواست عذاب کند امر می کرد که او را بر رو می خوابانیدند بر زمین یا بر روي تخته، و چهار دست و پاي او را به چهار
گفتند، « ذي الاوتاد » میخ، یا بر تخته یا بر زمین می دوختند، و بر آن حال او را می گذاشت تا می مرد، پس به این سبب او را
.«3» یعنی صاحب میخها
فرمودند: .«4» « ما عطا کردیم به موسی نه آیت هویدا » : چند حدیث وارد شده است در تفسیر قول حق تعالی که فرموده است
آن آیتها عصا بود، و ید بیضا، و ملخ، و قمّل، و وزغ، و خون، و طوفان، و شکافتن دریا، و سنگی که از آن دوازده چشمه آب
.«5» می جوشید
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: چون حق تعالی وحی فرستاد بسوي ابراهیم علیه السّلام که براي تو از ساره اسحاق متولد
خواهد شد و ساره گفت: آیا از من فرزند بهم خواهد رسید و من پیرزالم و شوهرم مرد پیر است؟! پس حق تعالی به ابراهیم
وحی کرد که: فرزند از او بهم خواهد رسید و فرزندان آن فرزند چهارصد سال معذّب خواهند شد در دست فرعون،
ص: 644
به سبب
آنکه ساره سخن را بر من رد کرد.
چون عذاب بر بنی اسرائیل بطول انجامید، فریاد و گریه کردند به درگاه خدا چهل روز، پس خدا وحی کرد به موسی و هارون
که ایشان را از عذاب فرعون خلاص گردانند، پس صد و هفتاد سال از جمله چهارصد سال به سبب تضرع ایشان کم کرد.
پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: اگر شما هم به درگاه خدا تضرع کنید، فرج شما نزدیک می شود و قائم آل محمد
.«1» صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بزودي ظاهر می شود، و اگر نکنید مدت شدت شما به نهایت خواهد رسید
از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: خداوند عالمیان امتحان می کند بندگان متکبر خود را به دوستان خود
که در نظر ایشان ضعیف می نمایند، و بتحقیق که داخل شدند موسی و هارون بر فرعون و دو پیراهن پشم پوشیده بودند و
عصاها در دست ایشان بود، و شرط کردند از براي او اگر مسلمان شود پادشاهیش باقی بماند و عزتش دائم باشد، پس فرعون
گفت: آیا تعجب نمی کنید از این دو شخص که شرط می کنند براي من دوام عزت و بقاي ملک را و خود به این حالند که
به سبب آنکه در نظر او طلا و جمع کردن آن ) !؟«2» می بینید از فقر و مذلت؟! چرا بر ایشان نیفتاده است دستبرنجهاي طلا
عظیم بود، و پشم پوشیدن آنان را حقیر می شمرد).
در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: در روز چهارشنبه آخر ماه فرعون غرق شد؛ و در آن روز فرعون موسی
علیه السّلام را طلبید که بکشد؛ و در آن روز امر کرد فرعون
.«3» که پسران بنی اسرائیل را بکشند؛ و در آن روز اول عذاب به قوم فرعون رسید
در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون موسی علیه السّلام به نزد زنش برگشت، پرسید:
از کجا می آئی؟
گفت: از نزد پروردگار این آتش که دیدي.
ص: 645
پس بامدادي به نزد فرعون آمد، و اللّه که گویا در نظر من است که دستهاي بلند داشت و موي بسیار بر بدنش بود و
گندمگون بود و جبّه اي از پشم پوشیده بود و عصا در دستش بود و بر کمرش لیف خرما بسته بود و نعلین او از پوست خر بود
و بندهایش از لیف خرما بود. پس به فرعون گفتند: بر در قصر، جوانی ایستاده است می گوید: من رسول پروردگار عالمم.
فرعون گفت به آن شخصی که به شیرها موکّل بود که: زنجیر شیرها را بگشا- و عادت او چنین بود که هرگاه بر کسی غضب
می کرد شیرها را رها می کردند که او را می دریدند-.
پس موسی علیه السّلام عصا را بر در اول زد، همین که عصا به در اول آشنا شد، نه دروازه اي که فرعون براي حفظ خود بر
روي خود بسته بود همه به یک دفعه گشوده شد. چون شیران به نزد موسی آمدند سرهاي خود را بر پاي آن حضرت می
مالیدند و دمها را بر زمین می سائیدند و به تضرع و تذلّل بر گرد آن حضرت می گردیدند!
فرعون چون آن حال غریب را مشاهده کرد، به اهل مجلس خود گفت: هرگز چنین چیزي دیده بودید؟
چون موسی علیه السّلام داخل مجلس فرعون شد، میان ایشان سخنان گذشت که حق تعالی در قرآن یاد
فرموده است. فرعون شخصی از اصحابش را امر کرد که: برخیز و دستهاي موسی را بگیر، و به دیگري گفت: گردنش را بزن؛
پس هر که به نزدیک آن حضرت آمد جبرئیل او را به شمشیر هلاك کرد تا آنکه شش نفر از اصحاب او کشته شدند! پس
فرعون گفت: دست از او بدارید.
و موسی علیه السّلام دست خود را از گریبان بیرون آورد، مانند آفتاب نورانی بود که چشمها را تاب مشاهده آن نبود! چون
عصا را انداخت اژدهائی شد که ایوان فرعون را در میان دهان خود گرفت و خواست فروبرد.
پس فرعون به موسی استغاثه کرد که: مرا مهلت ده تا فردا. و بعد از آن گذشت میان آنها
ص: 646
.«1» آنچه گذشت
مترجم گوید که: در میان این احادیث اختلافی هست که بعضی دلالت می کند بر آنکه فرعون قصد کشتن موسی علیه السّلام
نکرد، و بعضی دلالت می کند که قصد کرد، پس ممکن است یکی از اینها موافق روایات عامه و بر وجه تقیه وارد شده باشد،
و ممکن است که مطلب او تهدید و ترسانیدن باشد و قصد کشتن نداشته باشد.
ابن بابویه رحمه اللّه روایت کرده است که: آب نیل در زمان فرعون کم شد پس اهل مملکت به نزد او آمدند و گفتند: اي
پادشاه! آب نیل را براي ما زیاد کن.
گفت: من از شما خشنود نیستم، به این سبب آب را کم کرده ام.
پس بار دیگر به نزد او آمدند و گفتند: همه حیوانات ما از تشنگی هلاك شدند، اگر آب نیل را براي ما جاري نمی کنی
خداي دیگري بغیر از تو می گیریم!
گفت: به صحرا روید. و خود با
ایشان بیرون رفت و از ایشان جدا شد و تنها به کناري رفت که لشکر او را نمی دیدند و سخنش را نمی شنیدند، پس پهلوي
روي خود را بر خاك گذاشت و به انگشت شهادت بسوي آسمان اشاره کرد و گفت: خداوندا! بسوي تو بیرون آمده ام بیرون
آمدن بنده ذلیلی که بسوي آقاي خود بیرون می آید، و می دانم که تو می دانی که قادر نیست بر جاري کردن آب نیل کسی
بجز تو، پس آن را جاري کن.
پس آب نیل طغیان کرد به حدّي که هرگز چنان نشده بود! پس به نزد ایشان آمد و گفت: من آب نیل را براي شما جاري
کردم! و همه از براي او به سجده افتادند.
در آن حال جبرئیل به نزد او آمد و گفت: اي پادشاه! شکایتی دارم از غلام خود، به فریادم برس.
گفت: چه شکایت داري؟
گفت: غلامی دارم که او را مسلط کرده ام بر سایر غلامان خود، و کلیدهاي خود را به دست او داده ام و او را صاحب اختیار
در امور غلامان کرده ام، و الحال با من خصومت
ص: 647
می کند، هر که با من دشمن است دوست می دارد و هر که با من دوست است دشمن می دارد.
فرعون گفت: بد بنده اي است بنده تو، اگر به دست من بیاید او را در دریا غرق می کنم.
جبرئیل گفت: اي پادشاه! در این باب حکمی براي من بنویس.
فرعون دوات و کاغذ طلبید و نوشت که: نیست جزاي بنده اي که مخالفت آقاي خود کند و با دوستان او دشمنی و با دشمنان
غرق کنند. «1» او دوستی نماید مگر آنکه او را در دریاي قلزم
گفت: اي پادشاه! نامه را مهر کن.
فرعون
نامه را مهر کرد و به جبرئیل داد.
چون داخل دریا شد فرعون در روزي که غرق شد، جبرئیل نامه را آورد و به دست او داد و گفت: این حکمی است که خود
.«2» براي خود کردي
به سندهاي معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام و امام موسی کاظم علیه السّلام منقول است که: در تفسیر قول حق تعالی که
بروید بسوي فرعون بدرستی که او طغیان کرده است، پس بگوئید به او سخن نرمی شاید متذکر » : خطاب فرمود به موسی که
زیرا که در ،« یا ابا مصعب » فرمودند: مراد از سخن نرم آن است که او را به کنیت ندا کنند و بگویند ،«3» « شود و یا بترسد
خطاب کردن به کنیت، تعظیم بیشتر است. امّا آنکه فرمودند: شاید متذکر شود و بترسد، با آنکه می دانست که متذکر نخواهد
شد و نخواهد ترسید، براي آن فرمود که رغبت موسی بیشتر باشد در رفتن بسوي او، با آنکه متذکر شد و ترسید در وقتی که
تا وقتی که دریافت او را غرق گفت: » : عذاب خدا را دید در آن وقت او را فایده نبخشید، چنانچه حق تعالی فرموده است
ایمان آوردم که نیست خدائی بجز آنکه ایمان آورده اند به او
ص: 648
پس خدا ایمانش را قبول نکرد و گفت: الحال ایمان می آوري که عذاب را دیدي و ،«1» « بنی اسرائیل و من از مسلمانانم
پیشتر نافرمانی کردي و از افساد کنندگان بودي؟! پس امروز بدن تو را بر بلندي از زمین می اندازیم تا آنکه بوده باشی براي
.«2» آنها که بعد از تو می آیند علامت و عبرتی که از حال تو پند گیرند
به
سند معتبر منقول است که از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسیدند: به چه علت خدا فرعون را غرق کرد و حال آنکه او ایمان
آورد و اقرار به یگانگی خدا کرد؟
فرمود: براي آنکه ایمان آورد در وقتی که عذاب خدا را دید، و در آن وقت ایمان مقبول نیست و حکم خدا چنین است در
چون عذاب ما را دیدند گفتند: ایمان » : گذشتگان و آیندگان، چنانچه از احوال پیشینیان در قرآن مجید نقل فرموده است
آوردیم به خداوند یگانه و کافر شدیم به آنچه شریک او می گردانیدیم، پس نفع نکرد ایشان را ایمانشان چون عذاب ما را
روزي که بیاید بعضی از آیات پروردگار تو، نفع نمی کند نفسی را ایمان او که » : و از احوال آینده فرموده است .«3» « دیدند
.«4» « پیشتر ایمان نیاورده باشد یا در ایمانش کار خیري نکرده باشد
امروز بدن تو را بر بلندي » : و همچنین فرعون چون در هنگام نزول عذاب ایمان آورد، خدا ایمانش را قبول نکرد و فرمود که
فرعون از سر تا به پایش در میان آهن غرق شده بود، چون .«5» « خواهم افکند تا آیتی باشد براي آنها که بعد از تو می مانند
غرق شد خدا بدنش را بر زمین بلندي انداخت که علامتی باشد براي هر که او را ببیند که با آن سنگینی آهن که بایست به
آب فرورود و بر بالاي آب نیاید، به قدرت خدا بر بلندي افتاد، پس این آیتی و علامتی بود براي مردم. و علت دیگر براي
غرق شدن فرعون آن بود که: چون غرق
ص: 649
او را دریافت، استغاثه به موسی کرد و استغاثه به حق
تعالی نکرد، پس حق تعالی وحی کرد به موسی: براي آن به فریاد فرعون نرسیدي که او را نیافریده بودي! اگر استغاثه به من
.«1» می کرد هرآینه به فریاد او می رسیدم
مؤلف گوید: علّتی که در این احادیث معتبره مذکور است براي عدم قبول توبه فرعون، اظهر وجوهی است که مفسران ذکر
کرده و گفته اند که چون به حدّ الجاء و اضطرار رسیده بود تکلیف از او ساقط شد، به این سبب توبه او مقبول نشد؛ و بعضی
گفته اند که این کلمه را به اخلاص نگفت، بلکه غرض او حیله بود که از این مهلکه نجات یابد و باز بر طغیانش باقی باشد؛ و
بعضی گفته اند اقرار به توحید تنها کرد و اقرار به پیغمبري موسی علیه السّلام نیز می بایست بکند تا مسلمان باشد. و وجوه
.«2» دیگر نیز گفته اند که ذکر آنها بی فایده است
در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است در تفسیر قول حق تعالی وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ
یاد کنید وقتی را که گردانیدیم آب دریا را فرقه ها » : امام علیه السّلام فرمود: حق تعالی می فرماید ،«3» فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ
که بعضی از بعضی جدا بود، پس نجات دادیم شما را در آنجا و غرق کردیم فرعون و قومش را، و شما نظر می کردید بسوي
این در وقتی بود که موسی علیه السّلام به دریا رسید، حق تعالی وحی نمود بسوي او که: بگو « ایشان و ایشان غرق می شدند
بنی اسرائیل را که تازه کنند توحید مرا و بگذارنند در خاطر خود یاد محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را که بهترین بندگان
من است،
و اعاده کنند بر جانهاي خود ولایت علی علیه السّلام برادر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و آل طیّبین او را علیهم السّلام، و
بگویند: خداوندا! بجاه و منزلت ایشان نزد تو سوگند می دهیم که ما را بر روي این آب بگذرانی! اگر چنین کنید خدا آب را
براي شما مانند زمین سخت خواهد کرد تا بر روي آن بگذرید.
بنی اسرائیل گفتند: همیشه بر ما چیزي چند وارد می سازي که ما نمی خواهیم، ما از فرعون از ترس مرگ گریختیم و تو می
گوئی این کلمات را بگوئید و بر این دریاي بی پایان
ص: 650
قدم بگذارید و بروید! نمی دانیم که اگر چنین کنیم چه بر سر ما خواهد آمد؟!
به نزد موسی علیه السّلام آمد و بر اسبی سوار بود، و آن خلیجی که می خواستند از آن عبور نمایند «1» پس کالب بن یوفنا
چهار فرسخ بود، گفت: اي پیغمبر خدا! آیا خدا تو را امر کرده است که ما این کلمات را بگوئیم و داخل این آب شویم؟
موسی علیه السّلام گفت: بلی.
گفت: تو امر می کنی که چنین بکنیم؟
فرمود: بلی.
پس ایستاد و توحید خدا را بر خود تازه نمود و پیغمبري محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ولایت علی علیه السّلام و آل
طیّبین ایشان را در خاطر گذرانید چنانچه مأمور شده بود و گفت: خدایا بجاه ایشان سوگند می دهم که مرا از روي این آب
بگذرانی. و اسب خود را بر روي آب راند، ناگاه آب دریا در زیر پاي اسب او مانند زمین نرم شد تا به آخر خلیج رسید، و باز
اسب را تاخت و برگشت و
رو به بنی اسرائیل کرد و گفت: اطاعت کنید موسی را که نیست این دعا مگر کلید درهاي بهشت و قفل درهاي جهنم و سبب
نازل شدن روزي ها و جلب کننده رضاي خداوند مهیمن آفریننده بر بندگان و کنیزان خدا.
پس بنی اسرائیل ابا کردند و گفتند: ما نمی رویم مگر بر روي زمین.
پس خدا وحی فرستاد بسوي موسی که: بزن عصاي خود را به دریا و بگو: خداوندا! بجاه محمد و آل طیبین او که دریا را براي
ما بشکافی.
چون این بگفت دریا شکافته شد و زمین دریا تا آخر خلیج پیدا شد و گفت: داخل شوید.
گفتند: زمین دریا گل دارد و می ترسیم که در میان گل فرورویم.
خدا وحی فرستاد بسوي موسی که بگو: خداوندا! بجاه محمد و آل طیّبین او سوگند می دهم زمین دریا را خشک نمائی.
ص: 651
چون این بگفت خدا باد صبا را فرستاد تا زمین دریا را خشک کرد! موسی علیه السّلام گفت:
داخل شوید.
گفتند: اي پیغمبر خدا! ما دوازده سبطیم فرزند دوازده پدر، اگر از یک راه داخل دریا شویم هر سبطی خواهند خواست که بر
اسباط دیگر پیشی بگیرند و ایمن نیستیم از آنکه فتنه و نزاعی در میان ما حادث شود، اگر هر سبطی به یک راه جدائی برویم
از فتنه ایمن خواهیم بود.
پس خدا موسی علیه السّلام را امر فرمود که در دوازده موضع دریا عصا بزند و بگوید: بجاه محمد و آل طیبین او سؤال می
کنم که زمین دریا را براي ما ظاهر گردانی و الم ما را از ما دورنمائی. پس دوازده راه بهم رسید و باد صبا همه را خشکانید.
موسی علیه السّلام فرمود: داخل
شوید.
گفتند: هر سبطی از ما به راهی می روند و هر یک نخواهند دانست که چه بر سر دیگران می آید.
پس موسی علیه السّلام زد عصا را به کوههاي آب که در بین راهها به امر الهی ایستاده بود و گفت: خداوندا! بجاه محمد و
آل طیّبین او سؤال می کنم که طاقها در میان این آبها بهم رسد تا یکدیگر را ببینند.
پس طاقهاي گشاده در میان آبها بهم رسید که یکدیگر را توانند دید. چون همه داخل دریا شدند، فرعون و قوم او به کنار
آب رسیدند و داخل دریا شدند، چون آخرشان داخل دریا شدند و اول ایشان خواستند که از آب بیرون روند، حق تعالی دریا
را امر نمود که بر آنها ریخت و هموار شد و همگی هلاك شدند، اصحاب موسی ایشان را می دیدند که چگونه غرق شدند،
پس حق تعالی خطاب فرمود به بنی اسرائیل که در زمان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند: هرگاه خدا این
نعمتها را بر پدران شما تمام نمود از براي کرامت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و آل طیّبین او بود، پس اکنون که شما
؟«1» ایشان را دیده اید چرا ایمان نمی آورید
فصل چهارم در بیان بعضی از فضائل و احوال آسیه زوجه فرعون و مؤمن آل فرعون، رضی اللّه عنهما است
بتحقیق که فرستادیم موسی را با معجزات خود و حجتی ظاهر بسوي فرعون و هامان و » : حق تعالی در سوره مؤمن فرموده است
قارون، پس گفتند: ساحري است کذّاب؛ پس چون بسوي ایشان آمد با حق از جانب ما، گفتند: بکشید پسران آنها را که
ایمان آوردند به او و زنده بگذارید زنانشان را، و نیست کید کافران مگر در گمراهی. و گفت فرعون: بگذارید مرا تا بکشم
موسی را و او بخواند خداي خود را، بدرستی که من می ترسم که او دین شما را بدل کند یا در زمین فساد را ظاهر نماید. و
گفت مرد مؤمنی از آل فرعون که ایمان خود را پنهان می داشت: آیا می کشید مردي را به سبب آنکه می گوید:
پروردگار من خداوند عالمیان است و حال آنکه آمده است بسوي شما با معجزات ظاهره از جانب پروردگار شما؟! اگر دروغ
بگوید ضرر دروغ به او عاید می شود، و اگر راست گوید به شما خواهد رسید اقلا بعضی از آن نیکیها که شما را وعده می
دهد، بدرستی که خدا هدایت نمی کند کسی را که اسراف کننده در گناه و بسیار دروغگو باشد. اي قوم من! امروز ملک و
پادشاهی از شما است و غالب گردیده اید در زمین مصر، پس کی یاري می کند ما را از عذاب خدا اگر بیاید بسوي ما؟!
فرعون گفت: نمی نمایم به شما مگر آنچه را که خود می بینم، و هدایت نمی کنم شما را مگر به راه رشد و صلاح! و گفت
آن کسی که ایمان آورده بود: اي قوم من! بدرستی که من
ص: 653
می ترسم بر شما مثل روز آن جماعتی که در پیش تکذیب پیغمبران کردند و عذاب بر ایشان نازل شد مثل عذاب قوم نوح و
عاد و ثمود و جمعی که بعد از ایشان بودند، خدا نمی خواهد ظلمی براي بندگان خود. اي قوم! من می ترسم بر شما از روز
قیامت، روزي که پشت کنید از آن بسوي جهنم و نباشد شما را کسی که از عذاب خدا نگاهدارد، و کسی را که خدا
واگذاشت او را هدایت کننده نیست. بتحقیق که آمد یوسف
علیه السّلام پیشتر بسوي شما با معجزات و حجتهاي واضح، و پیوسته شک می کردید در آنچه او آورده بود از براي شما، تا
چون از دنیا رفت گفتید که خدا بعد از او هرگز پیغمبري نخواهد فرستاد، چنین خدا گمراه می کند کسی را که بسیار گناه
.«1» « کننده و شک آورنده است
و گفت آن که ایمان آورده بود: اي قوم من! مرا متابعت کنید تا هدایت کنم شما را به راه خیر و صلاح؛ اي قوم من! نیست »
این زندگانی دنیا مگر تمتّعی اندك، بدرستی که آخرت، خانه قرار و دوام است؛ اي قوم من! چرا من شما را می خوانم به راه
نجات و شما مرا می خوانید بسوي جهنم! و مرا می خوانید که کافر شوم به خدا و شریک گردانم به او چیزي را که علمی به او
ندارم، و من می خوانم شما را بسوي خداوند عزیز آمرزنده، و آنچه شما مرا بسوي آنها می خوانید ایشان را دعوت حقّی
نیست، بدرستی که بازگشت ما همه بسوي خداست، بدرستی که بسیار نافرمانی کنندگان اصحاب آتش جهنمند، و بزودي یاد
خواهید کرد آنچه من به شما می گویم و تفویض می کنم و می گذارم کار خود را به خدا، بدرستی که خدا بینا و دانا است
« به احوال بندگان خود، پس خدا نگاهداشت او را از مکرهاي بدي که براي او کردند و نازل شد به آل فرعون بدترین عذابها
.«2»
خدا مثل زده است براي آنها که ایمان آورده اند زن فرعون را در وقتی که گفت: پروردگارا! » : و در سوره تحریم فرموده است
بنا کن براي من نزد خود خانه اي در بهشت و نجات ده مرا از فرعون و عمل او،
.«3» « و نجات بخش مرا از گروه ستمکاران
ص: 654
به سندهاي بسیار از طریق خاصه و عامه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منقول است که: سه کسند که یک چشم بهم
.«1» زدن به وحی خدا کافر نشدند: مؤمن آل یس، و علی بن ابی طالب علیه السّلام، و آسیه زن فرعون
به سندهاي بسیار از ابن عباس و غیر او منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:
بهترین زنان بهشت چهار کسند: خدیجه دختر خویلد، فاطمه زهراء علیها السّلام، مریم دختر عمران، و آسیه دختر مزاحم زن
.«2» فرعون
مؤمن آل فرعون می خواند قوم خود را بسوي یگانه « خربیل » : و در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که
پرستی خدا، و پیغمبري موسی علیه السّلام، و تفضیل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر جمیع پیغمبران خدا و بر همه
مخلوقات، و تفضیل علی بن ابی طالب و ائمه طاهرین علیهم السّلام بر سایر اوصیاي پیغمبران، و بسوي بیزاري از خدائی
فرعون. پس بدگویان به نزد فرعون رفته و گفتند: خربیل مردم را بسوي مخالفت تو می خواند و دشمنانت را بر دشمنی تو
یاري می کند.
فرعون گفت: او پسر عم و خلیفه من است بر مملکت من و ولیعهد من است، اگر کرده باشد آنچه شما می گوئید مستحقّ
عذاب من گردیده است به سبب آنکه کفران نعمت من کرده است، و اگر دروغ گفته اید شما مستحقّ بدترین عذابها شده اید
که افترا بر او بسته اید.
پس فرمود خربیل را با ایشان حاضر کردند و ایشان بر روي او گفتند که: تو انکار پروردگاري فرعون
می کنی و کفران نعمتهاي او می نمائی؟
گفت: اي پادشاه! هرگز از من دروغی شنیده اي؟
گفت: نه.
گفت: از ایشان بپرس که پروردگار ایشان کیست؟
گفتند: فرعون پروردگار ماست.
ص: 655
گفت: از ایشان بپرس که کی آنها را آفریده است؟
گفتند: فرعون.
گفت: از ایشان بپرس کی روزي دهنده ایشان و متکفل معیشتشان است، و دفع می کند بدیها را از ایشان؟
گفتند: فرعون.
پس خربیل گفت: اي پادشاه! گواه می گیرم تو را و هر که حاضر است نزد تو که پروردگار ایشان پروردگار من است و خالق
ایشان خالق من است و رازق ایشان رازق من است و اصلاح کننده معیشت ایشان اصلاح کننده معیشت من است، و مرا
پروردگاري و آفریننده اي و روزي دهنده اي غیر از پروردگار و آفریننده و روزي دهنده ایشان نیست، و گواه می گیرم تو را
و حاضران در مجلس تو را که هر پروردگار و خالق و رازقی که بغیر از پروردگار و خالق و رازق ایشان است من بیزارم از او
و از پروردگاري او، و کافرم به خدائی او- غرض خربیل پروردگار و خالق و رازق واقعی ایشان بود که پروردگار عالمیان
است و لهذا نگفت: پروردگاري که ایشان می گویند بلکه گفت: پروردگار ایشان، و این معنی بر فرعون و حاضران آن
مجلس مخفی ماند و گمان کردند که او می گوید:
فرعون پروردگار و خالق و رازق من است-.
پس فرعون رو کرد به آن جماعت و گفت: اي مردان بدکردار! و اي طلب کنندگان فساد در ملک من! و اراده کنندگان فتنه
میان من و میان پسر عم و یاور من! شمائید مستحقّ عذاب من، که خواستید که امر مرا فاسد کنید و پسر عم مرا هلاك
کنید و در پادشاهی من رخنه بیندازید.
پس امر کرد میخها آوردند و آنها را خوابانیدند، بر ساقها و سینه هاي آنها میخها زدند و فرمود: بطلبید آنها را که شانه هاي
خدا » : آهنین دارند، و امر کرد به شانه آهن گوشت بدنشان را از استخوانها جدا کردند! پس این است که حق تعالی می فرماید
و وارد شد بر آل » که بد او را به فرعون گفتند که او را هلاك کنند « او را نگاهداشت از مکرهاي بد ایشان
ص: 656
یعنی به آن جمعی که بد او را به فرعون گفتند که ایشان را به میخها بر زمین دوختند و گوشتهاي «1» « فرعون بدترین عذابها
.«2» ایشان را به شانه آهن ریزه ریزه کردند
علی بن ابراهیم روایت کرده است که: مؤمن آل فرعون ششصد سال ایمان خود را پنهان داشت و مبتلا بود، و انگشتان او از
خوره افتاده بود، و به همان دستها بسوي ایشان اشاره می کرد و می گفت: اي قوم! متابعت من کنید تا هدایت کنم شما را به
.«3» راه حق. پس خدا او را حفظ کرد از مکر ایشان
به سند صحیح از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: بر او غالب شدند و او را پاره پاره کردند و لیکن خدا حفظ
.«4» نمود او را از آنکه او را از دین حق برگردانند
فرستاد که او را حاضر کنند، او را در میان کوهها «5» و قطب راوندي روایت کرده است که: فرعون دو نفر را به طلب خربیل
یافتند که مشغول نماز بود، و وحشیان صحرا در عقب او جمع شده بودند؛ چون اراده کردند او را در اثناي
نماز بگیرند، حق تعالی امر فرمود یکی از آن وحشیان را که در بزرگی مانند شتري بود تا حائل شد میان آنها و خربیل، و دفع
کرد آنها را از او تا از نماز فارغ شد. پس خربیل نظرش بر آنها افتاد ترسید و عرض کرد:
پروردگارا! مرا امان ده از شرّ فرعون، بدرستی که تو خداوند منی و بر تو توکل نمودم و به تو ایمان آوردم و بسوي تو
بازگشت کردم، سؤال می کنم از تو اي خداوند من که اگر این دو مرد به من اراده بدي بکنند پس مسلط کن بر ایشان فرعون
را بزودي، و اگر اراده خیر داشته باشند نسبت به من، ایشان را هدایت کن.
پس ایشان برگشتند خبر او را به فرعون بگویند، در اثناي راه یکی از ایشان گفت: من قصه او را از فرعون مخفی می دارم و
چه نفع می رسد به ما که او کشته شود؟
ص: 657
دیگري گفت: بعزت فرعون سوگند می خورم که من می گویم، و آمد در مجلس فرعون در حضور مردم و آنچه دیده بود
نقل کرد و دیگري مخفی نمود.
چون خربیل به نزد فرعون آمد، فرعون از آن دو کس پرسید: پروردگار شما کیست؟
گفتند: توئی.
از خربیل پرسید: پروردگار تو کیست؟
گفت: پروردگار من پروردگار ایشان است.
فرعون گمان کرد او را می گوید شاد شد و آن شخص اول را کشت، و خربیل با آن که کتمان کرد خبر او را، نجات یافت و
.«1» آن شخص نیز به موسی ایمان آورد تا آنکه با ساحران کشته شد
مؤلف گوید: احادیث در باب کشته شدن و نجات یافتن مؤمن آل فرعون مختلف است، و ممکن است
در اول از کشتن نجات یافته باشد و آخر به درجه شهادت فایز شده باشد، و محتمل است که احادیث نجات یافتن بر وجه تقیه
وارد شده باشد.
و احادیث بسیار از طریق خاصه و عامه وارد شده است که: صدّیقان و بسیار تصدیق کنندگان پیغمبران سه کسند: مؤمن آل
.«2» فرعون، مؤمن آل یاسین و بهترین ایشان علی بن ابی طالب است
از اصحاب فرعون، نجّ ار بود و همان بود که تابوت را از براي مادر موسی علیه السّلام «3» ثعلبی نقل کرده است که: خربیل
تراشید، و بعضی گفته اند خزینه دار فرعون بود صد سال و ایمان خود را کتمان می کرد تا روزي که موسی علیه السّلام بر
ساحران غالب شد، در آن روز ایمان خود را ظاهر و با ساحران شهید شد.
زن خربیل مشاطه دختران فرعون بود و مؤمنه بود، روزي شانه از دستش افتاد گفت:
بسم اللّه.
ص: 658
دختر فرعون گفت: پدرم را می گوئی؟
گفت: نه، بلکه کسی را می گویم که پروردگار من و پروردگار تو و پروردگار پدر توست!
گفت: بگویم این را به پدرم؟
گفت: بگو.
چون دختر این قصه را به فرعون نقل کرد، آن زن را با فرزندانش طلبید و گفت:
پروردگار تو کیست؟
فرمود: پروردگار من و پروردگار تو خداوند عالمیان است.
پس امر کرد که تنوري از مس آوردند و آتش در آن تنور افروختند و او و فرزندانش را طلبید، آن زن گفت: التماس دارم که
استخوانهاي من و فرزندانم را بفرماي جمع کنند و در زمین دفن کنند.
گفت: چون تو بر ما حق داري چنین خواهم کرد! پس امر کرد یک یک از فرزندان او را به آتش می انداختند، چون فرزند
آخر
که شیرخواره بود انداختند به امر خدا به سخن آمد و گفت: صبر کن اي مادر که تو بر حقّی، پس آن زن را هم به تنور
انداختند.
امّا آسیه: او از بنی اسرائیل و مؤمنه مخلصه بود، و پنهان عبادت خدا می کرد در خانه فرعون، و بر این حال بود تا آنکه زن
خربیل را کشتند، در آن وقت دید ملائکه روح او را بالا می بردند، یقین او زیاده شد، در این حال فرعون به نزد او آمد و قصه
آن زن را براي آسیه نقل کرد، آسیه گفت: واي بر تو اي فرعون! این چه جرأت است که بر خدا داري؟
فرعون گفت: بلکه تو هم مثل آن زن دیوانه شده اي؟
گفت: دیوانه نیستم و لیکن ایمان آوردم به خداوندي که پروردگار من و تو و جمیع عالم است.
پس فرعون مادر آسیه را طلبید و گفت: دختر تو دیوانه شده است، بگو کافر شود به خداي موسی، اگر نه مرگ را به او می
چشانم!
هر چند مادر به او سخن گفت فایده نکرد، پس فرعون فرمود او را به چهار میخ کشیدند
ص: 659
و عذاب کردند تا شهید شد.
از ابن عباس منقول است که: در هنگامی که او را عذاب می کردند حضرت موسی بر او گذشت و دعا کرد، خدا الم عذاب را
از او برداشت که از تعذیب فرعون المی به او نمی رسید! در آن حال گفت: پروردگارا! بنا کن براي من خانه اي در بهشت.
پس خطاب الهی به او رسید: به جانب بالا نظر کن، چون نظر نمود، جاي خود را در بهشت دید و خندید! فرعون گفت: ببینید
جنون او را که
.«1» من او را عذاب می کنم او می خندد. پس به رحمت الهی واصل شد
.«2» از سلمان روایت کرده اند که: او را به آفتاب عذاب می کردند، حق تعالی ملائکه را می فرستاد که او را سایه می کردند
فصل پنجم در بیان احوال بنی اسرائیل بعد از بیرون آمدن از دریا و حیران شدن ایشان در زمین، و سایر احوالی که در این مدت بر
ایشان وارد شده
علی بن ابراهیم روایت کرده است که: چون بنی اسرائیل از دریا بیرون آمدند، در بیابانی فرود آمدند، گفتند: اي موسی! ما را
هلاك کردي، از آبادانی به بیابانی آوردي! نه سایه هست و نه درختی و نه آبی.
بر ایشان نازل می شد، و بر گیاه و سنگ « منّ » پس حق تعالی ابري بر ایشان فرستاد که در روز سایه بر ایشان می افکند و شب
و درخت می نشست که غذاي ایشان بود، و در پسین مرغهاي بریان بر خوانهاي ایشان می افتاد می خوردند، چون سیر می
شدند مرغ به امر خدا زنده می شد پرواز می کرد!
موسی علیه السّلام سنگی داشت که در میان لشکر می گذاشت و عصا را بر آن می زد دوازده چشمه از آن جاري می شد، و
بسوي هر سبطی یک چشمه جاري می شد و ایشان دوازده سبط بودند.
چون مدتی بر این حال ماندند گفتند: اي موسی! ما صبر نتوانیم نمود بر یک طعام، پس دعا کن پروردگار خود را که بیرون
آورد براي ما از آنچه می رویاند زمین از سبزي و خیار و فوم و عدس و پیاز، فرمود: فوم، گندم است- و بعضی گفته اند سیر
است، و بعضی
ص: 661
پس موسی علیه السّلام به ایشان فرمود: آیا طلب می کنید که بدل کنید آنچه نیکوتر است به آنچه -«1» گفته اند نان است
زبونتر است؟! فروروید بسوي مصر و یا شهري از شهرها، بدرستی که در آنجا براي شما هست آنچه
.«2» سؤال کردید
به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حق تعالی امر فرمود موسی را که:
ببر بنی اسرائیل را به ارض مقدّسه که کفار را از آنجا بیرون نمایند و خود در آنجا ساکن شوند- و بنی اسرائیل را در آن وقت »
ششصد هزار نفر بودند- پس موسی علیه السّلام به ایشان فرمود: اي قوم من! داخل شوید در ارض مقدّسه که خدا براي شما
نوشته و مقدّر فرموده است، و مرتد مشوید و برمگردید از پس پشت خود، پس برگردید زیانکاران.
گفتند: اي موسی! در ارض مقدّسه گروهی چند هستند که جبارانند و ما تاب مقاومت آنها نداریم، هرگز ما داخل آن شهر
نمی شویم تا آنها بیرون روند از آن شهر، پس اگر بیرون روند از آن شهر ما داخل می شویم.
پس گفتند دو شخص از آنها که از خدا می ترسیدند و خدا بر ایشان انعام کرده بود به توفیق طاعت و فرمانبرداري- یعنی
یوشع بن نون و کالب بن یوفنا که دو پسر عمّ موسی علیه السّلام بودند-: اي بنی اسرائیل! داخل شوید بر جباران- یعنی
عمالقه- از دروازه شهر ایشان، هرگاه داخل شهر شوید پس شما غالبید بر آنها، بر خدا توکل کنید اگر ایمان دارید به خدا.
گفتند: اي موسی! ما هرگز داخل این شهر نمی شویم تا آن جباران در شهر هستند، پس برو تو و پروردگارت و جنگ کنید،
بدرستی که ما اینجا نشسته ایم.
موسی علیه السّلام عرض کرد: پروردگارا! من مالک نیستم مگر جان خود و برادرم را، پس جدائی بیفکن میان ما و میان گروه
فاسقان.
حق تعالی فرمود که: چون قبول نکردند که داخل ارض مقدّسه شوند
پس بر ایشان
ص: 662
تا .«1» « حرام است داخل شدن آن زمین تا چهل سال که حیران خواهند بود در زمین، پس اندوهناك مباش بر گروه فاسقان
اینجا ترجمه آیات بود.
پس حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: در چهار فرسخ از زمین چهل سال حیران ماندند به سبب آنکه بر خدا رد
کردند، و راضی نشدند که داخل آن شهر شوند.
چون شام می شد منادي ایشان ندا می کرد: شام شد بار کنید، پس روانه می شدند و رجزخوانان راه می رفتند تا سحر، پس
حق تعالی زمین را امر می فرمود ایشان را برمی گردانید و می رسانید به همان منزلی که بار کرده بودند؛ چون صبح می شد
خود را در همان منزل سابق می دیدند و می گفتند: دیشب راه را خطا کردیم! باز شب دیگر روانه می شدند و صبح در جاي
خود بودند. پس چهل سال بر این حال ماندند، حق تعالی منّ و سلوي براي آنها می فرستاد و با ایشان سنگی بود که در
هرکجا فرود می آمدند موسی عصاي خود را بر آن می زد دوازده چشمه از آن جاري می شد و بسوي هر سبطی یک چشمه
جاري می شد، چون به موضع دیگر نقل می کردند آبها برمی گشت داخل سنگ می شد! و سنگ را بر چهارپا بار می کردند
مردند مگر یوشع بن نون و کالب بن یوفنا که ابا نکردند از داخل شدن ارض « تیه » و روانه می شدند. همه در آن صحراي
.«2» به رحمت الهی واصل شدند « تیه » مقدّسه، و موسی و هارون نیز در
و در احادیث بسیار از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که:
حق تعالی بر ایشان نوشته و مقدّر کرده
بود که داخل ارض مقدسه شوند، چون نافرمانی کردند بر آنها حرام کرد و مقدّر فرمود که فرزندانشان داخل شوند، پس آنها
مردند و فرزندان ایشان با یوشع بن نون و کالب بن یوفنا داخل شهر شدند، و خدا هر چه را می خواهد « تیه » همه در صحراي
.«3» محو می کند و هر چه را می خواهد اثبات می کند و نزد اوست امّ الکتاب
ص: 663
.«2» ایشان داخل شدند «1» [ در روایت دیگر آن است که: فرزندان آنها نیز داخل نشدند بلکه فرزندان [فرزندان
در حدیث معتبر دیگر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: نیکو زمینی است شام، و بد مردمند اهل آن، و
بدترین شهرها است مصر، بدرستی که آن زندان کسی که خدا بر او غضب کند، و نبود داخل شدن بنی اسرائیل در مصر مگر
براي غضبی که خدا بر ایشان کرد به سبب گناهی که کرده بودند، زیرا که حق تعالی به ایشان فرمود: داخل شوید در ارض
مقدّسه که خدا براي شما نوشته است- یعنی شام- پس ابا کردند از داخل شدن و چهل سال حیران ماندند در مصر و بیابانهاي
آن، و بعد از چهل سال داخل شدند، و نبود بیرون آمدن ایشان از مصر و داخل شدن ایشان در شام مگر بعد از توبه ایشان و
راضی شدن حق تعالی از آنها.
پس حضرت فرمود: من کراهت دارم از آنکه بخورم طعامی را که در سفال مصر پخته شده باشد، و دوست نمی دارم که سرم
.«3» را از گل مصر بشویم از ترس آنکه مبادا خاکش باعث مذلت من شود و غیرت مرا بر طرف کند
علی
بن ابراهیم روایت کرده است: چون بنی اسرائیل گفتند به موسی علیه السّلام: برو تو و پروردگارت جنگ کنید که ما اینجا
نشسته ایم، موسی علیه السّلام دست هارون را گرفت و خواست که از میان ایشان بیرون رود، پس بنی اسرائیل ترسیدند و
گفتند: اگر موسی از میان ما بیرون رود بر ما عذاب نازل می شود، پس به نزد او آمدند و به تضرع و استغاثه و التماس کردند
که در میان ایشان بماند و از خدا سؤال کند توبه آنها را قبول فرماید، پس حق تعالی وحی فرستاد به آن حضرت که: من توبه
ایشان را قبول کردم امّا ایشان را در این زمین حیران گردانیدم تا چهل سال به عقوبت آنچه گفتند.
پس همه در توبه و در تیه داخل شدند بغیر از قارون، پس در اول شب برمی خاستند و
ص: 664
شروع می کردند به خواندن تورات و به مصر روانه می شدند، و میان ایشان و مصر چهار فرسخ بود، چون صبح به دروازه
.«1» مصر می رسیدند زمین می گردانید ایشان را و به جاي اول برمی گشتند
و ایضا علی بن ابراهیم روایت کرده است که: چون بنی اسرائیل از دریا بیرون آمدند رسیدند به جماعتی که بت می پرستیدند،
پس گفتند: اي موسی! براي ما خدائی قرار ده چنانچه ایشان خدائی دارند!
موسی فرمود: شما گروهی هستید جاهل، این گروه آنچه می کنند هالک است و عملشان باطل است، آیا غیر خداوند عالمیان
؟«2» براي شما خدائی طلب کنم و حال آنکه او شما را فضیلت داده است بر عالمیان
ابن بابویه رحمه اللّه از ابن عباس روایت کرده است که: چون بنی اسرائیل از دریا گذشتند گفتند
به موسی: به کدام قوت و تهیه و به کدام باربردار به ارض مقدّسه خواهیم رسید و حال آنکه اطفال و زنان و پیران با ما
هستند؟!
موسی علیه السّلام فرمود: من گمان ندارم که خدا به گروهی در دنیا داده باشد یا به احدي عطا فرموده باشد آنچه از متاع دنیا
به شما میراث داده است از قوم فرعون، و عن قریب از براي شما چاره اي در هر باب خواهد کرد، پس خدا را یاد کنید و کار
خود را به او بگذارید که او مهربانتر است به شما از شما.
گفتند: اي موسی! دعا کن که خدا به ما طعام و آب و جامه بدهد، ما را از پیاده بودن نجات دهد و از گرما سایه اي بدهد.
پس حق تعالی به موسی وحی فرستاد که: من آسمان را امر کردم که بر ایشان منّ و سلوي ببارد، و باد را امر کردم سلوي را
براي ایشان بریان کند، و سنگ را فرمودم به ایشان آب دهد، و ابر را امر کردم بر ایشان سایه افکند، و جامه هاي ایشان را
مسخّر کردم که به
ص: 665
قدر آنچه ایشان مایلند بلند شود.
پس موسی علیه السّلام ایشان را برداشت و متوجه ارض مقدّسه شد که آن فلسطین است از بلاد شام، و آن شهر را مقدّس
گفتند براي آنکه یعقوب علیه السّلام در آنجا متولد شد، و مسکن اسحاق و یوسف بود، و بعد از فوت همه را به آنجا نقل
.«1» کردند
در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است در تفسیر قول حق تعالی وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ فرمود: یعنی یاد کنید اي
بنی اسرائیل وقتی
را که سایه افکن گردانیدم بر شما ابر را در وقتی که در تیه بودید تا شما را از گرمی آفتاب و سردي ماه نگاهدارد وَ أَنْزَلْنا
عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوي و نازل ساختیم بر شما منّ را که ترنجبین است، بر درختهاي ایشان فرو می آمد و ایشان براي خود می
گرفتند، و سلوي را که آن مرغ آسمانی بود از همه مرغان خوش گوشت تر است، خدا براي ایشان می فرستاد و ایشان بی
مشقت آن را شکار کرده می خوردند. پس حق تعالی به آنها فرمود کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ یعنی: بخورید از چیزهاي
پاکیزه که شما را روزي کرده ام و شکر کنید نعمت مرا، و تعظیم کنید آنها را که من تعظیم کرده ام، و بزرگ دانید آنها را
که من بزرگ کرده ام، و عهد و پیمان ولایت ایشان را از شما گرفته ام، یعنی محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. پس خدا می
فرماید وَ ما ظَلَمُونا ایشان بر ما ستم نکردند چون تغییر دادند آنچه به ایشان گفتیم، و وفا نکردند به آن عهدي که در باب آن
بزرگواران از ایشان گرفتیم، زیرا که کفر کافران ضرري به ما نمی رساند همچنان که ایمان مؤمنان بر سلطنت ما نمی افزاید وَ
و لیکن ستم بر جانهاي خود می کردند به سبب کافر شدن و تبدیل کردن آنچه به ایشان ،«2» لکِنْ کانُوا أَنْفُسَ هُمْ یَظْلِمُونَ
گفتیم.
وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَهَ فرمود که: یعنی یاد آورید اي بنی اسرائیل وقتی را که ما گفتیم پدران و گذشتگان شما را که داخل
شوید در این شهر- یعنی اریحا که از شهرهاي
ص: 666
شام است- این در وقتی بود که از
صحراي تیه بیرون آمدند فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً پس بخورید از این شهر هر جا که خواهید فراخ روزي و بی تعب وَ
ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً داخل دروازه شهر شوید سجود کنندگان.
فرمود: حق تعالی در دروازه شهر براي ایشان صورت محمد و علی علیهما السّلام را ممثّل گردانید و امر کرد ایشان را که
سجده کنند براي تعظیم آن مثالها و تازه کنند بر خود بیعت ایشان و محبت ایشان را، و به یاد آورند عهد و پیمان ولایت و
اعتقاد به فضیلت ایشان را که از آنها گرفته بود حق تعالی، وَ قُولُوا حِطَّهٌ یعنی: بگوئید این سجده ما براي خدا به جهت تعظیم
مثال محمد و علی علیهما السّلام و اعتقاد ما براي ولایت ایشان کم کننده گناهان ما و محو کننده سیئات ما است، نَغْفِرْ لَکُمْ
بزودي زیاد خواهیم کرد ثواب نیکوکاران را، «1» خَطایاکُمْ تا بیامرزیم براي شما خطاهاي گذشته شما را، وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ
یعنی آنها که این کار کنند و پیشتر گناهی نکرده اند، زیاد می کنیم به سبب این فعل، درجات و مثوبات ایشان را.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَیْرَ الَّذِي قِیلَ لَهُمْ پس بدل کردند آن گروهی که ستم بر خود کرده بودند قولی غیر آنچه به ایشان
گفته شده بود. فرمود: یعنی سجده نکردند چنانچه به ایشان گفته شده بود، و نگفتند آنچه خدا فرموده بود و لیکن پشت را به
جانب دروازه کردند از پس پشت داخل شدند، خم نشدند و سجده نکردند در وقت داخل شدن، و گفتند: در درگاه با این
رفعت چرا باید خم شویم و داخل شویم، تا به کی این موسی و یوشع
«2» « هنطا سمقانا » : گفتند « حطّه » به ما سخریه کنند و ما را براي امور باطله به سجده اندازند؟! و در وقت داخل شدن به جاي
یعنی: گندم سرخی که ما قوت خود کنیم بسوي ما محبوبتر است از این کردار و گفتار! فَأَنْزَلْنا عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ
پس فرستادیم بر آنها که ستم کردند، یعنی تغییر و تبدیل کردند آنچه به «3» السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ
ص: 667
ایشان گفته بودند و منقاد نشدند براي ولایت محمد و علی علیهما السّلام و آل طیّبین ایشان علیهم السّلام رجزي و عذابی از
آسمان به سبب فسق ایشان، و آن رجز که به ایشان رسید آن بود که کمتر از یک روز صد و بیست هزار کس از آنها به
طاعون مردند، و ایشان جمعی بودند که خدا می دانست که ایمان نمی آورند و توبه نمی کنند، و نازل نشد بر کسی که خدا
می دانست توبه خواهد کرد، یا از صلب او فرزندي بهم خواهد رسید که خدا را به یگانگی بپرستد و ایمان به محمد صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم بیاورد و ولایت علی علیه السّلام را بشناسد.
پس حق تعالی فرمود وَ إِذِ اسْتَسْقی مُوسی لِقَوْمِهِ، امام علیه السّلام فرمود: یعنی یاد کنید بنی اسرائیل را و آن وقت را که طلب
آب کرد موسی براي قوم خود در وقتی که تشنه شدند در تیه و فریادکنان و گریه کنان به نزد موسی آمدند و گفتند: هلاك
شدیم به تشنگی. پس موسی علیه السّلام گفت: الهی بحقّ محمد سیّد انبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بحقّ علی سیّد اوصیاء
علیه السّلام و
بحقّ فاطمه سیّده نساء علیها السّلام و بحقّ حسن بهترین اولیاء علیه السّلام و بحقّ حسین افضل شهداء علیه السّلام و بحقّ عترت
و خلیفه هاي ایشان که بهترین ازکیا و پاکانند سوگند می دهم که این بندگان خود را آب دهی فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ
پس خدا وحی فرمود به موسی: بزن عصاي خود را بر سنگ، فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَهَ عَیْناً چون عصا را بر سنگ زد جاري شد
از آن دوازده چشمه، قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ فرمود که: دانستند هر قبیله از اسباط اولاد یعقوب محلّ آب خوردن خود را که
با قبیله و سبط دیگر براي آب خوردن مزاحمه و منازعه نکنند. پس خدا به ایشان خطاب فرمود کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ
و سعی مکنید در زمین «1» یعنی: بخورید و بیاشامید از روزي که خدا به شما عطا فرموده است، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ
و حال آنکه شما مفسد و عاصی باشید.
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نَصْبِرَ عَلی طَعامٍ واحِ دٍ فرمود که: یعنی یاد کنید وقتی را که گفتند گذشتگان شما که در زمان موسی
علیه السّلام بودند به آن حضرت که: ما صبر نمی توانیم کرد
ص: 668
بر یک طعام- که منّ و سلوي باشد- و ناچار است ما را از طعام دیگر که با آن مخلوط کنیم فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ
الْأَرْضُ پس بخوان براي ما پروردگار خود را که بیرون آورد از براي ما از آنچه می رویاند زمین مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ
عَدَسِها وَ بَصَلِها از سبزیهاي زمین و خیار و سیر و عدس و پیاز
آن، قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنی بِالَّذِي هُوَ خَیْرٌ موسی گفت: آیا طلب می کنید که بهتر را از شما بگیرند و زبونتر را به شما
پس فرو روید یعنی بیرون روید از تیه بسوي شهري از شهرهائی که در آنجا حاصل «1» بدهند، اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ
.«2» است از براي شما آنچه سؤال کردید
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که در تفسیر قول حق تعالی وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً فرمود: آن
در وقتی بود که موسی از زمین تیه بیرون آمد و داخل معموره شدند، بنی اسرائیل گناهی کرده بودند حق تعالی خواست
ایشان را از آن گناه نجات دهد و ببخشد بر ایشان اگر توبه کنند، پس به ایشان گفت: چون به در شهر برسید به سجود روید و
تا گناهان شما حط و زایل شود، آنها که نیکوکاران بودند چنین کردند و توبه ایشان مقبول شد، و آنها که « حطّه » بگویید
.«3» یعنی گندم سرخ طلبیدند، پس عذاب بر ایشان نازل شد « حنطه حمراء » ،« حطّه » ظالمان بودند به جاي
در احادیث متواتره از طریق خاصه و عامه منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: مثل اهل بیت من
همچنان که در بنی اسرائیل هر که از روي تواضع و انقیاد داخل درگاه ،«4» در این امّت، مثل باب حطّه است در بنی اسرائیل
حطّه شد نجات یافت و هر که چنان داخل نشد و تکبر کرد و انقیاد نکرد هلاك شد، و همچنین در این امّت هر که در ولایت
اهل بیت من از روي تسلیم و انقیاد
داخل شود و اعتقاد به امامت ایشان بکند و متابعت ایشان را بر خود لازم گرداند و ایشان را وسیله آمرزش خود داند نجات می
یابد، و
ص: 669
هر که تکبر نماید از اطاعت ایشان و تابع دنیاي باطل شود چنانچه آنها گندم سرخ طلبیدند کافر و هالک گردند.
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: خواب پیش از طلوع آفتاب شوم است و رنگ را زرد می کند
و آدمی را از روزي محروم می گرداند، بدرستی که حق تعالی روزي را در ما بین طلوع صبح تا طلوع آفتاب قسمت می کند،
و منّ و سلوي بر بنی اسرائیل در ما بین طلوع صبح تا طلوع آفتاب نازل می شد، هر که در آن ساعت خواب بود نصیب او نازل
.«1» نمی شد، چون بیدار می شد نصیب خود را نمی یافت و محتاج می شد که از دیگران بطلبد و سؤال کند
به سندهاي معتبر از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که: چون قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله
و سلّم از مکه ظاهر شود و خواهد که متوجه کوفه شود، منادي آن حضرت در میان اصحاب آن حضرت ندا کند که: کسی
توشه و آب با خود برندارد، و سنگ حضرت موسی علیه السّلام را با خود بردارد و آن بار یک شتر است، پس به هر منزل که
فرود آیند چشمه اي از آن سنگ جاري شود، هر گرسنه اي که بخورد سیر شود و هر تشنه اي که بخورد سیراب شود، و توشه
ایشان همین باشد تا آنکه آن حضرت با اصحاب خود در نجف اشرف نزول اجلال فرماید
.«2»
مؤلف گوید: مفسران خلاف کرده اند که ارض مقدّسه کدام است: بعضی بیت المقدس گفته اند؛ و بعضی دمشق و فلسطین؛
و ایضا خلاف است که آیا موسی .«3» و بعضی شام؛ و بعضی زمین طور و حوالی آن گفته اند؛ احادیث در این باب گذشت
علیه السّلام داخل ارض مقدّسه شد یا نه، و ظاهر احادیث معتبره آن است که موسی در تیه به عالم قدس ارتحال نمود، و یوشع
بن نون وصیّ آن حضرت بنی اسرائیل را از تیه برداشت و به ارض مقدّسه برد،
ص: 670
و باز خلاف است در این باب که حطّه در تیه بود یا بعد از بیرون رفتن از تیه، اکثر .«1» چنانچه بعد از این مذکور خواهد شد
را اعتقاد آن است که بعد از بیرون رفتن از تیه مأمور شدند بنی اسرائیل که چنین داخل درگاه بیت المقدس شوند، یا دروازه
شهر اریحا، بنابراین باید که موسی علیه السّلام در آن وقت با آنها نباشد. بعضی گفته اند: موسی علیه السّلام در تیه قبّه اي
ساخته بود که رو به آن نماز می کردند و آن حضرت امر فرمود ایشان را که از درگاه آن قبّه خم شده داخل شوند از روي
تواضع، و طلب آمرزش گناهان خود بکنند، پس مراد از سجود، رکوع خواهد بود؛ بعضی گفته اند مراد از سجود، خضوع و
از .«2» شکستگی و تواضع است؛ بعضی گفته اند مراد آن است که بعد از داخل شدن به سجده روند و طلب مغفرت کنند
احادیث سابقه ترجیح میان این وجوه ظاهر می شود.
ثعلبی در عرایس روایت کرده است که: حق تعالی وعده داد موسی را که ارض مقدّسه شام
را به او و قوم او عطا فرماید که مسکن ایشان باشد، و در آن وقت شام را عمالقه متصرّف بودند، و حق تعالی وعده داد موسی
را که آنها را هلاك گرداند و شام را مسکن بنی اسرائیل گرداند.
چون بنی اسرائیل بعد از غرق شدن فرعون داخل مصر شدند، حق تعالی امر فرمود ایشان را که متوجه اریحا شوند از بلاد شام،
و فرمود: من چنین مقدّر کرده ام که آن محلّ قرار شما باشد، پس بروید با عمالقه جنگ کنید و اریحا را تصرف نمائید، و امر
قرار دهد، در هر سبطی یک نقیب که سرکرده ایشان «3» فرمود حق تعالی که موسی علیه السّلام از قوم خود دوازده نقیب
باشند.
بنی اسرائیل گفتند: تا احوال عمالقه بر ما معلوم نشود ما به جنگ ایشان نمی رویم. پس موسی مقرر فرمود که آن دوازده نقیب
بروند و احوال آن جماعت را معلوم کرده خبر بیاورند. چون نقبا به نزدیک اریحا رسیدند شخصی از جباران که او را عوج بن
عناق
ص: 671
روایت کرده اند که طول قامت او بیست و سه هزار و سیصد و سی و سه ذراع بود، و ماهی را از ته دریا می -«1» می گفتند
گرفت و نزد چشمه آفتاب بریان می کرد و می خورد، طوفان نوح از زانوهاي او نگذشت، سه هزار سال عمر او بود و عناق
مادر او دختر حضرت آدم بود، گویند او سنگی به قدر لشکرگاه موسی علیه السّلام از کوه جدا کرد آورد که بر لشکر آن
حضرت بیندازد، حق تعالی هدهد را فرستاد آن سنگ را سوراخ کرد تا به گردنش افتاد و او بر زمین
افتاد، پس موسی آمد و طول آن حضرت ده ذراع بود، و طول عصاي آن حضرت ده ذراع بود و ده ذراع جست از زمین، عصا
را بر کعب عوج زد، به آن زدن او هلاك شد- چون عوج نقبا را دید ایشان را برداشت در دامن خود گذاشت آورد به نزد
زنش بر زمین گذاشت و گفت: این جماعتند که می خواهند با ما قتال کنند، خواست پا بر بالاي ایشان بمالد و هلاك کند،
زنش گفت: بگذار ایشان برگردند و خبر شما را از براي قوم خود ببرند.
پس ایشان در آن شهر گشتند و احوال ایشان را معلوم کردند، خوشه انگور ایشان را پنج نفر از بنی اسرائیل با چوب می
توانستند برداشت! و در نصف پوست انار ایشان چهار نفر می توانستند نشست! چون نقبا روانه شدند که بسوي قوم خود بیایند
به یکدیگر گفتند که: اگر خبر دهیم بنی اسرائیل را به آنچه دیدیم، شک در موسی و فرموده او خواهند کرد و کافر خواهند
شد، باید که این خبرها را از ایشان پنهان داریم، به موسی و هارون پنهان نقل کنیم که آنچه مصلحت دانند چنان کنند. به این
نحو از یکدیگر پیمان گرفتند، بعد از چهل روز به خدمت موسی علیه السّلام رسیدند، آنچه دیده بودند عرض کردند، پس
همه پیمان را شکستند، هر یک به سبط خود و خویشان خود احوال عمالقه را نقل کردند، ایشان را از جهاد ترسانیدند! بغیر از
که ایشان در عهد خود باقی ماندند. و مریم خواهر حضرت موسی زوجه کالب بود. «2» یوشع بن نون و کالب بن یوفنا
ص: 672
چون این خبرها
در میان بنی اسرائیل شهرت کرد، صداها به گریه بلند کردند و گفتند:
کاش در زمین مصر مرده بودیم، یا در این بیابان می مردیم و داخل این شهر نمی شدیم که زنان و فرزندان و مالهاي ما غنیمت
عمالقه باشد! به یکدیگر می گفتند: بیائید سرکرده اي براي خود قرار دهیم و بسوي مصر برگردیم! هر چند موسی علیه السّلام
ایشان را موعظه کرد که:
آن پروردگاري که شما را بر فرعون غالب گردانید بر این قوم نیز غالب خواهد گردانید، و خدا وعده فتح داده است و در
وعده او خلاف نمی باشد، قبول نکردند. خواستند که به مصر برگردند پس کالب و یوشع گریبانهاي خود را دریدند و گفتند:
از خدا بترسید و داخل شهر جباران شوید که چون داخل می شوید بر ایشان غالب خواهید بود به نصرت الهی، ما ایشان را
امتحان کردیم، اگر چه بدنهاي ایشان قوي است امّا دلهاي ایشان ضعیف است، از ایشان مترسید و بر خدا توکل کنید.
بنی اسرائیل سخن ایشان را قبول نکردند خواستند که ایشان را سنگسار کنند! و گفتند به موسی علیه السّلام که: ما هرگز داخل
آن شهر نمی شویم، تو با پروردگار خود بروید و با ایشان جنگ کنید که ما از اینجا حرکت نمی کنیم.
پس حضرت موسی به غضب آمد و به ایشان نفرین کرد و گفت: پروردگارا! من مالک نیستم مگر خود و برادر خود را، پس
جدائی بیند از میان من و میان گروه فاسقان.
پس ابري پیدا شد بر در قبّه الزمر، حق تعالی وحی کرد به حضرت موسی که: تا کی این گروه، معصیت من خواهند نمود، و
تصدیق به آیات من نخواهند کرد، من همه را
هلاك می کنم و براي تو قومی از ایشان قویتر و بیشتر قرار می دهم.
موسی علیه السّلام گفت: خداوندا! اگر ایشان را به یک دفعه هلاك کنی، امّتهاي دیگر که این را بشنوند خواهند گفت که:
موسی براي این ایشان را هلاك کرد که نتوانست ایشان را داخل ارض مقدّسه گرداند، بدرستی که صبر تو طولانی است و
نعمت تو بسیار است، توئی آمرزنده گناهان، و حفظ می کنی پدران را براي فرزندان و فرزندان را براي پدران، پس بیامرز
ایشان را و در این بیابان هلاك نکن ایشان را.
پس حق تعالی وحی نمود که: به دعاي تو ایشان را آمرزیدم و لیکن چون ایشان را
ص: 673
فاسق نامیدي و بر ایشان نفرین کردي قسم یاد کردم که داخل شدن ارض مقدّسه را بر ایشان حرام گردانم بغیر یوشع و کالب،
و چهل سال در این بیابان ایشان را حیران خواهم کرد به جاي آن چهل روز که تفحّص احوال عمالقه کردند و امر مرا به تأخیر
انداختند، و همه در این بیابان خواهند مرد، و فرزندان ایشان داخل ارض مقدّسه خواهند شد.
پس حق تعالی در تیه بر ایشان ابري فرستاد تنگ که مانند ابر باران نبود، بلکه تنگتر و خشکتر و نیکوتر بود از آن، و همیشه بر
بالاي سر ایشان بود، و به هر جا که می رفتند با ایشان حرکت می کرد و ایشان را از گرمی آفتاب حفظ می کرد. و از براي
ایشان عمودي از نور آفرید در شبی که ماهتاب نبود براي ایشان روشنی می داد، و منّ را براي طعام ایشان فرستاد، و در آن
خلاف است: بعضی گفته اند صمغی بود بر درختهاي ایشان
می نشست و به شیرینی عسل بود؛ و بعضی گفته اند ترنجبین بود؛ و بعضی گفته اند عسل بود؛ و بعضی گفته اند نانهاي تنک
بود؛ و بعضی گفته اند ربّ غلیظی بود. بر هر تقدیر هر شب مانند برف بر ایشان می بارید، پس گفتند: شیرینی منّ ما را هلاك
کرد! دعا کن که خدا گوشتی به ما عطا کند. پس حق تعالی سلوي را براي ایشان فرستاد، و در آن نیز خلاف است: اکثر گفته
اند مرغی بود شبیه به سمانی؛ و بعضی گفته اند مرغان سرخ بودند از آسمان بر ایشان می بارید به قدر یک میل راه، و یک
نیزه بر روي یکدیگر می نشستند؛ بعضی گفته اند مانند جوجه کبوتري بود که بال و پرش را دور کرده باشند و بریان کرده
باشند، باد از براي ایشان می آورد؛ بعضی گفته اند مرغان می آمدند و ایشان به دست خود می گرفتند؛ و بعضی گفته اند
مرغی چند بود مانند مرغانی که در هند می باشند اندکی از گنجشک بزرگتر بودند؛ بعضی گفته اند: سلوي عسل بود.
پس هر یک به قدر یک شبانه روز برمی داشتند و در روز جمعه به قدر دو شبانه روز برمی داشتند چون روز شنبه از براي
ایشان نمی آمد، و هر که زیاده برمی داشت کرم در آن می افتاد و فاسد می شد و در روز دیگر براي او نمی آمد، چنانچه در
این امّت هر که روزي حرام را می گیرد، از روزي حلال که خدا براي او مقدّر کرده است محروم می شود.
چون آب طلبیدند حضرت موسی علیه السّلام عصا را به سنگ زد تا دوازده نهر عظیم از آن
ص: 674
جاري شد و به هر سبطی نهري روان شد.
چون جامه طلبیدند حق تعالی همان جامه
را که پوشیده بودند نو کرد براي ایشان و هرگز کهنه نمی شد و هر روز نوتر و تازه تر بود! و فرزندان ایشان با جامه متولد می
.«1» شدند! هر چند بلند می شدند جامه با ایشان بلند می شد
.«2» و عرض تیه: بعضی گفته اند که شانزده فرسخ بود؛ و بعضی نه فرسخ گفته اند؛ و بعضی شش فرسخ
ثعلبی از وهب بن منبه روایت کرده است که: حق تعالی وحی فرستاد به حضرت موسی که مسجدي براي نماز جماعت ایشان
بسازد، و بیت المقدس براي تورات و تابوت سکینه بنا کند، و قبّه هائی براي قربانی ایشان بسازد، و براي مسجد سراپرده ها
مقرر سازد که رو و پشت آنها از پوست قربانی باشد و بندهایشان از پشم قربانی باشد، و آن بندها را زن حائض نریسد و آن
پوستها را مرد جنب دبّاغی نکند، و ستونهاي مسجد از مس باشد و طول هر یک چهل ذراع باشد و دوازده حصّه کنند و هر
حصّه را سبطی بردارند، و آن سراپرده ها ششصد ذراع در ششصد ذراع باشد، و هفت قبّه برپا نمایند که شش قبّه براي قربانی
بود مشبّک از طلا و نقره باشند، و بر ستونهاي نقره نصب کنند آنها را، و طول هر ستون چهل ذراع باشد و چهارده پرده بر
روي آن قبّه ها بکشند، و پرده پائین از سندس سبز باشد و دوم ارغوانی باشد و سوم دیبا باشد و چهارم از پوست قربانی باشد
که آن پرده ها را از باران و غبار محافظت کند، و بندهایشان از پشم قربانی باشد، و وسعتشان چهل ذراع باشد، در میان آنها
خوانهاي مربّع از نقره نصب کنند که قربانی را بر
روي آنها بگذارند، و هر خوانی چهار ذراع طول و یک ذراع عرض داشته باشد، و هر خوانی چهار پایه از نقره داشته باشد که
بلندي هر پایه سه ذراع بوده باشد که کسی نتواند چیزي از آن برداشتن مگر ایستاده.
ص: 675
و امر کرد که بیت المقدس را- که قبه هفتم است- نصب کنند بر ستون طلا که طولش هفتاد ذراع بوده باشد و آن را بر روي
سبیکه اي از طلا بگذارند که طولش هفتاد ذراع بوده باشد، و مرصّع به الوان جواهر کرده باشند، و پائینش را مشبّک سازند به
میله هاي طلا و نقره، و طنابهاي آن را از پشم قربانی بعمل آورند به رنگهاي مختلف از سرخ و زرد و سبز، و بر روي آن هفت
پرده قرار دهند بر روي یکدیگر، که پائین آن را حریر کنده سبز بوده باشد، دوم از ارغوانی، و بعد از آن حریر و دیباي سفید و
زرد و ملوّن بوده باشد، و هفتم که بر بالاي همه است از پوست قربانی باشد که آن پرده هاي دیگر را محافظت نماید از باران
و رطوبتها. و امر فرمود که وسعت آن را هفتاد ذراع گردانند، و فرمود که فرش قبّه ها را حریر سرخ کنند، و تابوتی از طلا
نصب کنند در آن قبّه براي تابوت میثاق، و مرصّع گردانند آن را به الوان جواهر، و پایه هاي آن از طلا باشد و طولش نه ذراع
و عرضش چهار ذراع و ارتفاعش به قدر قامت حضرت موسی علیه السّلام بوده باشد، و آن قبّه چهار درگاه داشته باشد که از
یک در ملائکه داخل شوند و از
یک در موسی علیه السّلام و از یک در هارون علیه السّلام و از یک در فرزندان هارون، و فرزندان هارون صاحب اختیار آن
قبّه باشند و محافظت تابوت به ایشان تعلق داشته باشد.
و حق تعالی امر فرمود حضرت موسی را از هر که بالغ شده باشد از بنی اسرائیل یک مثقال طلا بگیرد و صرف بیت المقدس
کند و دیگر آنچه احتیاج شود از اموالی که از فرعون و اصحاب او گرفته بودند از زیورها و سایر اموال صرف کنند.
که از ایشان آن «1» پس موسی علیه السّلام چنین کرد و عدد بنی اسرائیل در آن وقت ششصد هزار و هفتصد و هشتاد مرد بود
مال را گرفت، پس خدا وحی فرستاد به موسی علیه السّلام که:
من بر تو از آسمان آتشی می فرستم که دود نداشته باشد و چیزي را نسوزاند و هرگز خاموش نشود تا قربانیها که مقبول می
شود بخورد و قندیلهاي بیت المقدس از آن افروخته شود و آن قندیلها از طلا بودند و به زنجیرهاي طلا که بافته بودند به
یاقوت و مروارید و
ص: 676
انواع جواهر آویخته بودند، و امر فرمود که در میان خانه سنگ عظیمی بگذارند و میان آن سنگ را گود کنند که آتشی که
از آسمان فرود می آید در آنجا بوده باشد.
پس حضرت موسی هارون علیه السّلام را طلبید و گفت: حق تعالی مرا برگزید به آتشی که از آسمان بفرستد براي خوردن
قربانیها که مقبول می شود و براي افروختن قندیلهاي بیت المقدس و مرا به آن خانه وصیت فرمود و من تو را براي آن اختیار
کردم و تو را برگزیدم و تو
را وصیت می کنم به آن.
پس هارون علیه السّلام دو پسر خود شبیر و شبّر را طلبید و گفت: خدا موسی را براي امري اختیار کرد و به آن وصیت فرمود،
و موسی مرا اختیار کرد براي آن امر و مرا وصیت نمود، و من شما را اختیار می کنم و به آن امر وصیت می نمایم. پس پیوسته
.«1» تولیت و محافظت بیت المقدس و تابوت و آتش آسمانی با اولاد هارون بود
مؤلف گوید: اگر چه روایت ثعلبی چندان محلّ اعتماد نیست، امّا براي این نقل کردیم که مشتمل بر غرایب بود و براي آنکه
بر اهل بصیرت ظاهر گردد که بنا بر حدیث متواتر میان خاصه و عامه که حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که:
.«2» تو از من به منزله هارونی از موسی مگر آنکه پیغمبري بعد از من نیست
و ایضا بنا بر آنچه در طرق عامه و خاصه به استفاضه وارد شده است که: حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهما السّلام را به این علت به اسم دو پسر هارون علیه السّلام به لغت عربی نام کرد
همچنان که سدانت بیت المقدس که قبله و بیت الشرف بنی اسرائیل بود و محافظت تابوت که مخزن علوم آسمانی ایشان بود
و تولیت آتش آسمانی که معیار رد و قبول اعمال ایشان بود با هارون و اولاد هارون بود به نقل ثعلبی و محدثان ایشان است،
پس باید که در این امّت نیز سدانت و ولایت کعبه صوري و معنوي و محافظت قرآن
و سایر علوم الهی و آثار پیغمبران و محلّ نزول انوار
ص: 677
ربانی و مخزن علوم و اسرار فرقانی با حضرت امیر المؤمنین و اولاد طاهرین آن حضرت علیه السّلام بوده باشد، و معیار رد یا
قبول خلق در دست ایشان که از اکابر مفسران بوده باشد، و قبول طاعات و عبادات این امّت منوط به انوار ولایت ایشان بوده
باشد بلکه بیت المقدس در این امّت خانه ولایت ایشان است که حق تعالی در شأن ایشان فرموده است که فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ
و در شأن اهل آن خانه فرموده است که یُسَ بِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ. رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ «1» أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ
اگر سقف ،«5» «4» و فرموده است إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ،«3» «2» لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ
و دیوار آن خانه را براي ضعف عقول بنی اسرائیل به طلا و نقره و جواهر زینت داده اند، در و دیوار و سقف این خانه وحی
آشیانه را به جواهر انوار ربانی و زواهر اسرار سبحانی و اشعه جلال رحمانی آراسته و قنادیل آن را از زجاجه قدسیه کَأَنَّها
کَوْکَبٌ دُرِّيٌّ ساخته و به انوار مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فِیها مِصْ باحٌ افروخته و روغنش را دست قدرت ربانی از شجره مبارکه زیتونه
وادي قدس گرفته و به انامل رحمت شامل خویش فشرده تا به حدّي نوربخش گردانیده است که مصداق یَکادُ زَیْتُها یُضِی ءُ وَ
گردید و نور بر نور ایشان افزوده است تا حیرانان ظلمات جهالت را از اشعه انوار هدایت ایشان به «6» لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ
به سرچشمه حیات ابدي رسانیده و بساتین آن خانه را به اشجار رفیعه شجره طیبه أَصْلُها «7» مقتضاي یَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ
ثابِتٌ
ص: 678
نقش کرده و به «4» «3» نزهت افزا گردانیده و بر عتبه علّیّه اش کتابت وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها «2» «1» وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ
گمگشتگان وادي حیرت را رهنمونی کرده است. پس زهی کوري «5» « انا مدینه العلم و علیّ بابها » درگاه والاجاه آن به نداي
که چنین بناي بلند را نبیند و لعنت بر کري که چنین نداي سودمندي نشنود، ان شاء اللّه تعالی تتمه این سخن در کتاب امامت
مذکور خواهد شد و در اینجا به اشاره اکتفا نمودیم.
فصل ششم در بیان نازل شدن تورات و گوساله پرستیدن بنی اسرائیل و سؤال رؤیت نمودن ایشان است
به یاد آورید اي بنی اسرائیل وقتی را که وعده دادیم موسی را چهل شب پس گرفتید » : حق تعالی در سوره بقره فرموده است
گوساله را خداي خود بعد از آنکه موسی از میان شما بیرون رفت و حال آنکه شما ستمکاران بودید، و وقتی را که دادیم به
موسی کتاب و بیان شرایع و احکام را شاید شما هدایت بیابید، و وقتی را که موسی به قوم خود گفت: اي قوم من! بدرستی که
شما ستم کردید بر نفسهاي خود به گوساله پرستیدن پس توبه کنید بسوي آفریننده خود پس بکشید خودها را این بهتر است
از براي شما نزد آفریننده شما، پس خدا توبه شما را قبول کرد بدرستی که اوست بسیار توبه قبول کننده و مهربان، در وقتی که
گفتند: اي موسی! هرگز ایمان نمی آوریم به تو تا ببینیم خدا را ظاهر و هویدا، پس گرفت شما را صاعقه و شما نظر می
کردید بسوي آن
.«1» « پس شما را برانگیختیم و زنده کردیم بعد از مردن شما شاید که شکر کنید
و یاد آورید وقتی را که گرفتیم پیمان شما را بر عمل کردن به تورات و بلند کردیم بر بالاي سر شما کوه طور را و گفتیم: »
بگیرید آنچه ما به شما عطا کرده ایم به قوّت دل و یاد کنید آنچه در آن هست از مواعظ و احکام شاید پرهیزکار شوید، پس
پشت کردید
ص: 680
.«1» « بعد از این و پیمان را شکستید و اگر نه فضل خدا بود بر شما و رحمت او هرآینه بودید از زیانکاران
بتحقیق که آمد بسوي شما موسی با بیّنات و معجزات پس گوساله پرستیدند بعد از او و شما ستمکاران » : و باز فرموده است
بودید، و یاد آورید وقتی را که بلند کردیم بر بالاي شما طور را و گفتیم بگیرید آنچه ما به شما داده ایم به قوّت بدن و دل
بشنوید و قبول کنید، گفتند: شنیدیم و نافرمانی کردیم، و آب داده شده بود در دل ایشان محبت گوساله پرستی به کفر ایشان؛
.«2» « بگو یا محمد که: بد چیزي است که امر می کند شما را به آن ایمان شما اگر ایمان دارید
بتحقیق که گرفت خدا پیمان بنی اسرائیل را و برانگیختیم از ایشان دوازده نقیب که سرکرده » : و در سوره مائده فرموده است
ایشان و مطّلع بر احوال ایشان و ضامن امور ایشان باشند، خدا گفت: من با شمایم اگر نماز را برپا دارید و زکات را بدهید و
ایمان بیاورید به رسولان من و تعظیم و یاري ایشان بکنید و قرض دهید به خدا قرض نیکو به صرف کردن مالها
در راه او البته بر طرف کنم گناهان شما را و داخل گردانم شما را در بهشتی چند که جاري باشد از زیر آنها نهرها، پس هر
.«3» « که کافر شود بعد از این از شما پس گم شده است از راه راست
وعده دادیم موسی را براي فرستادن تورات سی شب، و تمام کردیم آن را به ده شب، » : و در سوره اعراف فرموده است که
پس تمام شد میقات پروردگار او چهل شب، و گفت موسی با برادرش هارون که: خلیفه من باش در میان قوم من و اصلاح
کن امور ایشان را و پیروي مکن راه افساد کنندگان را. چون آمد موسی براي میقات و وعده ما و سخن گفت با او پروردگار
او، گفت: پروردگارا! خود را به من بنما تا نظر کنم بسوي تو، خدا گفت که:
هرگز مرا نمی توانی دید و لیکن نظر کن بسوي کوه، اگر کوه به جاي خود قرار گیرد با تجلّی
ص: 681
من پس تو مرا می توانی دید، پس چون تجلّی کرد پروردگار او بر کوه و از انوار عظمت خود بر کوه ظاهر گردانید کوه را با
زمین هموار گردانید، موسی بیهوش افتاد، چون به هوش بازآمد گفت: تنزیه می کنم تو را از آنکه توان تو را دید و من اول
ایمان آورندگانم به آنکه تو را نمی توان دید، خدا گفت: اي موسی! بدرستی که من تو را برگزیدم بر مردم به رسالتهاي خود
و به سخن گفتن با تو پس بگیر آنچه به تو داده ام از تورات و باش از شکر کنندگان، و نوشتیم از براي او در الواح از هر چیز
پندي
و تفصیل حکم هر چیز را پس بگیر آنها را به قوّت و توانائی و امر کن قوم خود را که اخذ کنند و عمل نمایند نیکوتر آنها را
در جهنم یا در مصر یا در شام. «1» « به زودي به شما خواهم نمود خانه فاسقان را
اخذ کردند قوم موسی بعد از رفتن او به طور از زیورهاي ایشان بدن گوساله که از آن صدائی مانند صداي » : فرموده است که
گوساله ظاهر می شد، آیا ندیدند ایشان که با ایشان سخنی نمی گوید و ایشان را به راهی هدایت نمی کند؟ آن گوساله را به
خدائی پرستیدند و بودند ستمکاران بر خود، چون پشیمان شدند دیدند که گمراه شده اند گفتند: اگر ما را رحم نکنی اي
پروردگار ما و نیامرزي ما را خواهیم بود از زیانکاران. چون برگشت موسی بسوي قوم خود غضبناك و اندوهناك گفت: بد
خلافتی کردید بعد از من آیا تعجیل کردید امر پروردگار خود را؟! و الواح تورات را بر زمین انداخت و سر برادر خود هارون
را گرفت بسوي خود کشید، هارون گفت: اي فرزند مادر من! بدرستی که قوم مرا ضعیف گردانیدند و نزدیک بود مرا
بکشند، پس دشمنان را بر من شاد مکن و مگردان مرا با گروه ستمکاران.
موسی گفت: پروردگارا! بیامرز مرا و برادرم را و داخل کن ما را در رحمت خود توئی ارحم الراحمین. بدرستی که آنها که
گوساله پرستیدند بزودي به ایشان خواهد رسید غضبی از پروردگار ایشان و خواري در زندگانی دنیا و چنین جزا می دهیم
افترا کنندگان را. و آنها که گناهان کرده اند پس توبه می کنند بعد از آنها و ایمان می آورند بدرستی که
حیاه القلوب،
ج 1، ص: 682
پروردگار تو بعد از آن آمرزنده و مهربان است. چون فرو نشست از موسی خشم او گرفت الواح را و در نسخه آنها هدایتی
بود و رحمتی براي آنها که از پروردگار خود می ترسیدند، و اختیار کرد موسی از قوم خود هفتاد مرد براي میقات ما، پس
چون زلزله ایشان را گرفت موسی گفت: اگر تو می خواستی هلاك می کردي ایشان را پیشتر و ما را، آیا هلاك می کنی ما
را به آنچه کرده اند سفیهان از ما؟! نیست این مگر افتتان و امتحان تو، و هر که را می خواهی به این گمراه می گردانی و هر
که را می خواهی هدایت می نمائی، توئی صاحب اختیار ما و یاور ما پس بیامرز ما را و رحم کن بر ما تو بهترین آمرزندگانی،
پس بنویس از براي ما در این دنیا حسنه- یعنی نعمت نیکوئی- و در آخرت نیز، ما توبه کردیم بسوي تو. خدا فرمود که:
عذاب خود را می رسانم به هر که می خواهم، و رحمت من فراگرفته است همه چیز را پس بزودي خواهم نوشت و واجب
.«1» « خواهم گردانید رحمت خود را براي آنها که پرهیزکارند و زکات می دهند و به آیات من ایمان می آورند
گفته اند که: مراد پیغمبر آخر الزمان است صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اوصیا و نیکان امّت آن حضرت.
یادآور وقتی را که کندیم کوه را و بلند کردیم بر بالاي ایشان مانند ابري یا سقفی گمان کردند که بر » : باز فرموده است که
ایشان خواهد افتاد و گفتیم به ایشان که: بگیرید و قبول کنید آنچه داده ایم به شما و یاد کنید آنچه در آن هست شاید
« پرهیزکار شوید
.«2»
اي بنی اسرائیل! بتحقیق که نجات دادیم شما را از دشمن شما و وعده دادیم شما را که تورات » : در سوره طه فرموده است که
را بفرستیم، و در جانب راست کوه طور فرو فرستادیم بر شما منّ و سلوي را و گفتیم: بخورید از طیّبات آنچه روزي کرده ایم
شما را و طغیان مکنید در روزي ما پس حلول کند بر شما غضب من، هر که حلول کند بر او غضب من پس او به جهنم فرو
می رود یا هلاك می شود، بدرستی که من آمرزنده ام براي کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل شایسته بکند و هدایت
یابد به ولایت ائمه حق.
ص: 683
و گفتیم به موسی که: چه باعث شد تو را که پیشتر از قوم خود بسوي طور آمدي اي موسی!
گفت: ایشان در عقب من می آیند، من تعجیل کردم پروردگارا بسوي تو براي آنکه از من خشنود گردي.
حق تعالی فرمود: پس ما امتحان کردیم قوم تو را بعد از بیرون آمدن تو از میان ایشان و گمراه کرد ایشان را سامري.
پس برگشت موسی بسوي قوم خود خشمناك و محزون و گفت: اي قوم من! آیا وعده نکرد شما را پروردگار من وعده
نیکوئی؟! آیا بر شما دراز نمود عهد یا خواستید که بر شما نازل شود غضبی از جانب پروردگار شما پس خلاف کردید وعده
مرا؟!
گفتند: ما خلاف نکردیم وعده تو را به اختیار خود و لیکن برداشته بودیم بار بسیاري از زینت و زیور فرعونیان را پس
انداختیم آنها را بر آتش. سامري نیز آنچه با او بود انداخت پس بیرون آورد از براي ایشان گوساله اي از طلا
که آن را صدائی مانند صداي گوساله بود. پس گفتند: این خداي شماست و خداي موسی. پس فراموش کرد موسی که از
براي ملاقات خدا به طور رفت، آیا ندیدند که آن گوساله سخنی در جواب ایشان نمی توانست گفت و مالک نبود از براي
ایشان ضرري را و نه نفعی را. و بتحقیق که گفت به ایشان هارون پیشتر که: شما مفتون شده اید و فریب خورده اید به گوساله
بدرستی که پروردگار شما خداوند رحمان است پس متابعت کنید مرا و اطاعت کنید امر مرا.
گفتند: ما ترك نمی کنیم پرستیدن این گوساله را تا برگردد موسی بسوي ما.
موسی گفت: اي هارون! چه چیز مانع شد تو را در هنگامی که دیدي ایشان گمراه شدند از آنکه از پی من بیائی به طور؟ آیا
نافرمانی کردي امر مرا؟!
هارون گفت: اي فرزند مادر من! مگیر ریش مرا و سر مرا، من ترسیدم که اگر از پی تو بیایم بگوئی پراکنده نمودي بنی
اسرائیل را و سخن مرا اطاعت نکردي.
پس به سامري گفت: چه باعث شد تو را که چنین کردي؟
گفت: من دیدم آنچه ایشان ندیدند، در وقتی که جبرئیل آمد که فرعون را غرق کند من
ص: 684
او را دیدم به هر جا که سم اسب او می رسید خاك به حرکت می آمد پس قبضه اي خاك از زیر سم اسب او گرفتم در این
وقت در شکم گوساله ریختم تا به صدا درآمد، و چنین زینت داد براي من نفس من.
موسی گفت: پس برو که تو را در زندگی دنیا این هست که از مردم دور شوي و کسی تو را مس نکند و نزدیک تو نیاید،
بدرستی
که تو را در آخرت وعده عذابی هست که خلف آن وعده نخواهد شد، نظر کن بسوي آن خدائی که آن را می پرستیدي آن
را هم خواهم سوزانید و خاکستر او را در دریا خواهم پاشید بدرستی که نیست خداي شما مگر آن خدائی که علم او به همه
.«1» « چیز احاطه کرده است
بدان که در عقوبت دنیاي سامري خلاف است که چه چیز بود؛ بعضی گفته اند که: حکم فرمود موسی کسی با او ننشیند و
سخن نگوید و طعام نخورد و او نزدیک کسی نیاید؛ بعضی گفته اند که: به فرمان الهی چنین شد هر که نزدیک او می رفت،
سامري و او هر دو بیمار می شدند، به این سبب او نمی گذاشت که کسی نزدیک او برود و الحال فرزندان او نیز چنین اند که
اگر کسی دست بر ایشان گذارد هر دو تب می کنند؛ بعضی گفته اند از ترس گریخت در بیابانها با وحشیان صحرا می گردید
.«2» تا به جهنم واصل شد
و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: حق تعالی حضرت موسی را وعده فرمود که تا سی روز تورات و الواح را بر او
بفرستد، پس او خبر داد بنی اسرائیل را به وعده خدا و رفت به جانب طور و هارون علیه السّلام را خلیفه خود کرد در میان قوم.
چون سی روز شد حضرت موسی نیامد بسوي ایشان، اطاعت هارون نکردند و خواستند او را بکشند و گفتند: موسی دروغ
گفت به ما و از ما گریخت. پس شیطان به صورت مردي نزد ایشان آمد و گفت: موسی از شما گریخت دیگر بسوي شما
نخواهد آمد پس زیورهاي خود را جمع کنید تا من
از براي شما خدائی بسازم.
ص: 685
و سامري سرکرده مقدّمه لشکر موسی بود در روزي که خدا فرعون و اصحاب او را غرق کرد، پس جبرئیل را دید که بر
حیوانی سوار است به صورت مادیان و آن مادیان به هر جا که پا می گذارد آن زمین به حرکت می آید و حیات می یابد،
پس سامري کف خاکی از زیر سم اسب جبرئیل برداشت دید که حرکت می کند پس در کیسه اي ضبط کرد و همیشه فخر
می کرد بر بنی اسرائیل که من چنین خاکی برداشته ام.
چون شیطان بنی اسرائیل را فریب داد که گوساله ساختند، به نزد سامري آمد و گفت:
بیاور آن خاك را که داشتی، چون خاك را آورد شیطان گرفت و در میان شکم آن گوساله ریخت، پس در همان ساعت به
حرکت آمد و صداي گوساله کرد و مو و کرك بر آن روئید، پس بنی اسرائیل آن را سجده کردند، آنها که سجده کردند
هفتاد هزار نفر بودند، هر چند هارون ایشان را نصیحت کرد فایده نبخشید و گفتند: ما ترك پرستیدن این گوساله نمی کنیم تا
موسی بیاید. خواستند که هارون را هلاك نمایند هارون از ایشان گریخت پس بر این حال خسران مآل ماندند تا چهل روز از
رفتن موسی علیه السّلام گذشت.
پس روز دهم ماه ذیحجه، خدا تورات را بر موسی فرستاد که بر الواح نقش شده بود، و آنچه به آن احتیاج داشتند از احکام و
مواعظ و قصص در آن الواح بود. پس خدا وحی نمود به موسی که: ما قوم تو را بعد از تو امتحان کردیم، سامري ایشان را
گمراه کرد به پرستیدن گوساله طلا
که صدا می کرد.
موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! گوساله از سامري است، صدا از کیست؟
خدا فرمود: از من اي موسی، چون دیدم که ایشان رو از من گردانیدند بسوي گوساله طلا، من امتحان ایشان را زیاده نمودم.
پس برگشت موسی علیه السّلام بسوي قوم خود غضبناك، چون ایشان را بر آن حال مشاهده کرد الواح را انداخت و ریش و
سر هارون را گرفت بسوي خود کشید و گفت: چه مانع شد تو را که بعد از آنکه دیدي که ایشان گمراه شدند از پی من
نیامدي؟
هارون گفت: اي برادر! مگیر ریش و سر مرا، من ترسیدم که بگوئی جدائی افکندي میان بنی اسرائیل و سخن مرا نشنیدي.
ص: 686
پس بنی اسرائیل گفتند: ما خلف وعده تو نکردیم به اختیار خود و لیکن بار بسیاري از زینت فرعون و قوم او برداشته بودیم-
یعنی زیورهاي ایشان- پس در آتش ریختیم و سامري آن خاك را در میان شکم گوساله ریخت و گوساله به صدا آمد به این
سبب ما آن را پرستیدیم.
چون موسی علیه السّلام به سامري اعتراض نمود که: چرا چنین کردي؟
گفت: من قبضه خاکی از زیر سم اسب جبرئیل برداشته بودم در دریا، پس آن را در میان شکم گوساله انداختم تا به صدا
درآمد، و چنین زینت داد براي من نفس من.
پس موسی علیه السّلام گوساله را به آتش سوزاند و خاکسترش را در دریا ریخت پس به سامري گفت: برو تو را جزا این
یعنی کسی مرا مس نکند، این علامت در فرزندان تو باشد تا بشناسند مردم شما را و « لا مساس » است که تا زنده اي بگوئی
فریب شما نخورند.
می گویند. « لا مساس » تا امروز در مصر و شام معروفند اولاد سامري و ایشان را
.«1» پس موسی اراده کرد که سامري را بکشد، پس خدا وحی نمود بسوي او که: مکش سامري را که او سخی است
به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی هیچ پیغمبري را نفرستاد مگر آنکه در زمان او دو
شیطان بودند که او را آزار می کردند و در میان امّت او فتنه می کردند و مردم را گمراه می کردند بعد از آن پیغمبر؛ پس در
زمان نوح علیه السّلام قطیفوس و عزام بودند؛ در زمان ابراهیم علیه السّلام مکیل و زدام؛ و در زمان موسی علیه السّلام سامري
.«2» و مرعقیبا؛ و در زمان عیسی مولس و مریسان؛ و در زمان محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم ابو بکر و عمر بودند
ایضا روایت کرده است که: حق تعالی وحی نمود بسوي حضرت موسی که: من بر تو می فرستم تورات را که در آن احکام
هست تا چهل روز- یعنی ماه ذي القعده و ده روز از ماه ذي الحجّه- پس حضرت موسی به اصحاب خود فرمود: حق تعالی مرا
وعده داده
ص: 687
است که تورات و الواح را براي من بفرستد تا سی روز. و خدا او را چنین امر فرموده بود که به بنی اسرائیل سی روز بگوید که
ایشان دلتنگ نشوند.
موسی علیه السّلام رفت به جانب طور، هارون را جانشین خود نمود در میان بنی اسرائیل.
چون سی روز گذشت موسی علیه السّلام نیامد، بنی اسرائیل در غضب شدند خواستند که هارون را بکشند و گفتند: موسی به
ما دروغ گفت
و از ما گریخت.
پس گوساله اي ساختند و آن را پرستیدند، در روز دهم ذیحجه خدا الواح را بر موسی فرستاد و در الواح بود آنچه به آن
احتیاج داشتند از احکام و خبرها و قصه ها و سنّتها، پس چون خدا تورات را بر موسی فرستاد و با او سخن گفت موسی علیه
السّلام گفت: پروردگارا! خود را به من بنما تا نظر کنم بسوي تو.
حق تعالی به او وحی نمود که: من دیدنی نیستم، کسی را تاب دیدن آیات عظمت من نیست و لیکن نظر کن به این کوه، اگر
در جاي خود قرار گیرد پس مرا می توانی دید.
پس خدا پرده اي برداشت و آیتی از آیات عظمت خود را بر کوه ظاهر گردانید. پس کوه به دریا فرو رفت و تا قیامت
فروخواهد رفت، پس ملائکه فرود آمدند و درهاي آسمان گشوده شد. پس خدا وحی نمود به ملائکه که: موسی را دریابید
که نگریزد. پس ملائکه نازل شدند و بر دور موسی احاطه نمودند و گفتند: بایست اي پسر عمران که از خدا سؤال بزرگی
نمودي.
پس چون موسی کوه را دید که فرورفت و ملائکه را به آن حالت مشاهده کرد بر رو افتاد از ترس خدا، و از هول آن احوال
که مشاهده نمود روحش از بدن مفارقت نمود. پس خدا روح او را به بدن او بازگردانید، پس سر برداشت گفت: تنزیه می
کنم تو را از آنکه تو را توان دید و توبه می کنم بسوي تو، و من اول کسی ام که ایمان آورد به آنکه تو را نمی توان دید.
پس خدا وحی فرستاد به او که: اي موسی! من تو را برگزیدم و
اختیار نمودم بر مردم به رسالتهاي خود و سخن گفتن با تو، پس بگیر آنچه به تو عطا نمودم و از شکر کنندگان باش.
ص: 688
.«1» پس جبرئیل او را ندا کرد که: من برادر توام جبرئیل
در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است در تفسیر قول حق تعالی وَ إِذْ واعَدْنا مُوسی أَرْبَعِینَ لَیْلَهً ثُمَّ اتَّخَ ذْتُمُ
امام علیه السّلام فرمود که: ،«2» الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ
موسی به بنی اسرائیل می گفت که: چون خدا فرج دهد شما را و دشمن شما را هلاك کند من کتابی از براي شما از جانب
خدا خواهم آورد که مشتمل باشد بر اوامر و نواهی و موعظه ها و مثلها و پندهاي خدا.
چون خدا ایشان را فرج داد امر کرد موسی را که بیاید به وعده گاه خود سی روز روزه بدارد در پائین کوه. پس موسی علیه
السّلام گمان کرد که بعد از سی روز خدا کتاب را براي او خواهد فرستاد. پس سی روز روزه داشت، چون آخر سی روز شد
پیش از افطار کردن مسواك کرد، پس خدا به او وحی فرستاد که: اي موسی! مگر نمی دانی که بوي دهان روزه دار خوشتر
است نزد من از بوي مشک؟ ده روز دیگر روزه بدار و در وقت افطار مسواك مکن.
پس حضرت موسی چنین کرد، و خدا وعده کرده بود به او که کتاب را بعد از چهل شب به او بدهد. پس بعد از چهل روز
کتاب را براي او فرستاد.
سامري شبهه کرد بر ضعیفان بنی اسرائیل که: موسی وعده کرد با شما که بعد از چهل شب و روز بسوي شما بیاید و
الحال بیست شب و بیست روز گذشت، پس وعده موسی تمام شد و موسی پروردگار خود را ندیده است، پروردگار او آمده
است بسوي شما می خواهد به شما بنماید که او قادر است که خود شما را بسوي خود بخواند بی آنکه موسی در میان شما
باشد، و بدانید که موسی را براي این نفرستاده است که به او احتیاجی داشته باشد.
پس سامري گوساله اي که ساخته بود براي ایشان ظاهر کرد، بنی اسرائیل گفتند:
ص: 689
چگونه گوساله خداي ما باشد؟!
گفت: پروردگار شما از این گوساله با شما سخن می گوید چنانچه با موسی از درخت سخن گفت، چون صدا از گوساله
شنیدند گفتند: خدا در این گوساله درآمده است چنانچه در درخت درآمده بود.
چون موسی برگشت بسوي قوم خود گفت: اي گوساله! آیا پروردگار تو در میان تو بود چنانچه این جماعت می گویند؟
گوساله به سخن آمد و گفت: پروردگار من از آن منزّهتر است که گوساله یا درخت به او احاطه نماید یا در مکانی باشد، نه
و اللّه اي موسی و لیکن سامري طرف دم گوساله را به دیواري متصل کرده بود و از جانب دیگر دیوار در زمین نقبی کنده بود
و یکی از متمردان اعوان خود را در آنجا پنهان کرده بود که دهان خود را بر دبر آن گوساله می گذاشت با ایشان سخن می
گفت در وقتی که سامري گفت: این است خداي شما و خداي موسی.
اي موسی بن عمران! بنی اسرائیل مخذول نشدند براي عبادت من و مرا خداي خود ندانستند مگر براي آنکه سستی ورزیدند
در صلوات فرستادن بر محمد و آل طیّبین او صلوات اللّه علیه، و انکار کردن
موالات ایشان و اعتقاد نکردن به پیغمبر آخر الزمان و امامت وصیّ برگزیده او، و این تقصیر ایشان سبب شد که توفیق خدا از
ایشان زایل گردید تا آنکه مرا خداي خود دانستند.
پس حق تعالی فرمود که: چون ایشان به سبب صلوات بر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و وصیّ او مخذول شدند که به
گوساله پرستی مبتلا شدند پس نمی ترسید شما اي گروه بنی اسرائیل در معانده کردن با محمد و علی، و حال آنکه ایشان را
می بینید و معجزات و دلایل ایشان بر شما ظاهر گردیده است.
فرمود: یعنی پس عفو کردیم ما از اوایل و پدران شما گوساله پرستیدن ایشان «1» ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ
را شاید که شما اي گروهی که هستید در عصر
ص: 690
محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم از بنی اسرائیل شکر کنید این نعمت را بر اسلاف خود و بر خود بعد از ایشان.
پس حضرت فرمود: خدا عفو نکرد از ایشان مگر براي آنکه خدا را خواندند به محمد و آل طیّبین او، و تازه کردند بر خود
ولایت محمد و علی و آل طاهرین ایشان صلوات اللّه علیهم را، در آن وقت خدا رحم کرد ایشان را و از ایشان درگذشت.
فرمود: یعنی یاد کنید آن وقتی را که عطا کردیم به موسی کتاب را که «1» وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ
آن تورات بود که خدا پیمان گرفت از بنی اسرائیل که ایمان بیاورند و انقیاد نمایند هر چیز را که واجب می گرداند تورات
آن را، و دادیم به موسی فرقان را نیز
که آن امري است که جدا کننده حق و باطل است و جدا کننده محقّان و مبطلان است زیرا که چون حق تعالی گرامی داشت
بنی اسرائیل را به کتاب تورات و ایمان آوردن به آن و انقیاد کردن آن، وحی فرمود خدا بعد از آن بسوي موسی که: اي
موسی! ایشان به کتاب ایمان آوردند و مانده است فرقان که تمییز دهنده مؤمنان و کافران و اهل حق و باطل است، پس تازه
کن بر ایشان عهد به آن را که من سوگند خورده ام بذات مقدس خود سوگند حقّی که خدا قبول نمی کند از احدي نه
ایمانی را و نه عملی را مگر با ایمان به آن.
موسی علیه السّلام عرض کرد: چیست آن فرقان اي پروردگار من؟
فرمود: آن است که پیمان بگیري از بنی اسرائیل که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم بهترین خلق است و سیّد و بزرگ
پیغمبران است، و اینکه برادر او و وصیّ او علی علیه السّلام بهترین اوصیاي پیغمبران است، و اینکه اولیا و اوصیائی که در میان
خلق به امامت مقرر می گرداند بهترین خلقند، و اینکه شیعیان ایشان که انقیاد ایشان می نمایند در اوامر و نواهی ستاره هاي
فردوس اعلی خواهند بود و پادشاهان جنّات عدن خواهند بود در بهشت.
پس گرفت موسی علیه السّلام آن پیمان را از ایشان، پس بعضی به دل و زبان هر دو ایمان آوردند و قبول نمودند، و بعضی به
زبان گفتند و در دل قبول نکردند پس نور ایمان بر ایشان حاصل نشد، این بود فرقانی که حق تعالی به موسی علیه السّلام عطا
فرمود.
ص: 691
پس حق تعالی
فرمود: شاید هدایت بیابید، یعنی بدانید که شرف بنده نزد خدا به اعتقاد ولایت است چنانچه پدران شما به همین شرف یافتند.
وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَ کُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَ کُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ
امام علیه السّلام فرمود: یعنی یاد کنید اي بنی اسرائیل وقتی را که موسی علیه ،«1» بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ
السّلام گفت به قوم خود که گوساله پرستیده بودند: اي قوم من! بدرستی که شما ستم کردید بر جانهاي خود و ضرر رسانیدید
به خود به آنکه گوساله را خداي خود گرفتید پس توبه و بازگشت کنید بسوي آن خداوندي که شما را آفریده و صورت
بخشیده است پس بکشید نفسهاي خود را به آنکه بکشند آنها که گوساله نپرستیده اند [آنهایی را که گوساله را نپرستیده اند]
این کشته شدن براي شما بهتر است نزد آفریدگار شما از آنکه در دنیا زنده بمانید و آمرزیده نشوید، پس نعمت دنیا بر ،«2»
شما تمام باشد و بازگشت شما در آخرت بسوي جهنم باشد، هرگاه کشته شوید و تائب باشید خدا این کشته شدن را کفّاره
گناهان شما می گرداند و شما را به بهشت جاوید
و این قصه چنان بود که چون بر دست موسی علیه السّلام هویدا کرد باطل بودن امر گوساله را و گوساله خبر داد به حیله
سامري و امر کرد موسی آنها را که گوساله نپرستیده اند بکشند آنها را که گوساله پرستیده اند، اکثر آنها که پرستیده بودند
انکار کردند و گفتند: ما گوساله نپرستیدیم.
پس خدا امر کرد موسی را که آن گوساله طلا را به سوهان ریزه ریزه کند و
به دریا بریزد، پس هر که از آن آب خورد و گوساله پرستیده بود لبها و بینی او سیاه شد، و به این
ص: 692
سبب ممتاز شدند آنها که گوساله پرستیده بودند از آنها که نپرستیده بودند، و آنها که نپرستیده بودند دوازده هزار کس
بودند، امر کرد ایشان را که شمشیرها بکشند و بیرون آیند بر سایر بنی اسرائیل و آنها را بکشند، پس منادي ندا کرد: بدرستی
که خدا لعنت کرده است کسی را که دست و پائی حرکت دهد تا کشته شود، و هر که از کشندگان ملاحظه کند کیست که
او می کشد و فرق گذارد در کشتن میان خویش و بیگانه ملعون است.
پس گناهکاران سرکشی نکردند و گردن کشیدند براي کشته شدن، و بی گناهان به استغاثه آمدند به نزد موسی علیه السّلام و
گفتند: ما گوساله اي نپرستیده ایم و مصیبت ما عظیم تر است از آنها که گوساله پرستیده اند زیرا که می باید به دست خود
پدران و مادران و برادران و خویشان خود را بکشیم.
حق تعالی وحی نمود به موسی که: من براي آن ایشان را به این تکلیف شدید امتحان کردم که دوري نکردند از آنها که
گوساله پرستیدند و انکار نکردند و دشمنی با ایشان نکردند و بگو به ایشان: هر که دعا کند بحقّ محمد و آل طیّبین او علیهم
السّلام که سهل کنیم بر او کشتن آنها را که مستحقّ کشتن شده اند، پس ایشان دعا کردند و به انوار مقدّسه رسول خدا و ائمه
هدي علیهم السّلام متوسل شدند و حق تعالی بر ایشان آسان نمود که هیچ الم از کشتن آنها نمی یافتند.
و چون کشتن در میان
ایشان مستمر شد، ایشان ششصد هزار کس بودند مگر دوازده هزار کس که گوساله نپرستیده بودند، پس خدا توفیق داد بعضی
از ایشان را که به یکدیگر گفتند: چون خدا فرموده است که توسل به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و آل طیّبین او امري
است که هر که آن را بعمل آورد از هیچ حاجتی ناامید نمی شود و هیچ سؤال او از درگاه خدا رد نمی شود و پیغمبران همه به
ایشان توسل نموده اند در شدّتها پس چرا ما توسل به ایشان نجوییم؟
پس همگی جمع شدند و فریاد برآوردند: پروردگارا! به جاه محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم که گرامی ترین خلق است نزد
تو و به جاه علی علیه السّلام که افضل و اعظم خلق است بعد از او و به جاه ذرّیّت طیّبین و طاهرین از آل طه و یس سوگند می
دهیم که گناهان ما را بیامرزي و از لغزش ما درگذري و این کشتن را از ما دور گردانی.
ص: 693
حق تعالی وحی فرستاد به موسی که: بگو دست از کشتن بازدارند که بعضی از ایشان از من سؤالی کردند و مرا سوگندي
دادند که اگر اول این سوگند را به من می دادند ایشان را توفیق می دادم و نگاه می داشتم از گوساله پرستیدن، و اگر شیطان
چنین قسمی می داد مرا هرآینه او را هدایت می کردم، و اگر نمرود یا فرعون چنین قسمی می دادند هرآینه ایشان را نجات می
دادم.
پس کشتن را از ایشان برداشت، ایشان گفتند: زهی حسرت! که در اول کار غافل شدیم از توسل به انوار محمد صلّی اللّه علیه
و آله و سلم و
آل اطهار او تا خدا ما را از شرّ این فتنه حفظ می کرد.
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَي اللَّهَ جَهْرَهً فرمود: یعنی بیاد آورید آن وقت را که گفتند گذشتگان شما: اي موسی!
ما هرگز ایمان نمی آوریم براي تو تا ببینیم خدا را معاینه و ظاهر، فَأَخَ ذَتْکُمُ الصَّاعِقَهُ پس گرفت ایشان را صاعقه وَ أَنْتُمْ
و حال آنکه شما نظر می کردید بسوي ایشان. «1» تَنْظُرُونَ
شاید ایشان شکر کنند «2» ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ پس مبعوث گردانیدیم گذشتگان شما را بعد از مردنشان لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ
آن زندگی را به سبب آنکه می توانستند توبه و بازگشت کرد بسوي خدا، و بر ایشان دائم و مستمر نماند مردن که بازگشت
ایشان به جهنم باشد و همیشه در جهنم باشند.
فرمود: سبب این صاعقه آن بود که چون موسی علیه السّلام خواست عهد فرقان را به پیغمبري محمد صلّی اللّه علیه و آله و
سلم و امامت علی بن ابی طالب و سایر ائمه طاهرین علیهم السّلام از ایشان بگیرد گفتند: ما ایمان نمی آوریم که این امر
پروردگار توست تا خدا را معاینه ببینیم و ما را به این خبر دهد.
پس صاعقه گرفت ایشان را و ایشان صاعقه را می دیدند که بر آنها نازل می شود، و حق تعالی فرمود: اي موسی! منم گرامی
دارنده دوستان خود را که تصدیق می کنند به برگزیده هاي من و پروا نمی کنم و منم عذاب کننده دشمنان خود را که دفع
می کنند و انکار
ص: 694
می نمایند حقوق برگزیده هاي مرا و پروا نمی کنم.
پس موسی علیه السّلام گفت- به آنها که باقی مانده بودند و صاعقه به ایشان نرسیده بود- که:
چه
می گوئید؟ آیا قبول می کنید و اعتراف می کنید؟ و اگر نه شما نیز به آنها ملحق خواهید شد.
گفتند: اي موسی! ما نمی دانیم که این صاعقه به چه سبب بر ایشان نازل شد گاه باشد به سبب انکار قول تو صاعقه بر ایشان
نازل نشده باشد، اگر راست می گویی که صاعقه به سبب قبول نکردن ولایت محمد و آل طیبین او علیهم السّلام بر ایشان
نازل شده است پس دعا کن خدا را بحقّ محمد و آل او که ما را بسوي ولایت ایشان دعوت می نمائی که این صاعقه مرده ها
را زنده کند تا ما از ایشان بپرسیم که: به چه سبب صاعقه بر ایشان رسید؟
پس آن حضرت دعا کرد تا ایشان زنده شدند، چون بنی اسرائیل از آنها پرسیدند، گفتند: اي بنی اسرائیل! این عذاب به این
سبب به ما رسید که ابا کردیم از اعتقاد کردن به پیغمبري محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و امامت علی علیه السّلام از ذرّیّت
ایشان و دیدیم بعد از مرگ خود مملکتهاي پروردگار خود را از آسمانها و حجب و کرسی و عرش و بهشت و دوزخ، و
ندیدیم کسی را که حکمش در آن مملکتها جاري تر و پادشاهی و سلطنت او بزرگتر باشد از محمد و علی و فاطمه و حسن و
حسین صلوات اللّه علیهم اجمعین، چون ما به این صاعقه مردیم بردند روح ما را بسوي جهنم پس ندا کردند محمد و علی
علیهما السّلام ملائکه را که:
عذاب خود را از این جماعت بازدارید که اینها زنده خواهند شد به دعاي شخصی که از خدا سؤال خواهد کرد بحقّ ما و آل
طیّبین
ما، این ندا وقتی رسید که هنوز ما را در هاویه نینداخته بودند، پس تأخیر کردند عذاب ما را تا به دعاي تو زنده شدیم اي
موسی، پس حق تعالی به اهل عصر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم گفت که: هرگاه به توسل به محمد و آل طیّبین او زنده
.«1» شدند ظالمان از گذشتگان شما پس انکار حقّ ایشان مکنید و خود را در معرض غضب الهی در میاورید
ص: 695
وَ إِذْ أَخَ ذْنا مِیثاقَکُمْ فرمود: یعنی به یاد آورید وقتی را که گرفتیم بر پدران و گذشتگان شما عهد و پیمان ایشان را، که عمل
کنند به آنچه در تورات بر ایشان فرستاده بودم و به آن نامه مخصوصی که در باب محمد و علی و آل طیبین او فرستاده بودم
که ایشان بهترین خلقند و قیام نمایندگان بر حقّند، باید که اقرار نمائید به این و برسانید به فرزندان خود و امر کنید ایشان را
که برسانند به فرزندان خود تا آخر دنیا که ایمان بیاورند به محمد پیغمبر خدا و قبول کنند از او آنچه امر می فرماید ایشان را
در حقّ ولیّ خدا علی بن ابی طالب علیه السّلام از جانب خدا، و آنچه خبر می دهد ایشان را از احوال خلیفه هاي بعد از او که
قیام نمایندگانند به حقّ خدا، پس ابا کردند اسلاف شما از قبول کردن اینها.
پس امر کردیم جبرئیل را که جدا کرد از کوه فلسطین قطعه اي به قدر لشکرگاه ایشان یک فرسخ در «1» وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ
یک فرسخ و آورد در بالاي سر ایشان بازداشت، پس موسی علیه السّلام به ایشان
گفت: یا قبول می کنید آنچه شما را به آن امر کردم یا این کوه بر سر شما می افتد. پس ملجأ شدند و از روي ضرورت قبول
کردند مگر آنها را که خدا از عناد حفظ کرد و به طوع و اختیار قبول کردند.
چون قبول کردند، به سجده افتادند و پهلوهاي روي خود را بر خاك گذاشتند و اکثر آنها پهلوهاي روي خود را براي آن بر
زمین گذاشتند که ببینند کوه بر سر ایشان فرود می آید یا نه، و قلیلی از ایشان از روي طوع و رغبت براي تذلّل و شکستگی
.«2» نزد حق تعالی رو بر زمین گذاشتند
خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ فرمود: یعنی بگیرید و قبول کنید آنچه ما به شما عطا کردیم از فرایضی که بر شما واجب گردانیده ایم به
آن توانایی که به شما داده ایم و شرایط تکلیف را در شما تمام کرده ایم و علّتها را از شما برداشته ایم، وَ اسْمَعُوا بشنوید آنچه
شما را به آن امر می کنیم، قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا یعنی: گفتند شنیدیم قول تو را و معصیت کردیم
ص: 696
امر تو را، یعنی: بعد از آن معصیت کردند و در آن وقت نیز در خاطر داشتند اطاعت نکنند، وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ یعنی:
مأمور شدند بیاشامند آبی را که ریزه هاي گوساله در آن ریخته بود تا ظاهر شود کی گوساله پرستیده و کی نپرستیده است،
بِکُفْرِهِمْ یعنی:
بگو به ایشان اي محمد: بد چیزي است «1» به سبب کفرشان مأمور به این شدند، قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ
که امر می کند شما را به آن ایمان آوردن شما به موسی که کافر شوید
به محمد و علی و دوستان خدا از اهل بیت ایشان اگر ایمان دارید به تورات موسی، و لیکن معاذ اللّه هرگز ایمان به تورات
شما را امر نمی کند کافر شوید به محمد و علی بلکه امر می کند شما را که ایمان به ایشان بیاورید.
پس امام علیه السّلام فرمود: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که: چون موسی علیه السّلام بسوي بنی اسرائیل برگشت،
ایشان گوساله پرستیده بودند، به نزد آن حضرت آمده و اظهار توبه و پشیمانی کردند، موسی فرمود: کیست گوساله پرستیده
است تا حکم خدا را بر او جاري کنم؟ همه انکار کردند هر یک می گفت: من نکردم بلکه دیگران بودند؛ پس در آن وقت
موسی به سامري فرمود: نظر کن بسوي خداي خود که آن را می پرستیدي آن را ریزه ریزه می کنم و بر دریا می پاشم.
پس امر فرمود آن را به سوهان ریزه ریزه کرده و ریزه هاي آن را در دریاي شیرین پاشیدند، بنی اسرائیل را امر کرد از آن آب
بخورند، هر که گوساله پرستیده بود اگر سفید بود لبها و بینی او سیاه شد، و اگر سیاه بود لبهاي او و بینی او سفید شد؛ پس در
آن وقت حکم الهی را در ایشان جاري کرد.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: موسی وعده داده بود بنی اسرائیل را که چون نجات خواهید یافت از فرعون، حق
تعالی کتابی براي شما خواهد فرستاد که مشتمل باشد بر اوامر و نواهی و حدود و احکام و فرائض او.
پس چون نجات یافتند و به نزدیک شام رسیدند کتاب را براي ایشان آورد، در آن
ص: 697
کتاب این نوشته شده
بود که: من قبول نمی کنم عملی را از کسی که تعظیم نکند محمد و علی و آل طیّبین ایشان علیهم السّلام را و گرامی ندارد
اصحاب ایشان و دوستان ایشان را چنانچه حقّ گرامی داشتن ایشان است، اي بندگان خدا! بدانید و گواه باشید که محمد
بهترین آفریده هاي من است و افضل خلایق است، و علی برادر آن حضرت و وصی و وارث علم او و جانشین اوست در امّت
او، و بهترین خلق است بعد از او، و آل محمد بهترین آل پیغمبرانند، و اصحاب آن حضرت بهترین صحابه پیغمبرانند، و امّت او
بهترین امّتهاي پیغمبرانند.
پس بنی اسرائیل گفتند: ما قبول نمی کنیم این را اي موسی، این عظیم و گران است بر ما بلکه قبول می کنیم از این شرایع
آنچه بر ما آسان است، چون قبول کنیم می گوئیم پیغمبر ما بهترین پیغمبران است و آل او بهترین آل پیغمبرانند، و ما که امّت
اوئیم بهترین امّت پیغمبرانیم، و اعتراف نمی کنیم به فضیلت جماعتی که ایشان را ندیده ایم و نمی شناسیم.
پس حق تعالی امر فرمود جبرئیل را که به بال خود کوهی از کوههاي فلسطین را به قدر لشکرگاه موسی که یک فرسخ در
یک فرسخ بود کند و آورد بر بالاي سر ایشان بازداشت و گفت: یا قبول می کنید آنچه موسی براي شما آورده است، یا این
کوه را بر شما می گذارم که شما را خرد کند.
پس ایشان به جزع و اضطراب آمدند و گفتند: اي موسی! چه کنیم؟
موسی گفت: سجده کنید از براي خدا بر پیشانی خود، پس پهلوي راست و چپ روي خود را بر خاك گذارید و بگوئید:
پروردگارا! شنیدیم و اطاعت
کردیم و قبول کردیم و اعتراف کردیم و تسلیم کردیم و راضی شدیم.
پس آنچه موسی به ایشان گفت از کردار و رفتار بعمل آوردند، امّا بسیاري از ایشان در دل مخالف بودند با آنچه به ظاهر
گفتند و کردند، و در دل می گفتند: شنیدیم و نافرمانی کردیم، بر خلاف آنچه به زبان می گفتند و پهلوي راست روي خود
را بر زمین گذاشتند و قصد ایشان شکستگی و فروتنی نزد خدا و پشیمانی از گذشته ها نبود بلکه این را می کردند که ببینند
آیا کوه بر سرشان می افتد یا نه؛ پس پهلوي چپ رو را بر زمین گذاشتند به همین
ص: 698
قصد.
پس جبرئیل گفت: اکثر ایشان معصیت خدا کردند و لیکن حق تعالی مرا امر کرد که این کوه را از ایشان زایل گردانم به
اعترافی که به حسب ظاهر در دنیا کردند، زیرا که حق تعالی در دنیا به ظاهر حال ایشان سلوك می کند در آنکه خون ایشان
محفوظ باشد و در امان باشند، و کار ایشان با خداست در آخرت که در آنجا ایشان را عذاب خواهد کرد بر اعتقادات و
نیّتهاي بد ایشان.
پس دیدند بنی اسرائیل که کوه دو پاره شد: یک پاره اش مروارید سفید شد به جانب آسمان بالا رفت تا آسمانها را شکافت و
ایشان می دیدند تا به جائی رسید که ایشان نمی دیدند، و یک قطعه دیگرش آتش شد بسوي زمین آمد و زمین را شکافت و
فرو رفت و از دیده ایشان پنهان شد. چون سبب آن حال را از حضرت موسی سؤال کردند فرمود:
آن قطعه که به آسمان رفت به بهشت ملحق شد و خدا آن را مضاعف
گردانید به اضعاف بسیار که عدد آن را بغیر از خدا نمی داند، و امر فرمود که بنا کنند از آن براي آنها که ایمان واقعی
آوردند به آنچه در این کتاب است قصرها و خانه ها و منزلها که هر یک مشتمل باشند بر انواع نعمتها که خدا وعده فرموده
است پرهیزکاران بندگانش را از درختها و بستانها و میوه ها و حوریان نیکو شمایل و غلامان پیوسته زیبا باشند مانند
مرواریدهاي پراکنده شده و سایر نعمتها و نیکیهاي بهشت؛ و امّا آن قطعه که به زمین فرو رفت به جهنم ملحق شد، حق تعالی
آن را مضاعف گردانید به اضعاف بسیار و امر فرمود که بنا کنند از آن براي کافران به آنچه در این کتاب است قصرها و خانه
ها و منزلها که هر یک مشتمل باشند بر انواع عذابی که خدا وعید فرموده است کافران بندگانش را از دریاهاي آتش و
حوضهاي غسلین و غسّاق و رودخانه هاي چرك و ریم و خون و زبانیه ها که گرزها در دست داشته باشند براي عذاب ایشان،
و درختهاي زقّوم و ضریع و مارها و عقربها و افعیها و بندها و غلها و زنجیرها و سایر انواع بلاها و عذابها که حق تعالی براي
اهل جهنم مهیّا کرده است.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم با بنی اسرائیل زمان خود فرمود: آیا نمی ترسید از عقاب
ص: 699
پروردگار خود در انکار نمودن این فضائل که حق تعالی مخصوص گردانیده است به آنها محمد و علی و آل طیّبین ایشان را
؟«1»
و به سند معتبر منقول است که: طاووس یمانی که از علماي عامه است از
حضرت امام محمد باقر علیه السّلام سؤال نمود: کدام مرغ است که خدا در قرآن یاد کرده است که یک مرتبه پرواز کرده
است و پیش از آن و بعد از آن دیگر پرواز نکرده است و نخواهد کرد؟
فرمود: آن طور سیناست که حق تعالی بعضی از آن را بر سر بنی اسرائیل بازداشت به انواع عذابها که در آن کوه بود تا آنکه
یادآور آن وقتی را که کوه را کندیم و بر بالاي سر بنی اسرائیل » : قبول کردند تورات را چنانچه حق تعالی فرموده است که
«3» .«2» « داشتیم مانند سقفی و گمان کردند که بر سر ایشان خواهد افتاد
در حدیث دیگر حضرت صادق علیه السّلام در تفسیر این آیه فرمود: چون حق تعالی تورات را بر بنی اسرائیل فرستاد، ایشان
قبول نکردند پس بلند کرد بر سر ایشان کوه طور را و موسی به ایشان گفت: اگر قبول نمی کنید این کوه بر شما می افتد. پس
.«4» قبول کردند و سرهاي خود را به زیر افکندند
و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: چون حضرت موسی به بنی اسرائیل گفت که:
خدا با من سخن می گوید و مناجات می کند، تصدیق او نکردند. پس به ایشان گفت:
جماعتی را از میان خود اختیار کنید که با من بیایند و سخن خدا را بشنوند، پس ایشان هفتاد کس از نیکان خود را اختیار
کردند و با حضرت موسی به محلّ مناجات او فرستادند، پس موسی علیه السّلام نزدیک رفت و حق تعالی به آفریدن آواز در
هوا به او مناجات کرد و سخن گفت. پس موسی علیه السّلام به آن جماعت گفت: بشنوید و گواهی دهید نزد
بنی اسرائیل، گفتند: ما ایمان نمی آوریم براي تو که این سخن خداست تا خدا را آشکارا
ص: 700
ببینیم، پس خدا صاعقه فرستاد که همه سوختند.
پس چون موسی علیه السّلام دید که قومش هلاك شدند محزون شد بر ایشان و گفت: آیا هلاك می کنی ما را به آنچه
.«1» سفیهان ما کردند؟ زیرا که موسی علیه السّلام گمان کرد که ایشان به گناهان بنی اسرائیل هلاك شدند
به سندهاي معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام و امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: چون موسی علیه
السّلام از حق تعالی سؤال نمود که: پروردگارا! خود را به من بنما تا تو را ببینم.
حق تعالی به او وحی فرستاد که: هرگز مرا نخواهی دید و نمی توانی دید. و وعده فرمود او را که بر کوه تجلّی کند تا بداند
که او را نمی تواند دید.
موسی بر کوه بالا رفت، درگاه آسمان گشوده شد و فوجهاي ملائکه آسمان به زیر آمدند و فوج فوج بر او می گذشتند با
رعد و برق و صاعقه و باد و عمودهاي نور در دست داشتند، هر فوج که بر او می گذشتند به او می گفتند: اي پسر عمران!
سؤال بزرگی از پروردگار خود نمودي؛ و هر فوج ایشان را که می دید جمیع بدنش از ترس می لرزید و به امر الهی آتشی بر
دور او احاطه کرده بود که نمی توانست گریخت تا آنکه حق تعالی قدري از انوار عظمت خود را بر کوه جلوه داد و کوه به
.«2» زمین فرورفت. موسی افتاد و بیهوش شد
مؤلف گوید: باید دانست که ضروري دین شیعه است و به دلایل عقلیه و نقلیه ثابت شده
است که حق تعالی دیدنی نیست و ذات مقدس او را به چشم ادراك نمی توان دید بلکه دیده دل نیز از ادراك کنه ذات و
صفات مقدس او عاجز و قاصر است، چون تواند بود که دیده شود چیزي که جسم و جسمانی نباشد و محلّی و مکانی نداشته
باشد و در جهتی نباشد، پس چگونه حضرت موسی با مرتبه جلیل پیغمبري این سؤال نمود؟ از این شبهه
ص: 701
دو جواب می توان گفت:
اول آنکه: سؤال موسی علیه السّلام از دیدن به چشم نبود بلکه می خواست معرفت کنه ذات و صفات الهی براي او حاصل
گردد تا نهایت مرتبه معرفت بشري براي او میسّر گردد؛ چون اول ممتنع و ثانی فوق مرتبه آن حضرت بود، حضرت باري
تعالی به اظهار بعضی از انوار جلال و عظمت خود بر کوه و تاب نیاوردن او ظاهر گردانید که کسی را راهی به ادراك کنه
جلال او نیست و او را قابلیت نهایت مرتبه معرفت که مخصوص پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلم است نیست.
دوم آنکه: سؤال موسی علیه السّلام از جهت قوم او بود، چون مأمور بود که مدارا با قوم خود بکند و آنچه ایشان سؤال کنند
رد ننماید، به تکلیف قوم خود این سؤال نمود و می دانست که این امر ممتنع است و خدا دیدنی نیست و لیکن می خواست
که بر قوم او این معنی ظاهر شود. و این وجه ظاهرتر است.
چنانچه به سند معتبر منقول است که مأمون از حضرت امام رضا علیه السّلام از این مسأله سؤال نمود، آن حضرت فرمود که:
کلیم خدا موسی بن عمران می دانست
که خدا از آن منزّه تر است که به چشمها دیده شود و لیکن چون حق تعالی با او سخن گفت و او را همراز خود گردانید، او
برگشت بسوي قوم خود و ایشان را خبر داد که: خدا با من سخن گفت و مرا مقرّب درگاه خود گردانید و با من مناجات کرد.
گفتند: ما ایمان نمی آوریم به آنچه تو می گوئی تا سخن خدا را بشنویم چنانچه تو شنیده اي. و ایشان هفتصد هزار کس
بودند پس از میان ایشان هفتاد هزار کس اختیار کرد، و از آنها هفت هزار مرد اختیار کرد، و از آنها هفتاد نفر برگزید با خود
برد به طور سینا که محلّ مناجات او بود با حق تعالی، و ایشان را در دامنه کوه بازداشت و خود بر کوه بالا رفت و از خدا سؤال
نمود که با او سخن بگوید چنان که آن هفتاد نفر بشنوند، پس خدا با او سخن گفت، ایشان کلام الهی را از بالاي سر و پائین
پا و جانب راست و چپ و پیش رو و پشت سر از همه جهت به یک دفعه شنیدند، زیرا که خدا صدا را در درخت خلق کرد و
به همه جانب پهن کرد تا از همه جهت شنیدند تا بدانند کلام خدا است که اگر کلام دیگري بود
ص: 702
از یک جهت شنیده می شد.
پس آن هفتاد نفر از روي اجابت گفتند: ما ایمان نمی آوریم که این سخن خدا است تا خدا را آشکارا ببینیم.
چون این سخن عظیم و این گستاخی بزرگ از ایشان صادر شد از روي تکبر و طغیان، حق تعالی صاعقه اي بر ایشان فرستاد
که به
سبب ظلم ایشان، ایشان را هلاك گردانید.
پس موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! من چه گویم با بنی اسرائیل در وقتی که بسوي ایشان برگردم و گویند که: بردي
ایشان را و کشتی براي آنکه صادق نبودي در آن دعوي که نمودي که خدا با تو مناجات می کند؟
پس حق تعالی به دعاي حضرت موسی ایشان را زنده کرد، چون زنده شدند گفتند:
چون از براي دیدن ما سؤال نمودي چنین شد، اکنون سؤال کن که خدا خود را به تو بنماید که بسوي او نظر کنی که اجابت
تو خواهد فرمود، چون ببینی خدا را به ما خبر بده که خدا چگونه است تا ما او را بشناسیم چنانچه حقّ شناختن اوست.
موسی گفت: اي قوم من! خدا به دیده ها درنمی آید و او را کیفیت و چگونگی نمی باشد، و او را به آیاتی که آفریده و
علاماتی که هویدا گردانیده می توان شناخت.
گفتند: ما ایمان نمی آوریم تا این سؤال را نکنی.
پس موسی گفت: پروردگارا! تو سخن بنی اسرائیل را شنیدي و صلاح ایشان را بهتر می دانی.
پس حق تعالی وحی نمود به او که: اي موسی! از من سؤال کن آنچه ایشان سؤال نمودند که من تو را به جهل و سفاهت
ایشان مؤاخذه نخواهم کرد.
پس در آن وقت موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! خود را به من بنما که نظر کنم بسوي تو.
پس حق تعالی فرمود: هرگز مرا نتوانی دید و لیکن نظر کن به کوه اگر به جاي خود قرار می گیرد در وقتی که فرومی رود
پس مرا می توانی دید.
چون تجلّی کرد حق تعالی براي کوه به آیتی از آیات خود، آن را هموار زمین گردانید و موسی علیه
السّلام بیهوش افتاد، چون به هوش آمد گفت: تنزیه می کنم تو را و توبه می کنم بسوي
ص: 703
تو، یعنی بازگشتم بسوي معرفتی که پیشتر به تو داشتم از جهالت و نادانی قوم خود و من از اول ایمان آوردندگانم از بنی
.«1» اسرائیل به آنکه تو را نمی توان دید
در حدیث معتبر منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند: هارون علیه السّلام چرا به حضرت موسی گفت: اي
فرزند مادر من! مگیر ریش و سر مرا؟ و نگفت: اي فرزند پدر من؟
فرمود: زیرا که دشمنی ها در میان برادران در وقتی می باشد که از یک پدر باشند و از مادرهاي متفرق باشند، چون از یک
مادر باشند دشمنی در میان ایشان کم می باشد مگر آنکه شیطان در میان ایشان افساد کند و اطاعت شیطان نمایند، پس هارون
به برادرش موسی علیه السّلام گفت: اي برادري که از مادر من متولد شده اي و از غیر مادر من بهم نرسیده اي! موي ریش و
سر مرا مگیر، و نگفت: اي فرزند پدر من، زیرا که فرزندان یک پدر هرگاه مادرهاي ایشان جدا باشند عداوت در میان ایشان
بعید نیست مگر کسی که خدا او را نگاه دارد، و عداوت در میان فرزندان یک مادر مستبعد است.
پس سائل باز از آن حضرت پرسید که: به چه سبب حضرت موسی سر و ریش هارون علیه السّلام را گرفت و بسوي خود
کشید و حال آنکه او را در گوساله پرستیدن بنی اسرائیل گناهی نبود؟
فرمود: براي این چنین کرد که چرا وقتی که بنی اسرائیل کافر شدند و گوساله پرستیدند از ایشان جدا نشد که به موسی علیه
السّلام ملحق
شود، و هرگاه از ایشان مفارقت می کرد عذاب بر ایشان نازل می شد، نمی بینی که حضرت موسی علیه السّلام به هارون
گفت: چه مانع شد تو را در وقتی که دیدي ایشان گمراه شدند از اینکه از پی من بیائی؟ هارون گفت: اگر چنین می کردم
بنی اسرائیل پراکنده می شدند و ترسیدم که بگوئی جدائی انداختی در میان بنی اسرائیل و سخن مرا رعایت نکردي در باب
.«2» اصلاح ایشان
ص: 704
مؤلف گوید: از جمله شبهه هاي عظیم جماعتی که نسبت خطا و گناه به پیغمبران می دهند این قصه حضرت موسی و هارون
علیهما السّلام است زیرا که هر دو پیغمبر بودند، اگر هارون کاري کرده بود که از موسی علیه السّلام مستحقّ این اهانت و زجر
گردیده بود که موسی ریش و سر مبارك او را بگیرد و پیش کشد و درشت با او سخن بگوید، پس، از هارون گناه صادر
شده بوده است؛ و اگر او را گناهی نبود، پس موسی علیه السّلام در این قسم اهانتی نسبت به برادر خود که پیغمبر بود واقع
ساختن خطا کرد و گناه از او صادر شده بوده است خصوصا با انداختن الواح بر زمین و شکستن آنها که متضمن استخفاف به
کتاب خدا بود.
و جواب از آن به چند وجه می توان گفت:
وجه اول که ظاهرترین وجوه است آن است که این نزاعی بود ظاهر میان آن دو پیغمبر بزرگوار براي اصلاح امّت و تأدیب
ایشان، زیرا که چون بنی اسرائیل مرتکب امر شنیعی شده بودند و این را سهل می شمردند بایست که حضرت موسی اظهار
شناعت عمل ایشان به اکمل وجهی بفرماید، و هیچ وجهی از
این کاملتر نبود که نسبت به برادر بزرگوار خود که با قرابت نسبی به رتبه جلیل پیغمبري سرفراز بود، چنین زجري بفرماید و
الواح را بر زمین بگذارد و اظهار نماید که: من دست برداشتم از اصلاح شما و کتاب آوردن براي شما سودي ندارد، تا آنکه
بر ایشان ظاهر شود که گناه بزرگی کرده اند که سبب این امور غریبه گردیده و کوه حلم موسی را از جا کند، و به حسب
واقع تقصیري از هارون صادر نشده بود و غرض موسی علیه السّلام نیز آزار او نبود.
و این قسم امور در سیاسات ملوك و آداب ایشان بسیار واقع می شود که یکی از مقرّبان را مورد عتاب می گردانند که
دیگران متنبّه شوند. حق تعالی در قرآن مجید در بسیار جائی نسبت به جناب نبوي صلّی اللّه علیه و آله و سلم عتاب آمیز سخن
فرموده است براي تأدیب امّت چنانچه بعد از این در احوال آن حضرت مذکور خواهد شد ان شاء اللّه تعالی.
دوم آنکه: این حرکت حضرت موسی علیه السّلام از غایت خشم و اندوه و غضب بر امّت بود چنانچه آدمی در هنگام غایت
غضب و اندوه گاه لب خود را می گزد و گاه ریش خود را می کند، چون هارون علیه السّلام به منزله نفس و جان موسی علیه
السّلام بود این حرکات را نسبت به او
ص: 705
واقع ساخت، حضرت هارون براي آن استدعا کرد که: اینها نسبت به من مکن که مبادا بنی اسرائیل سبب و علت این حرکات
را نیابند و حمل بر عداوت نمایند و موجب شماتت ایشان گردد بر آن حضرت.
سوم آنکه: سر و ریش هارون را
از جهت مهربانی و اشفاق و دلداري گرفت به نزد خود کشید که او را تسلی نماید، هارون ترسید که قوم حمل بر معنی دیگر
کنند، و استدعاي ترك اینها نمود که گمان بد نسبت به موسی علیه السّلام نبرند.
چهارم آنکه: فعل هارون یا موسی یا هر دو ترك اولی و مکروه بود و به حدّ گناه و معصیت نرسیده بود که منافی نبوّت باشد.
و وجوه دیگر نیز گفته اند. و وجه اول اظهر وجوه است، و اللّه یعلم.
و در انداختن الواح محتمل است که از روي غضب، بی اختیار از دست آن حضرت افتاده باشد، یا از براي غضب ربّانی و
شدّت در دین و انکار بر مخالفین انداخته باشد؛ این قسم انداختن مستلزم استخفاف نیست.
بدان که احادیث در باب وعده موسی علیه السّلام با قوم خود مختلف است، اکثر روایات دلالت می کند بر آنکه:
اولا: وعده کرد موسی علیه السّلام با ایشان که: من سی روز از شما غایب خواهم شد.
حق تعالی براي مصلحتی چند از باب بدا این وعده را چهل روز گردانید، و وعده سی روز مشروط به شرطی بود که آن شرط
بعمل نیامد.
و بعضی آیات و احادیث دلالت می کند بر آنکه موسی علیه السّلام چهل روز با ایشان وعده کرده بود و پیش از انقضاي
وعده به محض امتداد چنین کردند، یا آنکه شیطان تسویل کرد براي ایشان که شب و روز را جدا براي ایشان حساب کرد.
چون بیست روز گذشت گفت که: چهل شبانه روز گذشته است، ایشان باور کردند.
و جمع میان آیات آسان است، زیرا که آیه صریح نیست در آنکه وعده سی روز بود با آنکه اگر صریح
باشد ممکن است جمع کردن به اینکه به موسی علیه السّلام فرموده باشد که وعده چهل روز خواهد بود، و امر فرموده باشد او
را که به ایشان سی روز وعده فرماید براي
ص: 706
مصلحتی.
و میان بعضی احادیث نیز به این وجه جمع می توان کرد.
و به وجه دیگر نیز جمع می توان کرد که وعده حضرت موسی با قوم خود سی یا چهل بوده باشد به این نحو که فرموده باشد
که: سی روز از شما غایب می شوم، محتمل است که بیشتر نیز بشود تا چهل روز.
و محتمل است که بعضی از احادیث بر تقیه محمول باشد.
به سند معتبر از امام رضا علیه السّلام منقول است که از امیر المؤمنین علیه السّلام پرسیدند که: به چه سبب گاو در میان سایر
حیوانات دیده اش را بر هم گذاشته است و سر به جانب آسمان بالا نمی کند؟
فرمود: از شرم خدا به سبب آنکه قوم موسی علیه السّلام گوساله پرستیدند سر به زیر افکنده و نگاه به جانب آسمان نمی کند
.«1»
از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که: گرامی دارید گاو را که بهترین چهارپایان است و چشم به جانب
.«2» آسمان نگشوده از شرم خدا از روزي که گوساله پرستیدند
و در حدیث دیگر فرموده: در وقتی که حق تعالی تجلّی بر کوه فرمود به سبب سؤال موسی دیدن حق تعالی را هفت کوه پرواز
نمودند و به حجاز و یمن ملحق شدند: و آنچه به مدینه آمد احد و ورقان بود؛ و آنچه به مکه رفت ثور و ثبیر و حراء بود؛ و
آنچه به یمن رفت صبر و حضور بود
.«3»
در حدیث معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که فرمود: چون بعد از فوت من نعش مرا بسوي نجف اشرف
.«4» بیرون برید و بادي رو به شما بیاید و پاهاي شما به زمین فرو رود مرا آنجا دفن کنید که اول طور سینا است
ص: 707
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: نجف اشرف قطعه اي است از کوهی که حق تعالی بر روي آن
.«1» با موسی سخن گفت
.«2» در حدیث معتبر دیگر فرمود: چون حق تعالی بر کوه تجلّی کرد به دریا فرو رفت و تا قیامت فروخواهد رفت
به روایت دیگر فرمود: کرّوبیان گروهی اند از شیعیان ما از خلقهاي اول که حق تعالی ایشان را در پشت عرش جا داده است،
اگر نور یکی از ایشان را بر تمام اهل عالم قسمت کنند هرآینه ایشان را کافی خواهد بود. چون موسی علیه السّلام سؤال دیدن
.«3» کرد، خدا یکی از آنها را امر فرمود که بر کوه تجلّی نمود و کوه تاب نور او نیاورد به زمین فرو رفت
مؤلف گوید: ممکن است که آن کوه به چند قسمت شده باشد: بعضی به زمین فرورفته باشد؛ و بعضی به اطراف عالم پرواز
و در معنی تجلّی بر کوه سخن بسیار است که .«4» کرده باشد؛ و بعضی ریگ روان شده باشد چنانچه آن را نیز نقل کرده اند
این کتاب محلّ ذکر آنها نیست.
علی بن ابراهیم رحمه اللّه روایت کرده است که: چون بنی اسرائیل توبه کردند و موسی علیه السّلام به ایشان گفت که:
یکدیگر را بکشید، گفتند: چگونه یکدیگر را بکشیم؟ گفت: چون فردا
شود بامداد بیائید به نزد بیت المقدس و با خود کاردي یا شمشیري یا حربه اي دیگر بیاورید و دهانهاي خود را ببندید که
یکدیگر را نشناسید، چون من بر منبر بنی اسرائیل بالا روم یکدیگر را بکشید.
پس هفتاد هزار تن جمع شدند از آنها که گوساله پرستیده بودند نزد بیت المقدس، چون موسی علیه السّلام به ایشان نماز کرد
و بر منبر بالا رفت، شروع کردند به کشتن یکدیگر، چون ده هزار تن از ایشان کشته شدند جبرئیل نازل شد و گفت: اي
موسی! بگو دست از کشتن
ص: 708
.«1» یکدیگر بردارند که حق تعالی به فضل خود توبه ایشان را قبول فرمود
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: موسی علیه السّلام هفتاد تن از میان قوم خود انتخاب کرد و با
خود به طور برد. چون سؤال رؤیت کردند، صاعقه بر ایشان نازل شد و سوختند. پس موسی علیه السّلام مناجات کرد که:
پروردگارا! اینها اصحاب من بودند.
وحی به او رسید که: من اصحابی به تو می دهم که از ایشان بهتر باشند.
موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! من به ایشان انس گرفته ام و ایشان را شناخته ام و نامهاي ایشان را دانسته ام. سه مرتبه
.«2» دعا کرد تا خدا ایشان را زنده نمود و پیغمبران گردانید
مؤلف گوید که: پیغمبر شدن ایشان موافق اصول شیعه مشکل است، زیرا که ظاهر حال آن است که سؤال ایشان گناه بود که
به سبب آن معذّب شدند، پس چگونه با وجود صدور گناه از ایشان پیغمبر شدند؟ به چند وجه جواب ممکن است:
اول آنکه: ذکر پیغمبري ایشان بر وجه تقیه شده باشد، چون اکثر
عامه چنین روایت کرده اند.
دوم آنکه: چون مردند، حیات اول که در آن گناه کرده بودند منقطع شد. اگر در حیات دوم معصوم بوده باشند کافی است
براي پیغمبري ایشان، و در این وجه سخن می رود.
سوم آنکه: سؤال ایشان نیز از جانب قوم بوده باشد و هلاك ایشان بر وجه تعذیب نبوده باشد بلکه براي تأدیب قوم بوده باشد،
و این نیز بعید است.
چهارم آنکه: اطلاق پیغمبري بر ایشان بر وجه مجاز باشد، یعنی آن قدر خوب شدند بعد از رجعت که گویا پیغمبران بودند.
وجه اول ظاهرتر است.
بدان که این واقعه از شواهد حقّیت رجعت است که در این امّت نیز در زمان حضرت قائم علیه السّلام جمعی به دنیا رجوع
خواهند کرد از مردگان، زیرا که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود
ص: 709
که: هر چه در بنی اسرائیل واقع شد در این امّت نیز واقع می شود. ان شاء اللّه بعد از این در باب علی حده مذکور خواهد شد.
بدان که موافق آن حدیث متواتر که ما سابقا نقل کردیم که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: آنچه در بنی
.«1» اسرائیل واقع شد در این امّت نیز واقع می شود
و نظیر قصه گوساله و سامري در این ،«2» و به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: تو از من به منزله هارونی از موسی
امّت قصه ابو بکر بود که از گوساله خرتر بود و عمر بود که از سامري محیل تر و شقی تر بود، چنانچه در آنجا اطاعت هارون
نکردند در اینجا اطاعت وصیّ بر حقّ پیغمبر آخر الزمان نکردند.
چون امیر المؤمنین علیه السّلام را
به جبر کشیدند و به مسجد آوردند که با ابو بکر بیعت کند، رو به قبر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم نمود به همان
« یا بن امّ! انّ القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی » : خطاب که هارون به حضرت موسی نمود به آن حضرت خطاب کرد گفت
و چون توبه کردند و زمان ابو بکر و عمر و عثمان که به جاي گوساله و سامري و قارون بودند گذشت و با امیر المؤمنین .«3»
بیعت کردند مانند بنی اسرائیل شمشیرها از غلاف درآمد و یکدیگر را کشتند چنانچه بنی اسرائیل به ظاهر در تیه حیران شدند
چهل سال، این امّت بسوي اختیار خود تا زمان قائم آل محمد صلوات اللّه علیه در امور دین و دنیاي خود حیران ماندند.
بر هر یک از این مضامین، احادیث بسیار از طریق عامه و خاصه وارد شده است که ان شاء اللّه در جاي خود ذکر خواهیم
کرد.
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حق تعالی الواح را بر حضرت موسی علیه السّلام فرستاد،
در آن بیان همه چیز بود و مشتمل بود بر احوال آنچه بعد از
ص: 710
این خواهد شد تا روز قیامت. چون عمر حضرت موسی به آخر رسید خدا به او وحی نمود که: الواح را به کوه بسپار؛ و آن
الواح از زبرجد بهشت بود.
پس حضرت موسی علیه السّلام الواح را به نزد کوه آورد و کوه به امر الهی شکافته شد و الواح را در جامه اي پیچید و در
شکاف کوه گذاشت، پس شکاف کوه برطرف شد و الواح ناپیدا شد تا
آنکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم مبعوث شد.
پس قافله اي از اهل یمن به خدمت آن حضرت می آمدند، چون به آن کوه رسیدند کوه شکافته شد و الواح ظاهر شد، آنها
.«1» برداشتند و به خدمت آن حضرت آوردند و آنها الحال در پیش ماست
و در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون حضرت موسی الواح را انداخت، بر سنگی
خورد و شکست آنچه شکسته شد. آن سنگ فروبرد در میان آن سنگ بود تا حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم
.«2» مبعوث شد و آن سنگ به آن حضرت رسانید
و احادیث بسیار است که: هیچ کتابی بر پیغمبري نازل نشده است و هیچ معجزه اي خدا به پیغمبري نداده است مگر آنکه همه
نزد اهل بیت رسالت صلوات اللّه علیهم اجمعین است. ان شاء اللّه احادیث بسیار در این باب در موضع خود مذکور خواهد
شد.
از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: در ماه حزیران رومی موسی علیه السّلام نفرین کرد بنی اسرائیل را، پس در یک
.«3» شبانه روز سیصد هزار تن از بنی اسرائیل مردند
می نامند که آیات و سوره « فرقان » و از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم روایت کرده است که: قرآن را براي این
هاي آن متفرق نازل شد بی آنکه در لوحی نوشته باشد، و تورات و انجیل و زبور هر یک یکجا نوشته بر الواح و اوراق نازل
.«4» شد
و به سندهاي معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: تورات در ششم ماه مبارك
ص: 711
.«1» رمضان نازل شد
مؤلف گوید: ممکن
است ابتداي تورات در ماه رمضان نازل شده باشد و تمامش در ماه ذیحجه یا بعد از شکستن الواح بار دیگر تورات نازل شده
باشد.
فصل هفتم در بیان قصه قارون است
.« بدرستی که قارون از قوم حضرت موسی بود » «1» حق تعالی در سوره قصص فرموده است إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی
از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: پسر خاله حضرت موسی بود. بعضی گفته اند پسر عمّ او بود؛ و بعضی گفته اند
.«2» عمّ او بود
و در بغی او خلاف است: بعضی گفته اند که چون در مصر .« پس بغی و زیادتی و سرکشی نمود بر ایشان » «3» فَبَغی عَلَیْهِمْ
بودند فرعون او را بر بنی اسرائیل حاکم کرده بود و ظلم کرد بر ایشان؛ بعضی گفته اند جامه اش را از دیگران یک شبر بلندتر
.«4» می کرد؛ و بعضی گفته اند تکبر می کرد به زیادتی مال بر آنها
عطا کرده بودیم او را از گنجها آنچه کلیدهاي او را به سنگینی » «5» وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْ بَهِ أُولِی الْقُوَّهِ
.« برمی داشتند جماعت بسیار صاحبان قوّت
ص: 713
بعضی گفته اند: از ده تا چهل؛ و بعضی گفته اند که: در این ؛«1» علی بن ابراهیم گفته است که: عصبه از ده است تا پانزده
مقام چهل مراد است؛ و بعضی شصت؛ و بعضی هفتاد گفته اند. و روایت کرده اند که: کلیدهاي او بار شصت استر بود، هر
.«2» کلیدي از یک انگشت بزرگتر نبود چون از آهن سنگین بود از چوب کرد، و از چوب هم که سنگینی کرد از پوست کرد
در وقتی که گفتند به او قوم او- جمعی » «3» إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ
شادي مکن، طغیان و تکبر منما به سبب گنجهاي خدا بدرستی که خدا :-«4» گفته اند که گوینده موسی علیه السّلام بود
.« دوست نمی دارد شادي کنندگان به اموال و زینتهاي دنیا را
و» وَ لا تَنْسَ نَصِ یبَکَ مِنَ الدُّنْیا « طلب کن به آنچه عطا کرده است خدا به تو خانه آخرت را » وَ ابْتَغِ فِیما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ
و» وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ « فراموش مکن بهره خود را از مال دنیا که براي آخرت برداري یا به قدر کفاف قناعت نمائی
« و طلب فساد مکن در زمین » وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ « احسان و نیکی کن به مردم چنانچه احسان کرده است خدا بسوي تو
.« بدرستی خدا دوست نمی دارد افساد کنندگان را » «5» إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ
.« گفت: من داده نشده ام این مال را مگر بر علمی که نزد من هست » «6» قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدِي
.«7» علی بن ابراهیم روایت کرده است که: یعنی به علم کیمیا اینها را تحصیل کرده ام
و گفته اند که: حضرت موسی علم کیمیا تعلیم او کرده بود؛ و بعضی گفته اند: یعنی من
ص: 714
چون از شما اعلم و افضل بودم پس خدا این مال و اعتبار را به من داده است؛ و بعضی گفته اند: مراد او علم تجارت و زراعت
.«1» و انواع کسبها بود
آیا ندانست که خدا هلاك کرد آنها را که » أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَ دُّ مِنْهُ قُوَّهً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً
وَ لا یُسْئَلُ « پیش از او بودند از قرنها کسی را که از او قوّتش زیاده و مال و لشکرش بیشتر بود
و سؤال کرده نمی شوند مجرمان و کافران در قیامت از گناهان ایشان، زیرا که خدا مطّلع است بر » «2» عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ
.« کرده هاي ایشان یا در دنیا در وقت نزول عذاب بر ایشان
.« پس بیرون آمد قارون بر قوم خود- یعنی بنی اسرائیل- با آن زینتها که داشت » فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ
و بعضی ؛«3» علی بن ابراهیم روایت کرده است که: یعنی با جامه هاي ملوّن رنگارنگ که بر زمین می کشیدند از روي تکبر
گفته اند: با چهار هزار سواره بیرون آمد که بر زینهاي طلا سوار بودند و بر روي زینها جامه هاي ارغوانی انداخته بودند و سه
هزار کنیز سفید با او بر استرهاي کبود یا سفید سوار بودند که هر یک محلّی بودند به انواع زیورها و جامه هاي سرخ پوشیده
.«4» بودند؛ و بعضی گفته اند: با هفتاد هزار کس بیرون آمد که همه جامه هاي سرخ پوشیده بودند
گفتند آنها که می خواستند لذت زندگانی » «5» قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ
.« دنیا را: اي کاش می بود ما را مثل آنچه داده شده است قارون را، بدرستی که او صاحب بهره بزرگی است در دنیا
وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقَّاها إِلَّا
ص: 715
و گفتند آنها که خدا به ایشان علم کرامت کرده بود و یقین به آخرت داشتند: واي بر شما! ثواب آخرت بهتر » «1» الصَّابِرُونَ
است از براي کسی که ایمان بیاورد و عمل شایسته بکند و توفیق گفتن این سخن نمی یابند مگر صبر کنندگان بر ترك
.« زینتهاي دنیا
پس » فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ
پس نبود او را » «2» فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَهٍ یَنْصُ رُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِ رِینَ « فرو بردیم قارون و مال او را به زمین
وَ أَصْ بَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ « گروهی که یاري کنند او را از عذاب خدا و خود نتوانست که دفع عذاب از خود بکند
و» «3» یَقُولُونَ وَیْکَ أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ
صبح کردند آنها که آرزو می کردند منزلت قارون را در روز گذشته و حال آنکه می گفتند: بدرستی که خدا می گشاید
روزي را براي هر که می خواهد از بندگانش براي مصلحت او و تنگ می کند روزي را براي هر که می خواهد، اگر نه این
بود که خدا بر ما منّت گذاشت و آرزوي ما را به ما نداد هرآینه ما نیز به زمین فرو می رفتیم چنانچه قارون رفت، بدرستی که
.« رستگار نیستند کفران کنندگان نعمت خدا یا کافران به روز جزا
این است خانه آخرت، آن را قرار » «4» تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُ  وا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ
.« می دهیم براي آنها که نمی خواهند بلندي در زمین را و نه فساد در آن را و عاقبت نیکو براي پرهیزکاران است
و علی بن ابراهیم رحمه اللّه روایت کرده است که: سبب هلاك قارون آن بوده است که چون موسی علیه السّلام بنی اسرائیل
را از دریا بیرون آورد، حق تعالی نعمتهاي خود را بر ایشان تمام کرد و ایشان را امر نمود که به جنگ عمالقه بروند و ایشان
قبول نکردند پس مقرر فرمود که
ایشان چهل سال در صحراي تیه حیران بمانند.
ص: 716
پس ایشان اول شب برمی خاستند و شروع می کردند در خواندن تورات و دعا و گریه، و قارون از جمله ایشان بود و او تورات
می گفتند براي نیکوئی قرائت او، و او کیمیا می « منون » براي ایشان می خواند و در میانشان از او خوش آوازتري نبود، و او را
دانست و بعمل می آورد.
پس چون به طول انجامید امر بر بنی اسرائیل در تیه، شروع کردند در توبه و انابت و قارون قبول نکرد که در توبه با ایشان
شریک شود، موسی علیه السّلام او را دوست می داشت پس به نزد او رفت و گفت: اي قارون! قوم تو در توبه اند و تو در
اینجا نشسته اي؟! با ایشان داخل شو در توبه و اگر نه عذاب بر تو نازل می شود. پس سهل شمرد امر موسی را و استهزاء به آن
حضرت کرد.
موسی علیه السّلام غمگین بیرون آمد از پیش او و در سایه قصر او نشست، حضرت جبّه اي از مو پوشیده بود و نعلینی از
پوست خر در پا داشت که بندهاي آن از تابیده مو بود و عصا در دستش بود. پس امر کرد قارون که آب و خاکستر را مخلوط
کردند بر سر آن حضرت ریختند، پس آن حضرت بسیار به غضب آمد، و در کتف مبارکش موها بود که هرگاه در غضب
می شد موها از جامه اش بیرون می آمد و خون از آنها می ریخت.
پس موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! اگر براي من غضب نکنی بر قارون، پس من پیغمبر تو نیستم. پس حق تعالی به آن
حضرت وحی فرستاد که: من امر کردم آسمانها و زمین
را که تو را اطاعت کنند، هر امر که می خواهی به آنها بکن. و قارون امر کرده بود که درهاي قصر او را بر روي موسی علیه
السّلام بسته بودند، پس حضرت موسی آمد اشاره کرد به درها تا به اعجاز او همه بازشدند و داخل قصر شد.
چون قارون نظرش بر موسی علیه السّلام افتاد دانست که با عذاب می آید گفت: اي موسی! سؤال می کنم از تو به حقّ رحم و
خویشی که در میان من و تو هست که بر من رحم کنی.
موسی علیه السّلام فرمود که: اي فرزند لاوي! با من سخن مگو که فایده ندارد.
پس به زمین خطاب فرمود که: بگیر قارون را. پس قصر با آنچه در قصر بود به زمین فرورفت و قارون تا زانو به زمین فرورفت
و گریست و سوگند داد موسی علیه السّلام را به رحم،
ص: 717
باز فرمود که: اي فرزند لاوي! با من سخن مگو. هر چند او استغاثه کرد فایده نکرد تا در زمین پنهان شد.
چون موسی علیه السّلام به محلّ مناجات خود رفت، حق تعالی فرمود که: اي فرزند لاوي! با من سخن مگو.
موسی علیه السّلام دانست که حق تعالی او را تعییر می نماید بر آنکه بر قارون رحم نکرد، گفت: پروردگارا! قارون مرا بغیر تو
خواند و بغیر تو سوگند داد، اگر مرا به تو سوگند می داد اجابت او می کردم. باز حق تعالی همان جواب را که موسی علیه
السّلام به قارون گفت اعاده فرمود، موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! اگر می دانستم که رضاي تو در اجابت کردن اوست
البته اجابت او می کردم.
پس خدا فرمود که: اي موسی! بعزت و
جلال وجود و بزرگواري و علوّ منزلت خود سوگند می خورم که اگر قارون چنانچه تو را خواند مرا می خواند اجابت او می
کردم امّا چون تو را خواند و به تو متوسل شد او را به تو گذاشتم، اي پسر عمران! از مرگ جزع مکن که من بر همه نفسی
مرگ را نوشته ام و از براي تو محلّ استراحتی مهیّا کرده ام که اگر ببینی و در آنجا درآئی دیده ات روشن خواهد شد.
موسی علیه السّلام روزي به طور رفت با وصیّ خود یوشع علیه السّلام، چون موسی به کوه بالا رفت دید مردي می آید و بیلی
و زنبیلی با خود دارد، موسی علیه السّلام گفت: به کجا می روي؟
گفت: مردي از دوستان خدا مرده است، از براي او می خواهم قبري بکنم.
موسی علیه السّلام گفت: می خواهی من تو را یاري کنم بر کندن قبر؟
گفت: بلی. پس هر دو قبر را کندند، چون فارغ شدند آن مرد خواست که به قبر رود، موسی علیه السّلام گفت: چه می کنی؟
گفت: می خواهم بروم به میان قبر و ببینم که خوب کنده شده است!
موسی علیه السّلام گفت: من می روم. و چون موسی رفت در قبر خوابید و قبر را پسندید،
ص: 718
.«1» ملک موت آمد قبض روح مطهرش کرد، کوه بهم آمد و قبرش ناپیدا شد
در حدیث حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حضرت یونس علیه السّلام در شکم ماهی سیر دریاها می
نمود، رسید به جائی که قارون به آنجا رسیده بود، زیرا که چون موسی علیه السّلام قارون را نفرین کرد و به زمین فرورفت
حق تعالی ملکی را بر او موکّل گردانید که هر روز به
قدر قامت یک مرد او را به زمین فروبرد. یونس علیه السّلام در شکم ماهی تسبیح الهی می گفت و استغفار می کرد، چون
قارون صداي یونس را شنید التماس کرد از ملکی که بر او موکّل بود که مرا مهلتی بده که صداي آدمی را می شنوم.
پس حق تعالی وحی نمود به آن ملک که او را مهلت بده، چون مهلت یافت به یونس علیه السّلام خطاب کرد که: تو کیستی؟
گفت: منم گناهکار خطاکننده یونس بن متی.
گفت: چه شد آن بسیار غضب کننده از براي خدا، موسی بن عمران؟
یونس گفت: هیهات! مدتی است که از دنیا رفته است.
پرسید: چه شد آن مهربان رحم کننده بر قوم خود، هارون پسر عمران؟
یونس گفت: آن نیز هلاك شده است.
پرسید: چه شد کلثم دختر عمران و خواهر موسی که نامزد من بود؟
یونس گفت: هیهات! از آل عمران کسی نمانده است.
قارون گفت: زهی تأسّف بر آل عمران!
پس حق تعالی تأسّف او را بر آل عمران پسندید و به جزاي آن امر فرمود آن ملک را که بر او موکّل بود که عذاب را از او
.«2» بردارد در ایّام بقاي دنیا
قطب راوندي رحمه اللّه و ثعلبی روایت کرده اند که: حق تعالی وحی فرستاد بسوي موسی علیه السّلام که: امر کن بنی اسرائیل
را که بیاویزند بر رداهاي خود چهار رشته کبود، از هر
ص: 719
طرفی یک رشته به رنگ آسمان.
پس موسی علیه السّلام بنی اسرائیل را طلبید به ایشان گفت: خدا شما را امر کرده است که بر رداهاي خود رشته ها به رنگ
آسمان بیاویزید که هرگاه آنها را ببینید پروردگار خود را یاد کنید، حق تعالی کلام خود را بر شما
خواهد فرستاد. پس قارون تکبر کرد و قبول نکرد و گفت: این را آقاها نسبت به غلامان خود می کنند که از دیگران ممتاز
گردند.
می گفتند به « حیوره » چون موسی علیه السّلام با بنی اسرائیل از دریا بیرون آمد، ریاست مذبح و تولیت خانه قربانی را که
هارون علیه السّلام مفوّض گردانید که بنی اسرائیل هدیه ها و قربانیهاي خود را به هارون علیه السّلام می دادند، او در مذبح
می گذاشت، آتشی از آسمان می آمد آن را می سوخت.
پس بر قارون حسد هارون غالب شد، به موسی علیه السّلام گفت: پیغمبري را تو بردي و حیوره را هارون برد، من هیچ بهره اي
ندارم و حال آنکه تورات را بهتر از شما هر دو می خوانم.
حضرت موسی علیه السّلام فرمود: و اللّه که من حیوره را به هارون ندادم، خدا به او داده است.
قارون گفت: و اللّه که تصدیق تو نمی کنم تا بر من امري ظاهر کنی که دلیل بر این باشد.
موسی علیه السّلام جمع کرد سرکرده هاي بنی اسرائیل را و گفت: بیاورید عصاهاي خود را. و همه را جمع کرد و انداخت در
خانه اي که در آنجا عبادت الهی می کردند و فرمود که همه در شب حراست آن عصاها بکنند تا صبح.
چون صبح شد فرمود که عصاها را بیرون آوردند، در عصاي هیچ یک تغییري نشده بود مگر عصاي هارون علیه السّلام که آن
سبز شده بود و برگ آورده بود مانند درخت بادام، حضرت موسی علیه السّلام فرمود: اي قارون! الحال دانستی که امتیاز
هارون از شما از جانب خداست؟
قارون گفت: این عجیب تر نیست از جادوهاي دیگر که کردي. غضبناك برخاست و با اتباع خود از لشکر حضرت موسی جدا
شد.
باز موسی علیه السّلام با او مدارا می کرد و رعایت قرابت او می نمود، او پیوسته موسی علیه السّلام را آزار می کرد، هر روز
تکبر و معانده اش زیاد می شد تا آنکه خانه اي بنا کرد، درش را طلا نمود و بر دیوارهاي آن صفحه هاي طلا نصب
ص: 720
کرد، بنی اسرائیل هر بامداد و پسین به نزد او می رفتند و طعام به ایشان می داد و بر موسی می خندید تا آنکه حق تعالی حکم
زکات را بر حضرت موسی فرستاد که از توانگران بنی اسرائیل بگیرد.
پس موسی به نزد قارون آمد و با او مصالحه کرد که از هر هزار دینار بر یک دینار، و از هر هزار درهم بر یک درهم، و از هر
هزار گوسفند بر یک گوسفند، همچنین در سایر اموال. چون قارون به خانه خود برگشت حساب کرد دید مال بسیاري می
شود، راضی نشد به دادن آن.
پس بنی اسرائیل را طلبید و گفت: موسی هر چه گفت اطاعت او کردید، اکنون می خواهد اموال شما را بگیرد.
بنی اسرائیل گفتند: تو سیّد و بزرگ مائی، هر چه می گوئی ما اطاعت تو می کنیم.
گفت: امر می کنم که فلان فاحشه را بیاورید که جعلی براي او قرار دهیم که نسبت زنا به موسی دهد تا بنی اسرائیل دست از
او بردارند و ما از او راحت یابیم.
پس آن زن زانیه را آوردند، قارون هزار اشرفی براي او قرار کرد- یا طشتی از طلا، یا گفت: هر چه بطلبی به تو می دهم- که
فردا در حضور بنی اسرائیل موسی را به زنا متهم گردانی.
چون روز دیگر شد قارون بنی اسرائیل را جمع کرد و به نزد موسی آمد و
گفت:
بنی اسرائیل جمع شده اند منتظرند که بیرون آئی و ایشان را امر و نهی کنی و احکام شریعت را براي ایشان بیان فرمائی.
پس موسی علیه السّلام بیرون آمد و بر منبر رفت و خطبه خواند و ایشان را موعظه کرد و فرمود: هر که از شما دزدي می کند
دستش را می بریم، و هر که فحش می گوید او را هشتاد تازیانه می زنیم، و هر که زنا می کند و زن ندارد او را صد تازیانه
می زنیم، و هر که زن دارد و زنا می کند او را سنگسار می کنیم تا بمیرد.
پس در این وقت قارون گفت: هر چند تو باشی؟
فرمود: هر چند من باشم.
ص: 721
قارون گفت: بنی اسرائیل می گویند تو با فلان فاحشه زنا کرده اي.
موسی فرمود: من؟
گفت: بلی.
فرمود آن زن را حاضر کردند، از او پرسید: من با تو زنا کرده ام؟ بحقّ آن خداوندي که دریا را براي بنی اسرائیل شکافت و
تورات را بر موسی فرستاد که: راست بگو.
آن زن به توفیق سبحانی گفت: نه، دروغ می گویند بلکه قارون از براي من مالی قرار داده است که تو را متهم گردانم!
پس قارون سر به زیر انداخت و بنی اسرائیل ساکت شدند، موسی به سجده افتاد و گریست و عرض کرد: پروردگارا! دشمن
تو مرا آزار من می کند و می خواهد مرا رسوا کند، خداوندا! اگر من پیغمبر توام براي من غضب کن و مرا بر او مسلط گردان.
پس خدا به او وحی فرمود: سر بردار و زمین را به آنچه خواهی امر نما که تو را اطاعت می کند.
پس موسی علیه السّلام فرمود: اي بنی اسرائیل! خدا مرا مبعوث گردانیده است بر قارون چنانچه بر فرعون
مبعوث گردانیده بود، هر که از اصحاب اوست با او بنشیند، و هر که از اصحاب او نیست از او دور شود؛ پس همه از قارون
دور شدند و با او نماند مگر دو کس.
موسی علیه السّلام به زمین خطاب کرد: بگیر ایشان را؛ پس قدمهاي ایشان را گرفت! باز فرمود:
بگیر؛ تا آنکه تا به زانوها فرورفتند! باز فرمود: بگیر؛ تا آنکه تا کمر فرو رفتند! باز فرمود: بگیر؛ تا آنکه تا گردن فرورفتند! در
این مدت ایشان تضرع و استغاثه به موسی کردند؛ قارون او را به رحم سوگند می داد.
موافق بعضی روایات هفتاد مرتبه سوگند داد، موسی علیه السّلام ملتفت نشد تا به زمین فرو رفتند!
پس حق تعالی وحی فرمود به موسی: هفتاد مرتبه به تو استغاثه کردند، بر ایشان رحم نکردي، بعزت و جلال خود سوگند می
خورم اگر یک مرتبه به من استغاثه می کردند هرآینه مرا نزدیک و اجابت کننده می یافتند.
ص: 722
چون ایشان به زمین فرورفتند، بنی اسرائیل گفتند: موسی دعا کرد که قارون به زمین فرورود تا گنجها و اموال او را متصرف
شود!
.«1» چون آن حضرت این را شنید دعا کرد تا خانه و گنجها و مالهاي او همه به زمین فرورفت
مؤلف گوید: در احادیث بسیار منقول است که حضرت امیر المؤمنین و سایر ائمه اطهار صلوات اللّه علیهم ابو بکر را فرعون
.«2» این امّت فرموده اند و عمر را هامان این امّت و عثمان را قارون این امّت
این نیز از شواهد آن حدیث است که: آنچه در بنی اسرائیل واقع شد در این امّت واقع می شود، چه بسیار شبیه است احوال آن
سه ملعون با احوال این سه
ملعون اگر نیکو تدبر نمائی زیرا که اگر فرعون به ناحق دعوي خدائی کرد، ابو بکر به ناحق دعوي خلافت خدا کرد، آن نیز
عین شرك است و معارضه با جناب مقدس الهی است. چنانچه فرعون مکرر اراده اطاعت موسی می کرد و هامان مانع می
می گفت و به حسب ظاهر اظهار پشیمانی می کرد و عمر مانع می شد! چنانچه آنها با «3» « اقیلونی » شد، همچنین ابو بکر مکرر
اتباعشان در دریاي صوري غرق و به هلاك ظاهر هلاك شدند، اینها در دریاي کفر و ضلالت غرق شدند و هالک ابدي
شدند و در رجعت نیز غرق آب شمشیر قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم خواهند شد.
و حال قارون و عثمان در شباهت به یکدیگر بر هر عاقلی پوشیده نیست از جمع کردن اموال و حرص در زخارف دنیا و زینتی
که می کردند خدمه و اتباع خود را، و اگر او قرابت نسبی به موسی داشت عثمان قرابت سببی بلکه نسبی ظاهري به رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و سلم داشت، اگر او به نفرین موسی علیه السّلام به زمین فرورفت با اموالش و عثمان به نفرین رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و سلم و امیر المؤمنین علیه السّلام کشته شد و به اسفل درك جحیم فرورفت.
ص: 723
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در اول خطبه اي که بعد از عود خلافت به آن حضرت خواند در آنجا فرمود: حق تعالی
.«1» فرعون و هامان و قارون را هلاك کرد
و اگر در احوال ایشان به آنها خوب تأمل و دقت نمائی وجوه دیگر از مشابهت بر تو ظاهر خواهد
شد؛ ان شاء اللّه در جاي خود بیان خواهیم کرد، و در اینجا به تنبیهی اکتفا می کنیم.
فصل هشتم در بیان قصه گاو کشتن بنی اسرائیل و زنده شدن آن به امر الهی
در تفسیر حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که در تفسیر قول حق تعالی وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ
امام علیه السّلام فرمود: حق تعالی به یهود مدینه خطاب فرمود که: یاد آورید آن وقت را که موسی «1» یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَهً
به قوم خود گفت: بدرستی که خدا امر می کند شما را ذبح نمائید بقره اي را که بزنید بعضی از آن را بر این شخصی که در
میان شما کشته شده است تا زنده شود به اذن خدا و شما را خبر دهد کی او را کشته است، این در وقتی بود که کشته اي در
میان ایشان افتاده بود.
موسی علیه السّلام به امر خدا بر اهل آن قبیله که آن کشته در میان خدا پیدا شده بود لازم گردانید که پنجاه نفر از اشراف
ایشان سوگند یاد کنند به خداوندي قوي شدید که خداي بنی اسرائیل و تفضیل دهنده محمد و آل طیّبین اوست بر همه خلق
که ما او را نکشته ایم و کشنده او را نمی دانیم که کیست، اگر قسم بخورند دیه کشته شده را بدهند و اگر قسم نخورند
کشنده او را نشان دهند تا به عوض او بکشند، و اگر نکنند ایشان را در زندان تنگی حبس کنند تا یکی از این دو کار را
بکنند.
آن قبیله گفتند: اي پیغمبر خدا! ما هم قسم بخوریم و هم دیه بدهیم؟ حکم خدا چنین نیست!
ص: 725
و این قضیه چنان بود که زنی بود در بنی اسرائیل در نهایت
حسن و جمال و فضل و کمال و شرافت و حسب و نسب و خدارت و نزاهت، جماعت بسیاري او را خواستگاري می کردند، و
او را سه پسر عم بود، پس او راضی شد به یکی از ایشان که عالم تر و پرهیزکارتر بود و خواست که به عقد او درآید، و آن
دو پسر عمّ دیگر که ایشان را قبول نکرد بر آن پسر عمّ پسندیده حسد بردند و او را به ضیافت طلبیده و کشتند و انداختند در
میان قبیله اي که از همه قبائل بنی اسرائیل بیشتر بودند، چون صبح شد آن دو پسر عم که قاتل بودند گریبانها چاك کردند و
خاك بر سر کرده به نزد موسی به دادخواهی آمدند، پس حضرت آن قبیله را حاضر ساخت و از ایشان سؤال فرمود از احوال
آن کشته شده.
ایشان گفتند: ما او را نکشته ایم و علم هم نداریم که کی او را کشته است.
موسی علیه السّلام فرمود: حکم الهی این است که شما پنجاه نفر قسم بخورید و دیه بدهید یا قاتل را نشان دهید.
ایشان گفتند: هرگاه با قسم خوردن ما را دیه باید داد، پس قسم خوردن چه فایده دارد؟ و هرگاه با دیه دادن ما را سوگند باید
خورد، پس دیه چه فایده دارد؟
موسی علیه السّلام فرمود: همه نفعها در فرمانبرداري و اطاعت حق تعالی است، آنچه فرموده است بعمل باید آورد.
گفتند: اي پیغمبر خدا! این غرامت و جریمه گرانی است و ما جنایتی نکرده ایم و سوگند غلیظی است و حقّی در گردن ما
نیست، پس از درگاه خدا استدعا کن که ظاهر گرداند بر ما قاتل را که آنکه مستحق است
او را جزا دهی و ما از جریمه و سوگند رهائی یابیم.
حضرت موسی علیه السّلام فرمود: حق تعالی حکم این واقعه را براي من بیان فرموده است و مرا نیست که جرأت کنم و غیر
آن امري بطلبم، بلکه بر ما لازم است که گردن نهیم فرمان او را و بر خود لازم دانیم حکم او را و اعتراض نکنیم بر او، آیا
نمی بینید که چون بر ما حرام فرموده است کار کردن در روز شنبه و گوشت شتر را؟ ما را نیست که تصرف کنیم در حکم او
و تغییر بدهیم بلکه باید اطاعت کنیم.
ص: 726
و خواست که آن حکم را بر ایشان لازم گرداند. پس حق تعالی وحی فرستاد بسوي او که اجابت نما سؤال آنها را و از من
سؤال کن تا قاتل را ظاهر نمایم و دیگران از جریمه و تهمت بیرون آیند، زیرا که می خواهم در ضمن اجابت سؤال ایشان
روزي را فراخ گردانم بر مردي که از نیکان امّت توست و اعتقاد دارد به صلوات فرستادن بر محمد و آل طیّبین او صلوات اللّه
علیهم اجمعین و تفضیل دادن محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و علی علیه السّلام بعد از او بر جمیع خلایق، و می خواهم به
سبب این قضیه او را غنی گردانم در دنیا تا بعضی از ثواب او باشد بر تفضیل دادن محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و آل او.
موسی علیه السّلام عرض کرد: پروردگارا! بیان فرما براي ما کشنده او را.
پس خدا وحی فرستاد بسوي موسی که: بگو بنی اسرائیل را که خدا بیان قاتل می کند
براي شما به آنکه امر می نماید شما را که ذبح کنید بقره اي را و عضوي از آن بقره را بر مقتول بزنید تا من او را زنده
گردانم، اگر انقیاد می کنید فرمان الهی را آنچه گفتم بعمل آورید، و الّا حکم او را قبول کنید.
موسی به ایشان گفت: خدا » : پس این است معنی قول خدا که وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَهً یعنی
اگر می خواهید که مطّلع شوید بر قاتل آن مقتول، و بزنید بعضی از بقره را « بزودي شما را امر خواهد کرد که بکشید بقره را
بر مقتول تا زنده شود و خبر دهد که قاتل او کیست.
گفتند: » : فرمود که یعنی «1» قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ
.«؟ اي موسی! آیا استهزاء می کنی نسبت به ما که می گویی قطعه میتی را به میت دیگر بزنیم یکی از آنها زنده می شوند
موسی فرمود: به خدا پناه می برم از آنکه بوده باشم از جاهلان و بی خردان که نسبت دهم به خدا چیزي را که نفرموده باشد
یا فرموده خدا را به قیاس باطل خود و به استبعاد عقل ناقص خود انکار کنم چنانچه شما می کنید، پس فرمود: آیا نیست نطفه
مرد، مرده، و نطفه زن، مرده، و چون هر دو در رحم بهم رسیدند
ص: 727
خدا از هر دو شخص زنده می آفریند؟ آیا نه چنین است که حق تعالی از ملاقات تخمها و هسته هاي مرده با زمین مرده آن را
به انواع گیاهها و درختان زنده می کند؟
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ فرمود: چون حجت موسی علیه السّلام بر ایشان تمام شد
قالَ إِنَّهُ یَقُولُ « گفتند: اي موسی! دعا کن تا حق تعالی بیان فرماید براي ما صفت آن بقره را تا بدانیم چگونه گاوي می باید »
و به ایشان گفت: خدا » پس موسی از حق تعالی سؤال کرد «1» إِنَّها بَقَرَهٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ
می فرماید: آن بقره اي است که پیر نباشد و بسیار جوان نباشد بلکه در میان این دو حال باشد، پس بکنید آنچه به آن مأمور
.« خواهید شد
گفتند: اي موسی! سؤال کن از پروردگار خود تا بیان کند از براي ما که آن بقره به چه » قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها
فرمود: خدا می » آن حضرت بعد از سؤال از حق تعالی «2» قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ صَ فْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ « رنگ باشد
فرماید که آن بقره اي است زرد که زردي آن خالص و نیکو باشد، نه کم رنگ باشد که به سفیدي زند و نه بسیار رنگین
.« باشد که به سیاهی زند، و مسرور و خوش حال گرداند نظر کنندگان را بسوي او را از حسن و نیکوئی و خوش رنگی
گفتند: دعا کن براي ما پروردگار خود را تا » «3» قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ
بیان فرماید براي ما که چه صفت دارد آن بقره زیاده از آنچه گفته شد، بدرستی که مشتبه شده است بر ما، زیرا که گاو به آن
.« صفات بسیار است، بدرستی که ما اگر خدا خواهد هدایت خواهیم یافت به آن بقره که ما را امر به ذبح آن فرموده است
قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ
«4» لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَهٌ لا شِیَهَ فِیها
ص: 728
موسی گفت از جانب خدا که: آن بقره اي است که آن را ذلول و نرم نکرده باشند به شخم کردن زمین و نه به آب دادن »
زراعت و از این عملها آن را معاف کرده باشند، و مسلّم از عیبها باشد که عیبی در خلقت آن نباشد، و غیر رنگ اصلش رنگ
.« دیگر در آن نباشد
گفتند: الحال آوردي آنچه حق و سزاوار بود در وصف بقره، و نزدیک » «1» قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ
از گرانی قیمت آن بقره، امّا لجاجت ایشان و متهم داشتن موسی به آنکه قادر نیست بر این چیزي « نبود که ایشان این را بکنند
که آنها سؤال می کنند باعث شد ایشان را بر کشتن بقره.
پس امام علیه السّلام فرمود: چون این صفات را شنیدند گفتند: اي موسی! آیا پروردگار ما، ما را امر کرده است به کشتن این
بقره که این صفات داشته باشد؟
فرمود: بلی، موسی علیه السّلام در اول به ایشان نگفت که خدا شما را امر کرده است به کشتن بقره، زیرا که اگر اول به ایشان
چنین گفته بود هر بقره اي که می کشتند کافی بود، پس بعد از سؤال ایشان در کار نبود که از خدا سؤال کند از کیفیت آن
بقره بلکه بایست در جواب ایشان بفرماید که هر بقره اي بکشید کافی است.
چون امر بر چنین گاوي قرار گرفت، تفحّص کردند نیافتند آن را مگر نزد جوانی از بنی اسرائیل که حق تعالی در خواب به او
نموده بود محمد و علی و امامان از ذرّیّت
ایشان علیهم السّلام را و به او گفته بودند که: چون تو دوست مائی و ما را بر دیگران تفضیل می دهی می خواهیم بعضی از
جزاي تو را در دنیا به تو برسانیم، پس چون بیایند که بقره تو را بخرند مفروش مگر به امر مادرت، اگر چنین کنی خدا مادرت
را الهام خواهد فرمود به امري چند که باعث توانگري تو و فرزندان تو گردد. پس آن جوان شاد شد از دیدن این خواب.
چون صبح شد بنی اسرائیل آمدند که گاو را از او بخرند و گفتند: به چند می فروشی گاو خود را؟
گفت: به دو دینار طلا، و مادرم اختیار دارد.
ص: 729
گفتند: ما به یک دینار می خریم.
چون با مادر خود مصلحت کرد گفت: به چهار دینار بفروش.
چون به بنی اسرائیل گفت: مادرم چهار دینار می گوید، گفتند: ما به دو دینار می خریم.
چون با مادر خود مصلحت کرد گفت: بلکه به صد دینار بفروش. پس ایشان گفتند: به پنجاه دینار می خریم.
همچنین آنچه ایشان راضی می شدند، مادر مضاعف می کرد، و آنچه مادر مضاعف می کرد ایشان به نصف راضی می شدند
تا آنکه رسید قیمت آن گاو که پوستش را پر از طلا کنند! پس به آن قیمت گاو را خریدند و کشتند.
استخوان بیخ دم آن را که آدمی از آن مخلوق می شود در اول و در قیامت نیز اجزاي آدمی بر آن ترکیب می یابد گرفتند،
پس بر آن کشته زدند و گفتند: خداوندا! به جاه محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و آل طیّبین او که این مرده را زنده گردان
و به سخن درآور تا خبر دهد که کی او را کشته است.
پس
ناگاه برخاست صحیح و سالم و گفت: اي پیغمبر خدا! این دو پسر عمّ من حسد بردند بر من براي دختر عمّ من، مرا کشتند و
بعد از کشتن در محلّه این جماعت انداختند تا دیه مرا از ایشان بگیرند.
پس موسی علیه السّلام آن دو نفر را کشت.
در اول مرتبه که جزء گاو را بر میت زدند، زنده نشد، بنی اسرائیل گفتند: اي پیغمبر خدا! چه شد آن وعده اي که با ما کردي!
حق تعالی وحی فرستاد بسوي موسی که: در وعده من خلف نمی باشد امّا تا پوست این گاو را پر از اشرفی نکنند و به
صاحبش ندهند این مرده زنده نخواهد شد.
پس اموال خود را جمع کردند و حق تعالی پوست گاو را گشاده گردانید تا آنکه از مقدار پنج هزار دینار پر شد، چون زر را
تسلیم آن جوان کردند و آن عضو را بر میت زدند زنده شد، پس بعضی از بنی اسرائیل گفتند: نمی دانیم کدام عجیب تر
است، زنده کردن خدا این مرده را و به سخن آوردن او، یا غنی کردن خدا این جوان را به این مال فراوان؟!
ص: 730
پس خدا وحی نمود به موسی که: بگو بنی اسرائیل را: هر که از شما می خواهد که من عیش او را در دنیا طیّب و نیکو گردانم
و در بهشت محلّ او را عظیم گردانم و او را در آخرت هم صحبت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و آل طیّبین او گردانم
پس بکند چنانچه این جوان کرد، بدرستی که آن جوان از موسی علیه السّلام شنیده بود یاد محمد و علی و آل طیّبین ایشان
را و پیوسته صلوات بر ایشان می فرستاد و ایشان را بر جمیع خلایق از جن و انس و ملائکه تفضیل می داد، به این سبب من این
مال عظیم را براي او میسّر گردانیدم تا تنعّم نماید به روزیهاي نیکو و دوستان خود را بنوازد و دشمنان خود را منکوب گرداند.
پس جوان به موسی علیه السّلام گفت: اي پیغمبر خدا! من چگونه حفظ کنم این مالها را و چگونه حذر کنم از عداوت
دشمنان و حسد حاسدان؟
موسی علیه السّلام فرمود: بخوان بر این مال صلوات بر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و آل طیّبین او را چنانچه پیشتر می
خواندي به اعتقاد درست، و به برکت آن این مال گرانمایه به دست تو آمد تا خدا این مال را براي تو حفظ نماید، و هر دزدي
یا ظالمی یا حاسدي اراده بدي کند خدا به لطایف احسان خود ضرر او را دفع نماید.
در این وقت آن جوانی که زنده شده بود، چون این سخنان را شنید عرض کرد:
خداوندا! سؤال می کنم از تو به آنچه این جوان از تو سؤال کرده است از صلوات فرستادن بر محمد صلّی اللّه علیه و آله و
سلم و آل طاهرین او و توسل به انوار مقدسه ایشان که مرا باقی بداري در دنیا تا برخوردار شوم از دختر عمّ خود، و خوار
گردانی دشمنان و حاسدان مرا و مرا خیر بسیار به سبب او روزي فرمائی.
پس حق تعالی به موسی علیه السّلام وحی فرستاد که: این جوان را به برکت توسل به انوار مقدسه ایشان صد و سی سال عمر
دادم که در این مدت صحیح و سالم
باشد و در قواي او ضعفی حادث نشود و از همسر خود بهره مند گردد، و چون این مدت منقضی شود هر دو را با هم از دنیا
ببرم و در بهشت خود جا دهم که در آنجا متنعّم باشند.
اي موسی! اگر از من سؤال می کرد آن قاتل بدبخت به مثل سؤالی که این جوان نمود و متوسل به انوار مقدسه آن بزرگواران
می گردید با صحت اعتقاد، هرآینه او را از حسد نگاه
ص: 731
می داشتم و قانع می گردانیدم او را به آنچه روزي کرده بودم به او، و اگر بعد از این عمل توبه می کرد و متوسل به ایشان می
شد و سؤال می کرد که من او را رسوا نکنم هرآینه او را رسوا نمی کردم و خاطر بنی اسرائیل را از معلوم شدن قاتل می
گردانیدم، و اگر بعد از رسوائی توبه می کرد و متوسل به انوار مقدسه می شد کار او را از خاطرهاي مردم فراموش می کردم و
در دل اولیاي مقتول می افکندم که عفو کنند از قصاص او، و لیکن محبت و ولایت بزرگواران و توسل به آنها فضیلتی است
به هر که می خواهم به رحمت خود عطا می کنم، و از هر که می خواهم به عدالت خود به سبب بدیهاي اعمالشان منع می
کنم، منم خداوند عزیز حکیم.
پس آن قبیله بنی اسرائیل به فریاد آمدند بسوي موسی و گفتند: ما به لجاجت، خود را به پریشانی مبتلا کردیم و قلیل و کثیر
اموال خود را به بهاي گاو دادیم، پس دعا کن حق تعالی روزي ما را فراخ گرداند.
فرمود: واي بر شما! چه بسیار کور است دلهاي شما! مگر نشنیدید دعاي این جوان را و دعاي
این مقتول زنده شده را و ندیدید چه ثمره اي بر دعاي ایشان مترتب شد؟ پس شما نیز مثل آنها به انوار مقدسه بزرگواران
متوسل شوید تا خدا رفع فاقه و احتیاج شما بکند و روزي شما را فراخ گرداند.
پس ایشان عرض کردند: خداوندا! بسوي تو ملتجی شدیم و بر فضل تو اعتماد کردیم، پس فقر و احتیاج ما را زایل فرما بجاه
محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام و آل طیّبین ایشان.
پس حق تعالی وحی فرستاد: اي موسی! بگو به آنها که بروند به فلان خرابه و فلان موضع را بشکافند که در آنجا ده هزار هزار
دینار هست بردارند، و از هر کس آنچه گرفته اند براي قیمت گاو به او پس بدهند، زیادتی را میان خود قسمت کنند تا
اموالشان مضاعف شود به جزاي آنکه متوسل شدند به ارواح مقدسه محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و آل طیّبین او، و اعتقاد
کردند به زیادتی فضل و کرامت ایشان بر جمیع مخلوقات.
به یاد آورید آن وقت را که کشتید شخصی را » : پس اشاره به این قصه است قول حق تعالی وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیها یعنی
پس اختلاف کردید در کشنده او، و هر یک
ص: 732
و خدا بیرون آورنده و ظاهرکننده است » «1» وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ « گناهان را از خود دفع کرده به دیگري نسبت دادید
از اراده تکذیب موسی به گمان اینکه آنچه شما سؤال کردید از او که آن مرده را زنده گرداند، « آنچه شما پنهان می کردید
خدا اجابت او نخواهد فرمود.
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها
پس گفتیم بزنید به کشته شده »
کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی ،« بعضی از بقره را
در دنیا و آخرت به ملاقات مرده اي با مرده دیگر، امّا در دنیا پس آب مرد با آب زن « چنین خدا زنده می گرداند مردگان را »
ملاقات می کند و خدا از آن زنده می کند آنچه در رحمهاي زنان است، امّا در آخرت پس از بحر مسجور که در نزدیک
آسمان اول است که آب آن مانند منی مرد است بعد از دمیدن اول در صور که همه زندگان مرده باشند، پیش از دمیدن دوم
در صور بارانی می فرستد بر بدنهاي پوسیده خاك شده که همه از زمین می رویند و به دمیدن دوم صور زنده می شوند، وَ
یُرِیکُمْ آیاتِهِ
که دلالت می کند بر یگانگی او و پیغمبري موسی علیه السّلام و فضیلت « و می نماید به شما سایر آیات و علامات خود را »
محمد و علی و آل طیّبین ایشان صلوات اللّه علیهم بر همه خلایق و آفریدگان، لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ
که آن خداوندي که این آیات عجیبه از او ظاهر می گردد امر نمی کند خلق را مگر به « شاید شما تعقل و تفکر نمایید » «2»
چیزي که صلاح ایشان در آن باشد، و برنگزیده است محمد و آل طیّبین او صلوات اللّه علیهم اجمعین را مگر براي آنکه از
.«3» همه صاحبان عقول افضل و برترند
علی بن ابراهیم به سند حسن از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است که:
شخصی از نیکان و علماي بنی اسرائیل خواستگاري کرد زنی از ایشان را، و آن زن قبول کرد، و آن مرد را پسر عمّی بود بسیار
فاسق و بدکردار و او خواستگاري کرده بود و زن قبول نکرده بود؛ پس پسر عمّ او
حسد برد و در کمین او نشست تا او را کشت و کشته را به
ص: 733
نزد موسی علیه السّلام آورد و گفت: این پسر عمّ من است که کشته شده است.
فرمود: کی کشته است او را؟
گفت: نمی دانم.
و امر کشتن در میان بنی اسرائیل بسیار عظیم بود. پس جمع شدند بنی اسرائیل و گفتند:
چه مصلحت می دانی در این باب اي پیغمبر خدا؟
در بنی اسرائیل شخصی بود که گاوي داشت و پسري داشت بسیار نیکوکار و مطیع او، و آن پسر متاعی داشت، جمعی آمدند
که متاع او را بخرند و کلید موضعی که متاعها در آنجا بود در زیر سر پدر او بود و پدر هم در خواب بود، پس رعایت حرمت
پدر کرده و او را از خواب بیدار نکرد و مشتریان را جواب گفت! چون پدرش از خواب بیدار شد از او پرسید: چه کردي متاع
خود را؟
گفت: در جاي خود هست، آن را نفروختم، براي آنکه کلید در زیر بالین تو بود نخواستم تو را بیدار کنم.
پدر گفت: من این گاو را به تو بخشیدم در عوض آن ربحی که از تو فوت شد به سبب نفروختن متاع.
پس خدا را خوش آمد از آنچه او با پدر خود کرد و رعایت حقّ او نمود، و به جزاي عمل او امر کرد بنی اسرائیل را که گاو او
را بخرند و بکشند.
چون به نزد موسی علیه السّلام جمع شدند گریستند و استغاثه کردند در باب مقتول که در میان ایشان ظاهر شده بود.
آن حضرت فرمود: خدا امر می کند شما را که بقره اي بکشید.
بنی اسرائیل تعجب کرده گفتند: آیا ما را ریشخند
می کنی؟! ما مقتول را به نزد تو آورده قاتل او را می خواهیم تو می گوئی بقره اي بکشیم؟!
موسی فرمود: پناه می برم به خدا از آنکه از جاهلان باشم و استهزاء به شما بکنم.
پس دانستند که خطا کردند و بی ادبی در خدمت موسی کرده اند، گفتند: دعا کن تا حق تعالی بیان فرماید چگونه گاوي
باشد.
ص: 734
گفت: خدا می فرماید آن گاوي است که نه فارض باشد و نه بکر- و فارض آن است که نر بر آن جهانیده باشند و آبستن
نشده باشد، و بکر آن است که هنوز نر بر آن نجهانیده باشند- بلکه در میان این دو حال باشد.
گفتند: سؤال کن از پروردگار خود تا بیان کند به چه رنگ باشد؟
فرمود: خدا می فرماید آن بقره اي است زرد که زردي آن نیکو باشد و مسرور گرداند نظر کنندگان را.
گفتند: دعا کن بیان فرماید براي ما که چه صفت دارد آن بقره؟
فرمود از جانب خدا که: آن بقره اي است که کار نفرموده باشند به شخم زدن زمین و نه به آب دادن زراعت، و از این عملها
آن را معاف کرده باشند و مسلّم از عیبها باشد که عیبی در خلقت آن نباشد و غیر رنگ اصلش رنگ دیگر در آن نباشد.
گفتند: الحال آوردي آنچه حق و سزاوار بود در وصف بقره، این گاو مال فلان مرد است- یعنی گاوي که آن مرد به پسر خود
بخشیده بود به پاداش نیکی او-، چون به نزد آن پسر رفتند که بخرند گفت: نمی فروشم مگر به آنکه پوستش را براي من پر
از طلا کنید!
پس به نزد موسی آمده گفتند چنین می گوید.
فرمود: شما را چاره اي نیست جز خریدن
آن، می باید همان گاو کشته شود، به آنچه می گوید بخرید.
پس آن گاو را به همان قیمت خریدند و کشتند و گفتند: اي پیغمبر خدا! الحال چه کنیم؟
حق تعالی وحی فرستاد به موسی علیه السّلام که: بگو به ایشان که بعضی از آن گاو را بر آن مقتول بزنند و بپرسند کی تو را
کشته است؟ پس دم آن گاو را گرفته بر آن زدند و پرسیدند:
کی تو را کشته است؟
.«1» گفت: فلان پسر فلان، یعنی آن پسر عمی که به دعوي خون او آمده بود
در حدیث صحیح از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: شخصی از بنی اسرائیل
ص: 735
یکی از خویشان خود را کشت و او را بر سر راه بهترین اسباط بنی اسرائیل انداخت و به نزد موسی آمد به طلب خون او.
بنی اسرائیل گفتند: اي موسی! براي ما ظاهر گردان قاتل او را.
فرمود: گاوي بیاورید.
اگر هر گاوي را می آوردند، کافی بود، پس سخت گرفتند در هر مرتبه که سؤال کردند، و خدا بر ایشان سخت گرفت تا
آنکه منحصر شد در گاوي که نزد جوانی از بنی اسرائیل بود، چون از او طلب کردند گفت: نمی فروشم مگر به آنکه پوستش
را براي من پر از طلا کنید، پس به ناچار به آن قیمت خریده و کشتند.
امر کرد موسی علیه السّلام که دم آن را بریده بر آن میت زدند تا زنده شد و گفت: اي پیغمبر خدا! پسر عمم مرا کشته است،
نه آنها که بر ایشان دعوي می کند.
پس شخصی به موسی علیه السّلام گفت: این گاو را قصه اي هست.
گفت: آن قصه چیست؟
گفت: آن جوان که صاحب این
گاو بود بسیار نیکوکار بود نسبت به پدر خود، روزي متاعی خریده بود، چون آمد که قیمت متاع را بدهد دید پدرش در
خواب است و کلیدها در زیر سر اوست نخواست او را از خواب بیدار کند به این سبب از ربح آن سودا گذشت و متاع را پس
داد، و چون پدرش بیدار شد و این خبر را به او نقل کرد گفت: خوب کردي، من این گاو را به تو بخشیدم به عوض آن ربحی
که به سبب من از تو فوت شد.
.«1» پس حضرت موسی علیه السّلام فرمود: نظر کنید که نیکی به پدر و مادر اهلش را به چه مرتبه اي می رساند
و بر این مضامین احادیث بسیار وارد شده است، چون مکرر می شد به همین اکتفا نمودیم.
فصل نهم در بیان قصه ملاقات موسی و خضر علیهما السّلام و سایر احوال و قصص خضر علیه السّلام است
یادآور » : یعنی «1» حق تعالی در قرآن مجید فرموده است وَ إِذْ قالَ مُوسی لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِ یَ حُقُباً
وقتی را که موسی گفت به جوان خود- یعنی یار و مصاحب دائمی خود- که: من ترك رفتن نخواهم کرد تا برسم به آنجا که
قول اول از ،«2» بعضی هشتاد سال، بعضی هفتاد سال گفته اند ؛« محلّ اجتماع دو دریا است یا راه رفته باشم زمانی بسیار
.«3» حضرت محمد باقر علیه السّلام منقول است
بدان که مشهور این است که: موسی در این آیه موسی بن عمران علیه السّلام است، و یار او یوشع بن نون علیه السّلام وصیّ
آن حضرت است، و بر این معنی متفق است احادیث خاصه و عامه. و قول ضعیفی از اهل کتاب نقل کرده اند که: موسی در
این آیه مذکور است پسر میشا پسر
.«4» یوسف است و پیش از موسی بن عمران بوده است
.«5» و مشهور آن است که: دو دریا، دریاي فارس و دریاي روم است
ص: 737
و بعضی گفته اند: مراد ملاقات دو دریاي علم است یعنی موسی علیه السّلام که دریاي علم ظاهر بود و خضر علیه السّلام که
.«1» دریاي علم باطن بود
علی بن ابراهیم علیه الرحمه روایت کرده است که: چون حق تعالی با موسی علیه السّلام سخن گفت و الواح را بر او فرستاد و
در الواح علوم بسیار بود، برگشت بسوي بنی اسرائیل و خبر داد ایشان را که خدا بر او تورات را نازل گردانید و با او سخن
گفت، پس در خاطرش گذشت که: خدا کسی را خلق نکرده است که از من داناتر باشد!
پس حق تعالی وحی فرمود به جبرئیل که: دریاب موسی را نزدیک است که عجب او را هلاك کند، و بگو به او که: نزد
ملتقاي دو دریا نزد سنگی که در آنجا هست مردي است که از تو داناتر است، برو بسوي او و از علم او بیاموز.
پس جبرئیل نازل شد و وحی الهی را به موسی رسانید، آن حضرت در نفس خود ذلیل شد، یافت که خطا کرده است و ترسان
شد و به وصیّ خود یوشع علیه السّلام فرمود: خدا مرا امر کرده است که بروم از پی مردي که نزد محلّ ملاقات دو دریاست و
از او علم بیاموزم.
پس یوشع ماهی نمک سودي براي توشه خود و موسی برداشت و روانه شدند، چون به آن مکان رسیدند خضر را دیدند بر
پشت خوابیده است، او را نشناختند، پس یوشع ماهی
را بیرون آورد در آب شست و به روي سنگی گذاشت، پس ماهی زنده شد و داخل آب شد و آن آب چشمه زندگانی بود!
چون روانه شدند و پاره اي راه رفتند، مانده شدند، موسی به یوشع گفت: بیاور چاشت ما را بخوریم که از این سفر تعبناك
شدیم. در این وقت یوشع قصه ماهی را براي آن حضرت نقل کرد که زنده شد و داخل آب شد. موسی گفت: پس آن مردي
که او را می طلبیم همان بود که نزد سنگ بود.
پس برگشتند از همان راه که آمده بودند، چون به آن موضع رسیدند دیدند خضر در
ص: 738
.«1» نماز است، پس نشستند تا از نماز فارغ شد و بر ایشان سلام کرد
در بعضی روایات مذکور است که حق تعالی وحی به موسی علیه السّلام کرد که: هر جا آن ماهی ناپیدا شود، خضر در آنجا
.«2» است، موسی علیه السّلام به یوشع گفت که: هر وقت ماهی را نیابی مرا خبر کن
فراموش کردند- یا ترك نمودند- » نَسِیا حُوتَهُما ،« پس چون رسیدند موسی و یوشع به مجمع دو دریا » فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما
پس گرفت ماهی راه » «3» موسی احوال ماهی را نپرسید و یوشع به موسی نگفت، فَاتَّخَ ذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً « ماهی خود را
.« خود را در دریا و به میان آب رفت
.«4» و بعضی گفته اند که: موسی علیه السّلام به خواب رفت و ماهی به اعجاز آن حضرت زنده شد و به آب رفت
.«5» و بعضی گفته اند: یوشع وضو ساخت و آب وضوي او به ماهی رسید و زنده شد برجست و داخل آب شد
فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا
پس چون گذشتند از مجمع البحرین، موسی گفت به رفیق خود: بیاور به نزد ما چاشت ما را » «6» لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً
.« بتحقیق که رسید به ما از این سفر مشقتی و واماندگی
یوشع «7» قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَی الصَّخْرَهِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَ ذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً
آیا دیدي که چه شد در وقتی که نزد آن سنگ قرار گرفتیم، پس من فراموش کردم امر ماهی را به تو بگویم- یا ترك » : گفت
کردم و
ص: 739
.« نگفتم- و باعث نشد بر فراموشی- یا ترك آن- مگر شیطان، و آن ماهی زنده شد به دریا رفت رفتنی عجیب
فَارْتَدَّا عَلی ،« موسی گفت: همان بود که ما طلب می کردیم، و آنچه می گویی نشانه مطلوب ماست » قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ
فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ « پس برگشتند از همان راه که رفته بودند و پی پاي خود را ملاحظه می کردند » «1» آثارِهِما قَصَصاً
پس یافتند بنده اي از بندگان ما را که داده بودیم به او رحمتی از نزد خود- یعنی » «2» رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً
«3» قالَ لَهُ مُوسی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ،« وحی و پیغمبري- و آموخته بودیم به او از نزد خود علمی چند
گفت به او موسی: آیا از پی تو بیایم به شرط آنکه تعلیم نمائی به من از آنچه خدا به تو تعلیم کرده است علمی را که باعث »
خضر گفت: بدرستی که تو استطاعت و توانائی آن » «4» قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ،«؟ رشد و صلاح من باشد
و چگونه صبر » «5» وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلی ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ،« نداري که با من بیائی و صبر کنی بر آنچه از من مشاهده نمائی
.«؟ نمائی بر امري که ظاهرش بد است و به باطنش علم تو احاطه نکرده است
موسی گفت: بزودي مرا خواهی یافت اگر خدا خواهد » یعنی «6» قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِ ی لَکَ أَمْراً
«7» قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ ءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً ،« صبرکننده، و نافرمانی نخواهم کرد براي تو امري را
خضر گفت که: »
.« پس اگر از پی من آئی سؤال مکن مرا از چیزي تا خود احداث کنم از براي تو ذکر آن را
پس موسی و خضر روانه شدند تا چون » فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَهِ خَرَقَها
ص: 740
موسی گفت: آیا سوراخ » «1» قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً « سوار شدند در کشتی، خضر کشتی را سوراخ کرد
کردي کشتی را براي آنکه اهلش را غرق کنی؟
.« بتحقیق که کاري کردي بسیار عظیم
قالَ لا ،«؟ خضر گفت: آیا نگفتم که تو طاقت نداري که با من صبر کنی » «2» قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً
موسی گفت: مؤاخذه مکن مرا به آنچه فراموش کردم- یا ترك کردم- » «3» تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِي عُسْراً
.« اول مرتبه و وارد مساز بر من از امر من دشواري را و کار را بر من دشوار مکن
پس رفتند بعد از آنکه از کشتی بیرون آمدند تا آنکه ملاقات کردند پسري را، پس خضر » «4» فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ
،« آن پسر را کشت
موسی گفت: آیا کشتی نفسی را که از گناه پاك بود بی آنکه کسی » «5» قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّهً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً
خضر گفت: آیا نگفتم » «6» قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ،« را کشته باشد؟ بتحقیق که اتیان کردي به امر بدي
.«؟ تو را که توانائی آن نداري که با من صبر کنی
موسی گفت: اگر سؤال کنم از تو بعد از این از » «7» قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً
چیزي پس با من مصاحبت مکن بتحقیق که رسیدي از جانب من به عذري، یعنی اگر بعد از سه مرتبه مخالفت ترك مصاحبت
.« من کنی معذور خواهی بود
فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَهٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فِیها جِداراً
ص: 741
پس رفتند تا رسیدند به اهل قریه اي- که گفته اند که: آن انطاکیه بود یا ایله بصره یا باجروان ارمینه » «1» یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ
و طعام طلبیدند از اهل آن قریه، پس ابا کردند از آنکه ایشان را ضیافت کنند، پس یافتند در آن قریه دیواري را که می -«2»
خواست خراب شود یعنی مشرف بر خرابی بود، پس خضر دیوار را برپا داشت- به ساختن آن یا به عمودي که به آن متصل
.«- کرد یا آنکه دست به دیوار کشید به اعجاز او درست ایستاد
موسی گفت: اي کاش اگر می خواستی مزدي براي دیوار ساختن از اهل این قریه می » «3» قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَ ذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً
.« گرفتی که ما به آن شام می کردیم، یا آنکه کنایه گفت که: کار عبثی کردي که مزدي ندارد
قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی
خضر گفت: » «4» وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً
.« این هنگام جدائی من و توست و بزودي تو را خبر دهم به تأویل آنچه دیدي که بر آن صبر نتوانستی کرد
امّا کشتی پس » «5» أَمَّا السَّفِینَهُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَ فِینَهٍ غَصْ باً
بود از محتاج و مسکینی چند که کار می کردند در دریا، پس خواستم که آن کشتی را معیوب کنم، و در پیش روي ایشان یا
.« در عقب ایشان پادشاهی بود که هر کشتی درست را به غصب می گرفت، از براي آن معیوب کردم که او به غصب نگیرد
و امّا آن پسر، پدر و مادر او مؤمن بودند، ترسیدیم که » «6» وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً
فراگیرد ایشان را از طغیان و کفر، و اذیت به ایشان
ص: 742
پس خواستیم که به عوض » «1» فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاهً وَ أَقْرَبَ رُحْماً « برساند یا ایشان را طاغی و کافر گرداند
آن پسر عطا کند به ایشان پروردگار ایشان فرزندي که نیکوتر باشد از آن پسر به جهت پاکیزگی از گناهان و صفات بد و
.« نزدیکتر باشد از جهت رحم و مهربانتر بر مادر و پدر
امّا دیوار پس از دو پسر یتیم بود که در آن شهر بودند، و » وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَهِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما
وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ « بود در زیر آن دیوار گنجی براي آنها
و پدر ایشان صالح و شایسته بود »
پس خواست پروردگار تو که آن دو پسر به حدّ بلوغ و کمال عقل برسند و بیرون آورند گنج خود را از زیر دیوار، این
و نکردم آنچه کردم از رأي خود بلکه به امر پروردگار خود » وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ،« رحمتی بود از پروردگار تو نسبت به ایشان
.« این بود تأویل آنچه بر دیدن آن صبر نتوانستی کردن » «2» ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً ،« کردم
مؤلف گوید: این بود ترجمه این آیات موافق تفسیر مفسّران، و در ضمن احادیث تفاسیر اهل بیت معلوم خواهد شد.
علی بن ابراهیم به سند صحیح روایت کرده است که: یونس و هشام بن ابراهیم نزاع کردند در آنکه آن عالمی که موسی به
نزد او رفت او داناتر بود یا موسی علیه السّلام، آیا جایز است که بر موسی علیه السّلام کسی حجت و امام باشد و حال آنکه او
حجت خدا بود بر خلق؟
پس در این باب عریضه به خدمت حضرت امام رضا علیه السّلام نوشتند و این مسأله را از آن حضرت سؤال کردند، حضرت
در جواب نوشتند که: چون موسی به طلب آن عالم رفت او را در جزیره اي از جزایر دریا یافت که گاهی نشسته بود و گاهی
تکیه می کرد.
پس موسی بر او سلام کرد، او سلام را غریب دانست زیرا که در زمینی بود که در آنجا
ص: 743
سلام نبود، پس پرسید که: تو کیستی؟
گفت: من موسی بن عمرانم.
گفت: توئی موسی پسر عمران که خدا با او سخن گفته است؟
گفت: بلی.
عالم گفت: چه حاجت داري؟
موسی گفت: آمده ام که به من تعلیم نمائی از آن علمی که خدا به تو تعلیم
نموده است.
عالم گفت: خدا مرا به امري موکّل کرده است که تو طاقت آن نداري، و تو را به امري موکّل کرده است که من طاقت آن
ندارم.
پس عالم به او حدیث کرد بلاهائی را که به آل محمد صلوات اللّه علیهم خواهد رسید تا آنکه هر دو بسیار گریستند، پس آن
قدر از فضل و بزرگواري آل محمد صلوات اللّه علیهم براي موسی ذکر کرد که مکرر موسی علیه السّلام می گفت: کاش من
از آل محمد صلوات اللّه علیهم بودم، تا آنکه قصه ظلمهاي ابو بکر و عمر را ذکر نمود و مبعوث شدن رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلم بر قومش و آنچه از تکذیب و ایذاي ایشان به آن حضرت رسید همه را بیان کرد و تأویل این آیه را براي او
یعنی: «1» بیان کرد وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّهٍ
پس فرمود که: مراد از اول مرتبه روز میثاق است ،« برمی گردانیم دلها و دیده هاي ایشان را چنانچه ایمان نیاوردند اول مرتبه »
که حق تعالی پیمان از ارواح گرفت پیش از آفریدن بدنها.
پس موسی استدعا نمود که با او همراه باشد، و عالم ابا کرد که: تو را تاب دیدن کارهاي من نیست.
بعد از مبالغه، حضرت خضر از او پیمان گرفت که: آنچه از من مشاهده نمائی اعتراض و انکار بر من مکن تا من سببش را به
تو بگویم. موسی علیه السّلام قبول کرد. پس موسی و یوشع علیهما السّلام و آن عالم هر سه همراه رفتند تا به ساحل دریا
رسیدند، در آنجا کشتی بود که
ص: 744
پر از بار
و آدم کرده بودند و می خواستند روانه کنند، چون ایشان را دیدند صاحبان کشتی گفتند: این سه نفر را داخل کشتی می کنیم
زیرا که ایشان مردم صالحند، چون ایشان به کشتی داخل شدند و کشتی به میان دریا رسید، خضر برخاست به کنار کشتی
رفت و کشتی را شکست، و به جامه هاي کهنه و گل، سوراخ کشتی را پر کرد.
موسی چون این عمل از خضر مشاهده نمود در غضب شد و گفت: این کشتی را سوراخ نمودي که اهلش را غرق نمائی؟!
کار عظیمی کردي!
خضر گفت: نگفتم با من صبر نمی توانی کرد و تاب دیدن کارهاي من نداري.
موسی گفت: مرا مؤاخذه مکن به آنچه این مرتبه ترك نمودم از پیمان تو، و کار را بر من دشوار مگیر.
چون از کشتی بیرون آمدند، نظر خضر بر پسري افتاد که در میان اطفال بازي می کرد در نهایت حسن و جمال بود گویا پاره
ماهی بود، و در گوشهایش دو گوشواره از مروارید بود، پس خضر پاره اي در او نگریست او را گرفت و کشت.
پس موسی برجست خضر را گرفت و بر زمین زد و گفت: آیا نفس پاکیزه اي را بی گناه و بی آنکه کسی را کشته باشد
کشتی؟! بتحقیق که کار بسیار بدي کردي.
خضر گفت: نگفتم بر کارهاي من صبر نمی توانی کرد.
موسی گفت: اگر از تو سؤال کنم بعد از این از چیز دیگري، با من مصاحبت مکن که بعد از آن معذوري.
می گفتند و نصاري به آن قریه منسوبند، و اهل آن قریه « ناصره » پس رفتند تا آنکه وقت پسین رسیدند به قریه اي که آن را
هرگز ضیافت کسی نکرده بودند و هرگز غریبی را طعام نداده بودند،
پس از ایشان طعام طلبیدند، آنها طعام ندادند و ایشان را به خانه خود فرود نیاوردند و ضیافت نکردند، پس حضرت خضر علیه
السّلام دیواري را دید نزدیک است که خراب شود، به نزد آن دیوار آمد دست بر آن گذاشت و گفت: درست بایست به اذن
خدا، پس دیوار درست ایستاد.
حضرت موسی گفت: سزاوار نبود که این دیوار را درست کنی تا ایشان طعام به ما
ص: 745
بدهند و ما را جا بدهند در منازل خود.
این است معنی قول موسی که: اگر می خواستی مزدي بر آن دیوار درست کردن می گرفتی.
پس خضر گفت: این است وقت جدائی میان من و تو، اکنون خبر می دهم تو را به سبب آنچه دیدي و تاب دیدن آن
نیاوردي: امّا سوراخ نمودن کشتی پس براي آن بود که آن کشتی از مسکینی چند بود که در دریا کار می کردند، و در عقب
آن کشتی پادشاهی بود که هر کشتی شایسته را غصب می کرد، و اگر معیوب بود غصب نمی کرد، من خواستم آن کشتی را
معیوب نمایم که او غصب نکند و براي آن مساکین بماند.
فرمود که: چنین « یأخذ کلّ سفینه صالحه غصبا و امّا الغلام فکان ابواه مؤمنین و طبع کافرا » : در قرآن اهل بیت چنین است که
پس حضرت خضر گفت: من چون نظر « آن پسر پس پدر و مادرش مؤمن بودند و او مطبوع بر کفر بود » نازل شد آیه یعنی
یعنی در علم الهی چنین است که اگر او بماند کافر خواهد بود، پس « طبع کافرا » کردم دیدم که در پیشانی او نوشته بود که
ترسیدم که طغیان کفر او فراگیرد پدر و مادرش
را پس خواستم که پروردگار ایشان به عوض عطا فرماید به ایشان فرزندي که از او پاك تر و به مهربانی پدر و مادر نزدیکتر
و به روایات معتبره دیگر از او و نسل او ،«1» باشد، پس خدا به عوض آن پسر دختري به ایشان داد که از او پیغمبري بهم رسید
.«2» هفتاد پیغمبر از پیغمبران بنی اسرائیل بهم رسیدند
و به سندهاي معتبر بسیار از حضرت امیر المؤمنین و امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام رضا صلوات
اللّه علیهم اجمعین منقول است که: گنج آن دو پسر که در زیر دیوار بود لوحی بود از طلا که این مواعظ را در آن نقش
لا اله الّا اللّه محمد رسول اللّه؛ عجب دارم از کسی که داند که مرگ حق است چگونه شاد » : نموده بودند
ص: 746
می باشد؛ عجب دارم از کسی که ایمان به قضا و قدر خدا دارد چگونه می ترسد- به روایت دیگر چگونه اندوهناك می شود
از بلاها؛ عجب دارم از کسی که جهنم را به یاد می آورد چگونه می خندد؛ عجب دارم از کسی که ببیند دنیا را و -«1»
گردیدن دنیا را از حالی به حالی چگونه دل به دنیا می بندد- به روایت دیگر عجب دارم از کسی که یقین به حساب آخرت
سزاوار است کسی را که عقل ربانی او را روزي شده باشد آنکه متهم نگرداند خدا را در آنچه -«2» دارد چگونه گناه می کند
براي او مقدّر کرده است، یعنی تصدیق کند که البته خیر او در آن است و اعتراض نکند بر خدا که چرا روزي او دیر به او
.«3» « رسیده است
و به سند صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: آن گنج و اللّه که از طلا و نقره نبود و نبود مگر لوحی
منم خداوندي که بجز من خداوندي نیست، محمد رسول من است، عجب دارم براي کسی که » : که در آن این چهار کلمه بود
یقین به مرگ داشته باشد چرا دلش شاد می باشد؛ عجب دارم براي کسی که یقین به حساب قیامت داشته باشد چرا دندانش
به خنده گشوده می شود؛ عجب دارم براي کسی که یقین به قدر داشته باشد چرا دلگیر می باشد از دیر رسیدن روزي او یا
چرا گمان می کند خدا روزي او را دیر خواهد فرستاد؛ عجب دارم براي کسی که نشئه دنیا را می بیند چرا انکار نشئه آخرت
.«4» « می کند
در حدیث معتبر دیگر فرمود: فتاي موسی علیه السّلام که رفیق آن حضرت بود در سفر مجمع البحرین یوشع بن نون بود. و
فرمود: انکاري که حضرت موسی علیه السّلام بر خضر می کرد براي آن بود که از ظلم انکار عظیم داشت آن کارها به حسب
.«5» ظاهر ظلم می نمود
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: خضر علیه السّلام پیغمبر مرسل بود، خدا او را مبعوث گردانید
بسوي قومی و ایشان را دعوت کرد به یگانه پرستی خدا و اقرار به
ص: 747
پیغمبران و کتابهاي خدا، و معجزه اش آن بود که بر روي هر زمین خشک که می نشست سبز و خرّم می شد، و بر هر چوب
خشک که می نشست یا تکیه می داد سبز می شد و برگ بر آن می روئید و شکوفه می کرد، و به این سبب او را
و حضرت ،«1» خضر گفتند، و نام آن حضرت تالیا بود پسر ملکان پسر غابر پسر ارفخشد پسر سام پسر نوح علیه السّلام بود
موسی علیه السّلام چون خدا با او سخن گفت و از براي او در الواح از هر چیز موعظه و تفصیلی براي هر حکم نوشت و معجزه
ید بیضا و عصا و طوفان و ملخ و قمّل و ضفادع و خون و دریا شکافتن را به او عطا فرمود و فرعون و قوم او را براي او غرق
نمود، در موسی علیه السّلام عجبی که لازم بشر نیست حادث شد و در خاطر خود گذرانید که: گمان ندارم که خدا خلقی از
من داناتر آفریده باشد، پس حق تعالی به جبرئیل علیه السّلام وحی فرستاد که: دریاب بنده من موسی را پیش از آنکه به عجب
هلاك شود و بگو به او که: نزد ملاقات دو دریا مرد عابدي هست از پی او برو و از علم او بیاموز.
چون جبرئیل نازل شد و رسالت الهی را به موسی علیه السّلام رسانید، حضرت موسی دانست که این وحی به سبب آن چیزي
است که در خاطر او گذشت، پس موسی علیه السّلام با فتاي خود که یوشع بن نون بود رفتند تا به ملتقاي دو دریا رسیدند و
پس یافتند بنده اي از بندگان ما » : حضرت خضر را در آنجا یافتند که عبادت خدا می کرد چنانچه حق تعالی فرموده است که
.« را که عطا نموده بودیم او را رحمتی از جانب خود، و علمی از علمهاي خاص خود به او تعلیم نموده بودیم
پس حضرت موسی علیه السّلام به خضر علیه السّلام گفت: می خواهم
همراه تو بیایم براي آنکه از آن علمی که خدا تعلیم تو نموده است به من تعلیم نمائی.
خضر علیه السّلام گفت: تو با من نمی توانی بود و طاقت دیدن کارهاي من نداري زیرا که من موکّل شده ام به علمی که تو
تاب آن نداري، و تو موکّل شده اي به علمی که من تاب آن ندارم.
ص: 748
موسی علیه السّلام گفت: بلکه من طاقت صبر با تو دارم.
خضر علیه السّلام گفت: اي موسی! قیاس را در علم خدا و امر خدا مجالی نیست، و چگونه صبر بتوانی کرد بر امري که علم تو
به آن احاطه نکرده است؟!
موسی گفت: عن قریب مرا خواهی یافت ان شاء اللّه صبرکننده، و معصیت تو در امري از امور نخواهم نمود.
چون ان شاء اللّه گفت و صبر خود را به مشیت الهی معلق گردانید، خضر به او گفت: اگر از پی من بیایی پس از چیزي سؤال
مکن از من تا خود بیان آن را براي تو بکنم.
موسی گفت: قبول نمودم این شرط را. و با یکدیگر رفتند تا داخل کشتی شدند و خضر کشتی را سوراخ نمود و موسی بر او
اعتراض کرد و خضر به او گفت: نگفتم که با من نمی توانی بود؟
پس موسی گفت: مرا مؤاخذه مکن به آنچه نسیان کردم.
حضرت فرمود: مراد از نسیان در اینجا ترك است نه فراموشی، یعنی: مرا مؤاخذه مکن به آنکه یک مرتبه عهد تو را ترك
نمودم و کار را بر من سخت مگیر.
پس رفتند تا پسري را دیدند، خضر علیه السّلام آن پسر را گرفت به قتل رسانید، موسی علیه السّلام در غضب شد گریبان
خضر را گرفت
و گفت: شخص بی گناهی را کشتی؟! کار بسیار بدي کردي.
خضر گفت: عقلها حکم کننده نیستند بر امرهاي خدا بلکه امر حق تعالی حکم کننده است بر عقلها، پس چیزي که به امر خدا
واقع شود باید قبول کرد و تسلیم و انقیاد نمود هر چند عقل به سبب آن نتواند رسید، و من می دانستم تو بر دیدن کارهاي من
صبر نتوانی نمود.
موسی علیه السّلام گفت: اگر بعد از این از چیزي سؤال نمایم، دیگر با من مصاحبت مکن که عذر براي تو تمام است، پس
که نصاري به آن منسوب شده اند، از اهل آن قریه طعام طلبیدند، آنها قبول نکردند که ایشان « ناصره » رفتند تا رسیدند به قریه
را نزد خود فرود آورند و طعام بدهند، پس موسی علیه السّلام و حضرت خضر دیواري دیدند در آن قریه که نزدیک بود
ص: 749
بیفتد، پس خضر علیه السّلام دست خود را بر آن دیوار گذاشت، و به اعجاز خود دیوار را راست کرد، موسی علیه السّلام
اعتراض کرد چنانچه گذشت، پس خضر علیه السّلام گفت: وقت جدائی من است از تو، اکنون خبر می دهم تو را به سبب
آنها که صبر نکردي بر دیدن آنها:
امّا کشتی، پس از مسکینی چند بود که در دریا کار می کردند، پس من خواستم آن را معیوب گردانم که براي ایشان بماند،
زیرا که در عقب ایشان پادشاهی بود که هر کشتی درستی را غصب می کرد، پس این کار را براي مصلحت ایشان کردم- و
گفت: من می خواستم آن را معیوب گردانم، زیرا که نخواست نسبت معیوب گردانیدن را به خدا بدهد بلکه خدا صلاح آنها
را می خواست نه معیوب گردانیدن
کشتی ایشان را-.
امّا پسر، پس پدر و مادرش مؤمن بودند، او کافر برآمده بود، و حق تعالی می دانست که اگر او بزرگ شود پدر و مادر او به
سبب او کافر خواهند شد، و به محبت او مفتون خواهند شد و ایشان را گمراه خواهند نمود، پس خدا مرا امر کرد که او را
بکشم، خواست که ایشان را به محلّ کرامت خود برساند و عاقبت ایشان را نیکو گرداند؛ پس در اینجا گفت که: ترسیدیم ما
ایشان را کافر گرداند پس خواستیم که خدا به عوض فرزندي به ایشان بدهد که از او بهتر باشد. و این قسم سخن از بشریت
بود که در او اثر نمود از این جهت که معلّم مثل موسی علیه السّلام پیغمبري گردیده بود چنانچه در موسی علیه السّلام پیشتر
اثر کرده بود، زیرا مناسب ادب آن بود که خشیت را به خود نسبت دهد و بگوید من ترسیدم و نگوید ما ترسیدیم زیرا که خدا
را خشیت و ترس نمی باشد، بلکه او می ترسید که مبادا سخنی در امر کشتن آن پسر بشنود از جانب خدا یا مانعی از جانب
خلق طاري شود که امر الهی را در باب آن پسر بعمل نیاورد و به ثواب آن عمل و به اطاعت امر پروردگار خود فایز نگردد، و
بایست اراده عوض دادن را به خدا نسبت دهد و خود را شریک نکند در آن و بگوید که خدا می خواست عوض دهد به
ایشان نه چنانچه گفت که: ما می خواستیم، چنان نبود که حضرت خضر علیه السّلام را مرتبه تعلیم موسی علیه السّلام بوده
باشد بلکه موسی علیه السّلام افضل از
خضر بود و لیکن حق تعالی می خواست بر موسی علیه السّلام ظاهر گرداند که علم منحصر نیست در آنچه او می داند، اگر
افاضه علوم از جانب حق تعالی بر او نشود او جاهل خواهد بود.
ص: 750
پس خضر علیه السّلام سبب درست نمودن دیوار را بیان نمود.
حضرت فرمود: آن گنج از طلا و نقره نبود که مطلب از آن گنج طلا و نقره باشد، بلکه گنج علم بود زیرا که لوحی بود از
طلا که در آن لوح این کلمات نوشته بود: عجب است کسی را که یقین به مرگ دارد چگونه شادي می کند؛ عجب است
کسی را که یقین به تقدیر خدا دارد چگونه اندوهناك می باشد؛ عجب است کسی را که یقین به قیامت داشته باشد چگونه
ظلم می کند؛ عجب است کسی را که ببیند دنیا را و گردیدن اهل آن را از حالی به حالی چگونه میل به دنیا می کند و دل به
او می بندد.
پس فرمود که: میان آن دو پسر و آن پدر صالح هفتاد پدر فاصله بود و خدا حفظ حرمت آن دو پسر نمود براي صالح بودن
آن پدر.
پس خضر گفت که: پس خواست پروردگار تو که چون آن دو پسر به حدّ کمال برسند، گنج خود را بدرآورند. پس در
اینجا اراده خود را بیرون کرد و به اراده خدا نسبت داد، زیرا که این آخر قصه بود دیگر معلّم بودن او نسبت به موسی تمام شد
چیزي نماند که باید او بگوید و موسی گوش دهد، و خواست تدارك کند آنچه در اول قصه و میان قصه از راه بشریت یا
مصلحت تنبیه موسی به خود
نسبت داده بود، پس مجرّد شد از اراده خود مجرد شدن بنده مخلص و در مقام اعتذار برآمد از آنچه دعواي اراده خود را در
آنها کرده بود و گفت: این رحمتی بود از جانب پروردگار تو و نکردم آنچه کردم از امر خود بلکه همه را به امر پروردگار
.«1» خود کردم
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حضرت موسی خواست که از حضرت خضر جدا شود گفت:
مرا وصیتی بکن. پس از جمله وصیتهاي خضر این کلمات بود: زنهار لجاجت مکن، و بی ضرورت و احتیاج راه مرو، در غیر
.«2» موضع تعجب خنده مکن، گناهان خود را به یادآور، زنهار به گناهان دیگران مپرداز
ص: 751
و در حدیث معتبر از امام زین العابدین علیه السّلام منقول است که: آخر وصیتی که خضر علیه السّلام موسی علیه السّلام را
کرد این بود: سرزنش مکن کسی را به گناهی، بدرستی که سه چیز است که خدا از همه چیز دوست تر می دارد: میانه روي
کردن در وقت توانگري؛ و عفو کردن در وقت قدرت بر انتقام؛ مدارا و نرمی با بندگان خدا کردن، و کسی با کسی مدارا و
.«1» احسان نمی کند مگر آنکه حق تعالی در قیامت با او مدارا و احسان می نماید؛ و سر حکمتها ترس خداوند عالمیان است
و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: خضر علیه السّلام به موسی گفت: اي موسی! شایسته
ترین روزهاي تو روزي است که در پیش داري یعنی روز قیامت، پس ببین که چگونه خواهد بود براي تو؟ جوابی براي آن
روز مهیّا کن که
تو را بازخواهند داشت و از تو سؤال خواهند کرد، پند خود را از زمانه بگیر و از تقلّب احوال آن، و بدان که عمر دنیا دراز
است براي کسی که اعمال شایسته کند و کوتاه است براي کسی که به غفلت گذراند، پس چنان عمل کن که گویا ثواب
عمل خود را می بینی تا موجب مزید طمع تو گردد در ثواب آخرت، بدرستی که آنچه از دنیا می آید مانند آنهاست که
.«2» گذشته است؛ چنانچه از گذشته ها چیزي با تو نمانده است مگر عمل صالحی که کرده باشی، آینده نیز چنین خواهد بود
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: چون خضر علیه السّلام دیوار یتیمان را براي صلاح پدر ایشان درست کرد، حق تعالی وحی
فرستاد به موسی که: جزا می دهم پسران را به سعی پدرهاي ایشان، اگر نیک است به نیکی، و اگر بد است به بدي؛ زنا مکنید
با زنان مردم تا زنان شما زنا نکنند، و هر که به رختخواب زن مسلمانی پا گذارد به قصد بد بر رختخواب زن او نیز پا گذارند،
.«3» هر چه می کنی جزا می یابی
و به سند صحیح از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است: چون موسی علیه السّلام مأمور شد از
ص: 752
پی خضر برود، براي او زنبیلی فرستاد حق تعالی که در آن ماهی نمک سودي بود و وحی فرمود: این ماهی تو را دلالت می
کند بر خضر نزد چشمه اي که آب آن چشمه به هر مرده اي که می رسد زنده می شود و آن را چشمه زندگانی می گویند.
پس موسی و یوشع رفتند تا به آن چشمه و سنگ رسیدند، پس یوشع بر سر
چشمه رفت و ماهی را به میان آب فرو برد که بشوید، ماهی زنده شد در دستش به حرکت آمد و چندان حرکت کرد که
دستش را ریش کرد و رها شد و داخل آب شد، و فراموش یا ترك کرد این قصه را براي موسی علیه السّلام نقل کند. چون
روانه شدند اندك راهی رفتند و چون از وعده گاه گذشته بودند موسی علیه السّلام مانده شد؛ تا آنجا که راه مقصود بود،
مانده نشده بودند، پس به یوشع گفت: چاشت ما را بیاور که در این سفر تعب بسیار کشیدیم.
پس در این وقت یوشع قصه ماهی را نقل کرد. پس برگشتند، چون به نزدیک سنگ رسیدند دیدند جاي رفتن ماهی در میان
آب مانده است، پس در جزیره اي از جزایر دریا خضر را دیدند نشسته است و عبائی در بر دارد، موسی علیه السّلام بر او سلام
کرد، او جواب گفت، تعجب کرد از سلام زیرا او در زمینی بود که در آنجا سلام شایع نبود، پس خضر گفت: تو کیستی؟
فرمود: منم موسی.
گفت: ابن عمران که خدا با او سخن می گوید؟
فرمود: بلی.
گفت: به چه کار آمده اي؟
فرمود: آمده ام از تو علم بیاموزم.
گفت: من موکّل به امري شده ام که تو طاقت آن نداري.
پس خضر براي موسی از حدیث آل محمد صلوات اللّه علیهم و بلاهائی که به ایشان خواهد رسید آن قدر براي موسی علیه
السّلام نقل کرد که هر دو بسیار گریستند، و براي موسی از فضیلت محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و امامان از ذرّیّه
ایشان صلوات اللّه علیهم اجمعین آن قدر نقل کرد که موسی علیه السّلام مکرر می گفت:
چه بودي اگر من از امّت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم
ص: 753
می بودم؟
پس حضرت صادق علیه السّلام قصه کشتی و پسر و دیوار را ذکر نمود و فرمود: اگر موسی علیه السّلام صبر می کرد، خضر
.«1» علیه السّلام هفتاد امر عجیب و غریب به او می نمود
در روایت دیگر فرمود: خدا رحمت کند موسی را که تعجیل کرد بر خضر، اگر صبر می کرد هرآینه امر عجیبی چند می دید
.«2» که هرگز ندیده بود
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: بخداوند کعبه سوگند می خورم اگر من در میان موسی و خضر می بودم خبر می دادم ایشان
را که من از هر دو داناترم و هرآینه به چیزي چند ایشان را خبر می دادم که در دستشان نبود و نمی دانستند، زیرا که خدا به
موسی و خضر علم گذشته را داده بود، و علم آینده را به ایشان نداده بود، و نزد ماست علم آینده تا روز قیامت که به میراث از
.«3» پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم به ما رسیده است
از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون موسی از خضر سؤالها کرد جواب شنید، دیدند پرستکی صدا می کند و
پرواز می کند در میان دریا و بلند و پست می شود! خضر فرمود: می دانی این پرستک چه می گوید؟ گفت که: می گوید:
بحقّ پروردگار آسمانها و زمین و پروردگار دریا که نیست علم شما نزد خدا مگر به قدر آنچه من به منقار خود از این دریا
.«4» بردارم بلکه کمتر
و در حدیث دیگر منقول است که: چون موسی به نزد قوم خود برگشت بعد از آنکه از خضر جدا شد، هارون
از او سؤال کرد از علومی که از خضر شنیده بود و از عجائب دریا که دیده بود؟
موسی فرمود: من و خضر در کنار دریا ایستاده بودیم ناگاه دیدیم مرغی فرود آمد از هوا بسوي دریا و قطره اي برداشت به
منقار خود و به جانب مشرق انداخت، و قطره اي
ص: 754
دیگر برداشت و به جانب مغرب انداخت، و قطره اي دیگر برداشت و به جانب آسمان انداخت، و قطره اي دیگر برداشت و به
زمین انداخت، و قطره اي دیگر برداشت باز به دریا انداخت. پس از خضر پرسیدم از سبب افعال آن مرغ، خضر هم ندانست.
ناگاه صیّادي را دیدیم که در کنار دریا شکار ماهی می کرد، پس نظر کرد بسوي ما و گفت: چرا شما را در تعجب می بینم؟
گفتیم: از عمل این مرغ تعجب داریم!
گفت: من مرد صیّادم و می دانم معنی فعل این مرغ را، شما دو پیغمبر نمی دانید؟
ما گفتیم: ما نمی دانیم مگر آنچه خدا به ما تعلیم کرده است.
می گویند زیرا که در خوانندگی خود مسلم می گوید، این عمل آن « مسلم » پس صیّاد گفت: این مرغی است در دریا آن را
اشاره بود به آنکه خدا بعد از شما پیغمبري خواهد فرستاد که امّت او مالک مشرق و مغرب زمین خواهد شد و به آسمان بالا
خواهد رفت و در زمین مدفون خواهد شد، علم علماي دیگر نزد او مانند این قطره است نسبت به این دریا، و علم او به میراث
خواهد رسید به وصی و پسر عمّ او.
پس علم ما هر دو نزد ما کم نمود و آن صیّاد از نظر ما غائب شد، پس دانستیم آن ملکی بود که خدا براي تأدیب
.«1» ما فرستاده بود
.«2» و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت موسی داناتر از حضرت خضر بود
.«3» و در حدیث دیگر فرمود: خضر و ذو القرنین علیهما السّلام هر دو عالم بودند و پیغمبر نبودند
مؤلف گوید: شاید مراد آن باشد که در وقتی که خضر با ذو القرنین همراه بود، پیغمبر نبودند.
و در حدیث معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که فرمود: مثل علی بن
ص: 755
ابی طالب علیه السّلام و مثل ما در میان این امّت مانند مثل موسی و خضر است در هنگامی که او را ملاقات کرد و او را به
سخن درآورد و از او سؤال کرد که رفیق او باشد و گذشت میان ایشان آنچه گذشت چنانچه حق تعالی در قرآن یاد کرده
است، زیرا حق تعالی به موسی وحی نمود: من تو را برگزیدم بر مردم به رسالتهاي خود و به کلام خود پس بگیر آنچه را به تو
عطا کردم و از شکر کنندگان باش، و فرموده است: نوشتیم براي موسی در الواح از هر چیز موعظه و تفصیلی براي هر چیز،
بتحقیق که نزد خضر علمی بود که براي موسی در الواح نوشته نشده بود و موسی گمان کرد که جمیع چیزها که مردم به آن
احتیاج دارند در تابوت هست و جمیع علوم براي او در الواح نوشته شده است چنانچه این جماعت دعوي می کنند که فقیهان
و علماي این امّتند، و دعوي می کنند که هر علم و دانائی که در دین ضرور است و امّت به آن محتاجند ایشان می دانند، و از
پیغمبر صلّی
اللّه علیه و آله و سلم به ایشان رسیده است! دانسته اند دروغ می گویند آنچه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم می دانست به
ایشان نرسیده و ندانسته اند زیرا که بسیار مسأله از حلال و حرام احکام به ایشان می رسد نمی دانند و کراهت دارند از آنکه از
ما سؤال کنند که مبادا مردم ایشان را به جهالت نسبت دهند به این سبب علم را از معدنش طلب نمی کنند، و رأي باطل خود و
قیاس را در دین خدا به کار می برند، دست از آثار پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم برداشته اند و خدا را به عبادتهاي بدعت
می پرستند و حال آنکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: هر بدعتی ضلالت و گمراهی است؛ عداوت و حسد ما
ایشان را مانع شده است از آنکه طلب علم از ما بکنند، و اللّه که موسی علیه السّلام به آن بزرگواري حسد بر خضر علیه السّلام
نبرد، و آن مرتبه از علم و دانش که او داشت مانع نشد او را که از خضر سؤال کند از آنچه نمی دانست، و چون موسی از
خضر سؤال کرد او را علم بیاموزد و ارشاد نماید خضر دانست که او تاب رفاقت او و دیدن اعمال او ندارد و گفت: چگونه
صبر می نمائی بر دیدن امري چند که علم تو به آنها احاطه نکرده است؟ پس موسی از روي خضوع و شکستگی سعی کرد او
را بر خود مهربان گرداند شاید رفاقتش را قبول کند، پس گفت:
ان شاء اللّه مرا صبرکننده خواهی یافت، در هیچ امري معصیت تو نخواهم کرد.
خضر می دانست که موسی تاب علمش
را نمی آورد، و اللّه که چنین است حال قاضیان
ص: 756
و فقیهان و جماعت مخالفان ما در این زمان، تاب علم ما را نمی آورند و قبول نمی کنند و طاقت فهم آن را ندارند و اخذ به
آن نمی کنند چنانچه صبر نکرد موسی بر علم عالم در وقتی که رفیق او شد و دید آنچه دید از کارهاي او و آن کارها مکروه
.«1» موسی علیه السّلام بود و پسندیده خدا بود، همچنین علم ما مکروه جاهلان است و حق است نزد خداوند عالمیان
و در حدیث دیگر فرمود: روزي موسی علیه السّلام بر منبر بالا رفت، و منبر او سه پله داشت، پس در خاطرش گذشت که خدا
کسی را خلق نکرده است که از او عالمتر باشد!
جبرئیل به نزد او آمد و گفت: به عجب مبتلا شدي یا در معرض امتحان خدا درآمده اي، از منبر فرود آي، در زمین کسی
هست که از تو داناتر است او را طلب کن.
پس موسی فرستاد به نزد یوشع که: حق تعالی مرا مبتلا و ممتحن گردانیده است، از براي ما توشه اي مهیّا کن تا برویم به طلب
عالمی که خدا ما را به طلب او امر فرموده است.
پس یوشع ماهی خرید و آن را بریان کرد و در زنبیلی گذاشت با خود برداشت، به جانب آذربایجان روان شدند و از آنجا به
ساحل دریا رسیدند و در آنجا پیر مردي را دیدند که به پشت خوابیده است و عصاي خود را در پهلوي خود گذاشته است و
عبائی بر روي خود انداخته است که هرگاه بر سر می کشید پاهایش باز می شد، و اگر پاهایش را می پوشانید
سرش بیرون می آمد!
پس موسی علیه السّلام به نماز ایستاد و گفت به یوشع که: تو محافظت توشه ما بکن، ناگاه قطره اي از آسمان به زنبیل چکید،
ماهی به حرکت آمد و زنبیل را بسوي دریا کشید، پس مرغی آمد و به ساحل دریا نشست منقارش را در آب فروبرد و گفت:
اي موسی! از علم حق تعالی آن قدر نگرفته اي که منقار من از تمام این دریا گرفته است!
پس موسی علیه السّلام برخاست با یوشع روانه شد، و اندك راهی که رفت مانده شد، در آن قدر راه که آمده بود مانده نشده
بود زیرا پیغمبري که پی کاري می رود تا از آن محل که مأمور شده است به آنجا برود نگذرد مانده نمی شود؛ چون قصه
ماهی را از یوشع شنید دانست که
ص: 757
از محلّ ملاقاتی که حق تعالی فرموده است گذشته اند، پس برگشتند تا به همان موضع رسیدند، دیدند که آن مرد پیر به
همان حال خوابیده است، پس موسی علیه السّلام به او گفت:
السلام علیک اي عالم، خضر گفت: و علیک السلام اي عالم بنی اسرائیل، برجست و عصاي خود را گرفت که برود، موسی
علیه السّلام گفت: من مأمور شده ام از جانب خدا که از پی تو بیایم تا از آن علومی که آموخته اي به من بیاموزي.
پس بعد از طیّ آنچه حق تعالی از مکالمات ایشان بیان فرموده، موسی و خضر همراه رفتند تا به کشتی رسیدند، اهل کشتی
گفتند: ما ایشان را داخل کشتی می کنیم و مزد از ایشان نمی گیریم چون از مردم صالح می نمایند؛ چون به میان دریا رسیدند
خضر کشتی را سوراخ کرد، میان موسی و
او گذشت آنچه مذکور شد، پس از کشتی بیرون آمدند، در ساحل دریا پسري را دیدند که با جمعی از اطفال بازي می کند و
پیراهن حریر سبزي پوشیده و در گوشهایش دو مروارید آویخته است، پس خضر آن پسر را گرفت در زیر پا گذاشت و سرش
رسیدند، ایشان را ضیافت نکردند گرسنه بودند چون در این حال خضر متوجه « ناصره » را جدا کرد! پس به کنار دریا به قریه
.«1» دیوار ساختن شد موسی گفت: کاش به مزد این کار نانی براي ما می گرفتی که می خوردیم زیرا که گرسنه شده ایم
در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: روزي موسی علیه السّلام در میان اشراف بنی اسرائیل
نشسته بود، ناگاه شخصی عرض کرد: گمان ندارم کسی به خدا اعلم باشد از تو.
موسی گفت: من نیز گمان ندارم!
پس حق تعالی به او وحی فرستاد: بلکه خضر از تو اعلم است، برو او را پیدا کن، هر جا که ماهی ناپیدا می شود خضر را آنجا
.«2» خواهی یافت
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون موسی و خضر علیهما السّلام به آن
ص: 758
پسر رسیدند که در میان اطفال بازي می کرد، پس خضر دستی برآورد و او را کشت، چون موسی اعتراض کرد، خضر دست
در میان بدن آن طفل داخل کرد و شانه او را جدا کرده و به موسی نمود، بر آن نوشته بود: کافر است و به کفر سرشته شده
پس در آخر گفت: براي این او را کشتم که والدین او مؤمن بودند می ترسیدم اگر او بالغ شود والدینش را ؛«1» است
.«2» به کفر دعوت کند، از فرط محبتی که آنها به او دارند قبول کنند دعوت او را و کافر شوند
.«3» و فرمود: حق تعالی به عوض آن پسر، دختري به ایشان داد که هشتاد پیغمبر از نسل آن دختر بهم رسیدند
فرمود: میان آن دو طفل یتیم که خضر دیوار را براي ایشان ساخت و میان آن پدري که براي صلاح او خدا خضر را مأمور
.«4» ساخت که دیوار را براي ایشان بسازد، هفتصد سال فاصله بود
در حدیث دیگر فرمود: خدا به نیکی مؤمنی، رستگار می گرداند فرزندان او را و فرزندان فرزندان او را و اهل خانه او را و اهل
خانه هاي دور حوالی او را پس همگی در حفظ خدایند به سبب کرامت آن مؤمن نزد خدا. پس فرمود: نمی بینی که خدا
.«5» براي صلاح پدر و مادر صالح، خضر را فرستاد که دیوار را براي فرزندان ایشان بسازد
مؤلف گوید: شیطان را در این قصه غریبه، بر عقول ناقصه راه شبهه بسیار هست، مؤمن متدین نباید در علت خصوص هر یک
از اینها فکر کند که مبادا موجب لغزش او گردد، اولا شیطان را جواب بگوید: به براهین قاطعه معلوم است که آنچه حق تعالی
امر می فرماید عین عدالت و حکمت است، و آنچه رسولان خدا می کنند موافق حق و صواب
ص: 759
است هر چند عقل ما به خصوص امري و حسن او راه نیابد. امّا مفصّل جواب بعضی از شبهات، در این مقام چند شبهه ایراد
کرده اند:
اول آنکه: پیغمبر می باید اعلم اهل زمان خود باشد، چون می شود که موسی علیه السّلام محتاج به دیگري شود در علم؟
جواب آن است که:
پیغمبر از رعیّت خود می باید اعلم باشد، خضر خود پیغمبر بود، گاه باشد که رعیّت موسی نباشد و علمی که پیغمبر می باید
در آن محتاج بغیر نباشد علم شرایع و احکام است، اگر بعضی علوم را که تعلق به شرایع و احکام نداشته باشد حق تعالی به
توسط بشري تعلیم پیغمبر نماید چنانچه به توسط ملائکه تعلیم او می نماید مفسده اي ندارد، و از اینکه موسی علیه السّلام در
بعضی از علوم محتاج به خضر علیه السّلام باشد لازم نمی آید خضر از آن حضرت اعلم و افضل باشد، زیرا ممکن است علمی
که مخصوص موسی علیه السّلام باشد و خضر علیه السّلام نداند بیشتر و شریفتر باشد از علمی که مخصوص خضر بود، چنانچه
در ضمن احادیث معتبره مذکور شد.
دوم آنکه: خضر علیه السّلام چگونه آن طفل را کشت در صورتی که هنوز گناهی از او صادر نشده بود؟
جواب آن است که: ممکن است او بالغ شده باشد و اختیار کفر کرده باشد، به اعتبار آنکه در اوایل بلوغ بود او را غلام گفته
باشند، و به اعتبار کفر مستحقّ کشتن شده باشد، و اگر بالغ نشده باشد خدا را هست که براي مصلحت جانی که خود بخشیده
است بگیرد چنانچه ملک الموت را می فرماید که قبض روح مردم بکند و لیکن پیغمبران ظاهر را اکثر مأمور ساخته است که
به ظواهر احوال مردم عمل بکنند، و جایز است عقلا که بعضی از ایشان را مأمور فرماید به علم واقع با ایشان عمل بکنند به
اعتبار کفري که می دانند بعد از این اگر بمانند اختیار خواهند کرد، و ایشان را بکشند که هم براي خودشان مصلحت
است که کافر نشوند و مستحقّ جهنم نشوند و هم براي دیگران مصلحت است که دیگران را گمراه نکنند.
سوم آنکه: موسی علیه السّلام چگونه مبادرت به اعتراض فرمود در این امور با آنکه بزرگی
ص: 760
مرتبه خضر را می دانست و به او گفت که: امر منکر کردي، گناه کردي؟
جواب آن است که: ممکن است موسی به حسب علم ظاهر مکلّف باشد که امري که به حسب ظاهر معصیت نماید و سبب
مشروعیتش بر او ظاهر نباشد انکار نماید، و آنکه گفت: منکر کردي یعنی کاري کردي که به حسب ظاهر منکر و قبیح می
نماید.
بعضی گفته اند که: کلام موسی معلّق به شرط بود یعنی اگر اینها را بی امر خدا کرده اي بد کرده اي، یا بر سبیل استفهام بود
که آیا اینها را بر وجه منکر کردي یا بر وجه دیگر آن؟
یا آنکه مراد او از منکر امر غریب بود یعنی کار غریبی کردي که عقل در آن حیران است.
چهارم آنکه: چگونه موسی وعده کرد و شرط نمود که: من اعتراض نخواهم کرد و سؤال نخواهم نمود تا خود علّت کارهاي
خود را بگوئی، باز مخالفت آن کرد؟
جواب آن است که: وفا به وعده مطلقا معلوم نیست که واجب باشد خصوصا وقتی که معلّق به مشیت الهی کرده باشند، چون
فرمود لازم نبود وفا به آن بکند، در ترك آن معصیتی لازم نمی آید. « ان شاء اللّه » در اول
پنجم آنکه: چگونه موسی علیه السّلام گفت لا تُؤاخِ ذْنِی بِما نَسِیتُ و نسیان به معنی فراموشی است و به اعتقاد اکثر علماي
امامیه نسیان بر ایشان جایز نیست؟
جواب آن است که: در ضمن احادیث مذکور شد که نسیان در
اینجا و در آنجا که یوشع گفت فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ به معنی ترك است، و در لغت نسیان به معنی ترك آمده است.
و این کتاب ،«1» مذکور است « بحار الانوار » و سایر جوابها از این شبهه ها و شبهه هاي دیگر که ذکر نکردیم در کتاب
گنجایش ذکر زیاده از این نداشت.
و اکنون سایر احوال حضرت خضر علیه السّلام را ایراد نمائیم. چون اکثر احوال آن حضرت به تقریب این قصه مذکور شد،
باب علی حده براي احوال آن حضرت وضع نکردیم.
ابن بابویه رحمه اللّه گفته است که اسم آن حضرت: خضرویه بود پسر قابیل پسر آدم بود؛
ص: 761
براي این او را خضر گفتند که به هر زمین خشکی که می .«1» بعضی گفته اند اسم او خضرون بود؛ بعضی گفته اند خلعیا
است « تالیا » نشیند آن زمین سبز و پرگیاه می شود، او از همه فرزندان آدم عمرش درازتر است، و صحیح آن است که نام او
.«2» پسر ملکان پسر عابر پسر ارفخشد پسر سام پسر نوح علیه السّلام است
.«3» گفته اند؛ و بعضی یسع و بعضی الیاس « بلیا » مؤلف گوید: بعضی نام آن حضرت را
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم را به معراج بردند،
در راه بوي خوشی شنید مانند بوي مشک، از جبرئیل سؤال کرد که: این چه بو است؟
گفت: این بو از خانه اي بیرون می آید که قومی را به سبب بندگی خدا در آن خانه عذاب کردند تا هلاك شدند. پس
جبرئیل گفت: خضر از اولاد پادشاهان بود، و ایمان به خدا آورده بود، در حجره اي از خانه پدرش
خلوت گزیده بود و عبادت خدا می کرد، پدرش را فرزندي بجز او نبود، پس مردم به پدر او گفتند: تو را فرزندي بغیر او
نیست، پس زنی را به او تزویج کن شاید خدا فرزندي به او روزي کند که پادشاهی در او و فرزندان او بماند، پس دختر باکره
اي را براي او تزویج کرد، چون به نزد خضر آوردند متوجه او نشد و با او نزدیکی نکرد، روز دیگر به او گفت: امر مرا پنهان
دار اگر پدرم از تو بپرسد آنچه از مردان نسبت به زنان واقع می شود نسبت به تو واقع شد؟ بگو: بلی.
پس چون پدر از آن زن پرسید، او موافق فرموده حضرت خضر علیه السّلام عمل کرد و گفت:
بلی. مردم گفتند به پادشاه: بلکه آن زن دروغ گوید، زنان را بفرما که ملاحظه آن زن بکنند که بکارتش باقی است یا زایل
شده است. چون زنان او را ملاحظه کردند دیدند بر حال خود باقی است، به پادشاه گفتند که: تو دو بی وقوف را به یکدیگر
داده اي که هیچ یک
ص: 762
چنین کاري نکرده اند، و نمی دانند که چه باید کرد، زنی را به عقد او درآور که شوهر دیگر کرده باشد، باکره نباشد تا این
کار را تعلیم او نماید.
چون آن زن را به نزد خضر علیه السّلام آوردند، حضرت خضر از او نیز التماس کرد که امر او را از پدرش مخفی دارد، او
قبول کرد، چون پادشاه از آن زن سؤال کرد گفت: پسر تو زن است، هرگز دیده اي که زن از زن حامله شود؟
پس پادشاه بر حضرت خضر غضب کرد و فرمود که او را در
حجره کردند و درش را به گل و سنگ برآوردند. چون روز دیگر شد شفقت پدري او به حرکت آمد فرمود که در را
بگشایند، چون در را گشودند او را در حجره نیافتند.
حق تعالی به او قوّتی کرامت کرد به هر صورت که خواهد متصوّر تواند شد، و از نظر مردم پنهان تواند شد، پس با ذو القرنین
همراه شد و سپهسالار چرخچی لشکر او شد تا آنکه از آب زندگانی خورد، و هر که از آن بخورد تا دمیدن صور زنده است،
پس از شهر پدرش دو مرد براي تجارت به کشتی سوار شدند، کشتی ایشان تباهی شد و به جزیره اي از جزایر دریا افتادند،
حضرت خضر را در آنجا دیدند که ایستاده نماز می کند.
چون از نماز فارغ شد ایشان را طلبید و از ایشان سؤال کرد از احوال ایشان، چون احوال خود را نقل کردند گفت: آیا خبر مرا
کتمان خواهید کرد از اهل شهر خود اگر من امروز شما را به شهر خود برسانم که داخل خانه هاي خود شوید؟
گفتند: بلی. پس یکی نیّت کرد که وفا به عهد خود کند و خبر خضر علیه السّلام را نقل نکند، و دیگري در خاطر گذرانید که
چون به شهر خود برسد خبر او را به پدر او نقل کند.
پس خضر علیه السّلام ابري را طلبید و گفت: بردار این دو مرد را و به خانه هاي ایشان برسان، پس ابر ایشان را برداشت و به
همان روز ایشان را به شهر خود رسانید.
پس یکی به عهد خود وفا کرد و کتمان نمود و دیگري به نزد پادشاه رفت و خبر خضر را نقل کرد،
پادشاه گفت: کی گواهی می دهد که تو راست می گوئی؟
گفت: فلان تاجر که رفیق من بود.
چون پادشاه او را طلبید انکار کرد و گفت: من از این واقعه خبري ندارم و این مرد را نیز
ص: 763
نمی شناسم.
پس آن مرد اول گفت: اي پادشاه! لشکري همراه من کن تا بروم به آن جزیره و خضر را بیاورم، و این مرد را حبس کن تا
دروغ او را ظاهر گردانم.
پس پادشاه لشکري همراه او گردانید و آن مرد را نگاه داشت، چون آن مرد لشکر را به آن جزیره برد، خضر علیه السّلام را در
آنجا نیافت و برگشت. پادشاه آن مرد را که خبر را پنهان کرده بود رها کرد.
پس اهل آن شهر گناه بسیار کردند تا حق تعالی ایشان را هلاك نمود و شهر ایشان را سرنگون کرد، و همه هلاك شدند الّا
آن زن و مردي که خبر حضرت خضر را پنهان کرده بودند از پدرش که هر یک از یک جانب شهر بیرون رفتند.
پس چون آن مرد و زن به یکدیگر رسیدند و هر یک قصه خود را به دیگري نقل کرد گفتند: ما نجات نیافتیم مگر براي آنکه
خبر خضر را پنهان کردیم؛ پس هر دو ایمان به پروردگار حضرت خضر آوردند، مرد زن را به عقد خود درآورد و هر دو به
مملکت پادشاه دیگر افتادند، و آن زن به خانه آن پادشاه راه یافت و مشاطگی دختر پادشاه می کرد، روزي در اثناي مشاطگی
چون دختر این کلمه را شنید گفت: این چه سخن بود؟ « لا حول و لا قوّه إلّا باللّه » : شانه از دستش افتاد پس گفت
گفت: بدرستی که
مرا خدائی هست که همه امور به حول و قوّت او جاري می شود.
دختر گفت: تو را خدائی بغیر از پدر من هست؟!
گفت: بلی آن خداي تو و خداي پدر تو نیز هست.
چون دختر به نزد پدر خود رفت، سخن زن را نقل کرد، پادشاه زن را طلبید از او سؤال کرد، زن ابا نکرد از گفته خود، پادشاه
پرسید: کی با تو در این دین شریک است؟ گفت:
شوهر من و فرزندان من.
پس پادشاه فرستاد همه را حاضر کردند و تکلیف نمود که از یگانه پرستی خداوند برگردند، ایشان ابا نمودند، پس امر کرد
که دیگی حاضر نمودند و پر از آب کردند و بسیار جوشاندند، ایشان را در آن دیگ انداخت و گفت که خانه را بر سر ایشان
خراب نمودند.
ص: 764
.«1» پس جبرئیل گفت: این بوي خوش که می شنوي از آن خانه است که اهل توحید الهی را در آنجا هلاك کردند
و به سند موثق از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: خضر علیه السّلام از آب حیات خورد و او زنده خواهد ماند تا
در صور بدمند و همه زندگان بمیرند و می آید به نزد ما و بر ما سلام می کند و ما صداي او را می شنویم و او را نمی بینیم، و
هر جا که نام او مذکور شود او در آنجا حاضر می شود، پس هر که او را یاد کند بر او سلام کند، و در هر موسم حج در مکه
حاضر می شود و حج می کند، و در عرفات وقوف می کند و براي دعاي مؤمنین آمین می گوید، زود باشد که حق تعالی
خضر را مونس قائم آل محمد
.«2» صلوات اللّه علیهم گرداند در وقتی که آن حضرت از مردم غایب گردد و در تنهائی رفیق آن حضرت باشد
و به سندهاي حسن و موثق و معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که:
چون ذو القرنین شنید که در دنیا چشمه اي هست که هر که از آن چشمه آب بخورد تا دمیدن صور زنده می ماند، در طلب
آن چشمه روانه شد، خضر علیه السّلام سپهسالار لشکر او بود و او را از جمیع لشکر خود دوست تر می داشت، پس رفتند تا به
جائی رسیدند که سیصد و شصت چشمه آب در آنجا بود، پس ذو القرنین سیصد و شصت نفر از اصحاب خود را طلبید که
خضر در میان ایشان بود، و به هر یک از ایشان یک ماهی نمک سودي داد و گفت: هر یک ماهی خود را در یکی از این
چشمه ها بشوئید و براي من بیاورید.
پس خضر علیه السّلام چون ماهی خود را به چشمه فروبرد زنده شد و از دست او رها شد به میان آب رفت، پس خضر جامه
خود را کند و خود را در آب افکند و براي طلب آن ماهی مکرر سر فروبرد در آن آب و از آن آب خورد و ماهی به دستش
نیامد، بیرون آمد.
چون به نزد ذو القرنین برگشتند، ماهیها را جمع کرد گفت: یکی کم است، تفحّص کنید که نزد کیست.
ص: 765
گفتند: خضر ماهی خود را نیاورده است. چون خضر را طلبیدند و از او سؤال کرد، خضر قصه ماهی را نقل کرد.
ذو القرنین پرسید: تو چه کردي؟
گفت: من از پی بی آن ماهی به آب فرو
رفتم و آن را نیافتم، بیرون آمدم.
پرسید که: از آن آب خوردي؟
گفت: بلی.
دیگر هر چند طلب کرد ذو القرنین آن چشمه را نیافت، پس به خضر گفت: تو از براي آن چشمه خلق شده بودي و براي تو
.«1» مقدّر شده بود
در احادیث معتبره بسیار از ائمه اطهار علیهم السّلام منقول است که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم از دنیا
مفارقت نمود، عساکر هموم و غموم بر اهل بیت رسالت علیهم السّلام هجوم آوردند. در حجره اي که حضرت رسول صلّی
اللّه علیه و آله و سلم را در آنجا خوابانیده و امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین صلوات اللّه علیهم در آن حجره بودند
السلام علیکم اي اهل بیت نبوّت، هر نفسی مرگ را می چشد، و اجر شما را در قیامت به شما تمام » : صدائی بلند شد که
خواهند داد، بدرستی که خدا خلف و عوض است از هر که هلاك شود، ثواب او صبر فرماینده هر مصیبت است و تدارك
کننده است از هر امري که فوت شود. پس بر خدا توکل نمائید و بر او اعتماد کنید که محروم آن کس است که از ثواب خدا
.« محروم گردد
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: این برادرم خضر علیه السّلام است که آمده است شما را تعزیه فرماید بر فوت
.«2» پیغمبر شما
و اخبار بسیار در کتب ؛«3» در احادیث معتبره بسیار منقول است که: مسجد سهله محلّ نزول حضرت خضر علیه السّلام است
مزار و غیر آن مذکور است که: جمعی از صلحا آن
ص: 766
حضرت را در مسجد سهله و مسجد صعصعه و غیر
آنها از اماکن مشرّفه ملاقات کرده اند، و ایراد آنها موجب طول سخن است.
و ابن طاووس رحمه اللّه روایت کرده است که: خضر و الیاس علیهما السّلام در هر موسم حج به یکدیگر می رسند، و چون از
بسم اللّه ما شاء اللّه لا قوّه إلا باللّه ما شاء اللّه، کل نعمه فمن اللّه، ما شاء اللّه » : یکدیگر جدا می شوند این دعا را می خوانند
و بسیاري از قصه هاي حضرت خضر علیه السّلام در باب «1» « الخیر کله بید اللّه عز و جل، ما شاء اللّه لا یصرف السوء إلا اللّه
احوال ذو القرنین علیه السّلام گذشت.
فصل دهم در بیان مواعظ و حکمتهایی است که حق تعالی به حضرت موسی علیه السّلام وحی نموده یا از آن حضرت منقول گردیده و
بعضی از نوادر احوال آن حضرت است
به سند معتبر از حضرت امام علی النقی علیه السّلام منقول است که: چون حق تعالی با حضرت موسی سخن گفت، موسی علیه
السّلام مناجات کرد که: خداوندا! چیست جزاي کسی که شهادت دهد که من رسول و پیغمبر توام و تو با من سخن گفته اي؟
فرمود: اي موسی! ملائکه من در وقت مردن به نزد او می آیند و او را به بهشت بشارت می دهند.
گفت: خداوندا! چیست جزاي کسی که نزد تو بایستد و نماز کند؟
فرمود: با او مباهات می کنم با ملائکه خود در وقتی که در رکوع یا سجود است یا ایستاده است یا نشسته است، و هر که را من
با او مباهات کنم با ملائکه خود او را عذاب نمی کنم.
موسی علیه السّلام گفت: چیست جزاي کسی که طعام دهد مسکینی را به محض رضاي تو؟
فرمود: اي موسی! امر می کنم منادي را که در روز قیامت ندا کند که همه خلایق بشنوند که فلان پسر فلان از آزادکرده هاي
خداست از آتش جهنم.
موسی علیه السّلام گفت: خداوندا! چیست جزاي کسی که
نیکی با خویشان خود بکند؟
فرمود: اي موسی! عمرش را دراز می کنم و سکرات مرگ را بر او آسان می کنم و در
ص: 768
قیامت خزینه داران بهشت او را ندا کنند که: بیا بسوي ما و از هر در از درهاي بهشت که خواهی داخل شو.
موسی علیه السّلام گفت: خداوندا! چیست جزاي کسی که آزارش به مردم نرسد و نیکی او به مردم رسد؟
فرمود: اي موسی! در روز قیامت جهنم او را ندا کند که: مرا بر تو راهی نیست.
موسی علیه السّلام گفت: الهی! چیست جزاي کسی که تو را به دل و زبان یاد کند؟
فرمود: او را در سایه عرش خود جا دهم در روز قیامت و او را در پناه خود درآورم.
موسی علیه السّلام گفت: خداوندا! چیست مزد کسی که کتاب تو را پنهان و آشکار تلاوت کند؟
فرمود: اي موسی! بر صراط بگذرد مانند برق جهنده.
موسی علیه السّلام گفت: خداوندا! چیست جزاي کسی که صبر کند بر آزار مردم و دشنام ایشان از براي رضاي تو؟
فرمود: او را یاري می کنم بر احوال روز قیامت.
موسی علیه السّلام گفت: خداوندا! چیست جزاي کسی که دیده او گریان شود از ترس تو؟
فرمود: اي موسی! روي او را از گرمی آتش جهنم نگاه می دارم و او را ایمن می گردانم از ترس بزرگ روز قیامت.
موسی علیه السّلام گفت: خداوندا! چیست جزاي کسی که خیانت را ترك نماید به سبب حیاي از تو؟
فرمود: اي موسی! او را امان می بخشم در روز قیامت.
موسی علیه السّلام گفت: خداوندا! چیست جزاي کسی که اهل طاعت تو را دوست دارد؟
فرمود: اي موسی! او را بر آتش جهنم حرام می گردانم.
موسی علیه السّلام گفت: خداوندا!
چیست جزاي کسی که مؤمنی را دانسته بکشد؟
فرمود: در روز قیامت نظر رحمت بسوي او نمی کنم، و هیچ گناه او را نمی آمرزم.
موسی علیه السّلام پرسید: الهی! چیست جزاي کسی که کافري را به اسلام دعوت کند؟
ص: 769
فرمود: اي موسی! او را در قیامت رخصت دهم که شفاعت کند هر که را خواهد.
موسی علیه السّلام پرسید: الهی! چیست ثواب کسی که نمازها را در وقت خود بجا آورد؟
فرمود: هر چه سؤال کند به او عطا می کنم و بهشت خود را براي او مباح می گردانم.
موسی علیه السّلام پرسید: الهی! چه ثواب است کسی را که وضو را تمام واقع سازد از ترس عذاب تو؟
فرمود: چون او را در قیامت مبعوث گردانم، نوري در میان دو دیده او باشد که در محشر روشنی دهد.
موسی علیه السّلام گفت: چیست ثواب کسی که ماه مبارك رمضان را براي رضاي تو روزه بدارد؟
فرمود: او را در قیامت در جائی بازدارم که او را خوفی نباشد.
موسی علیه السّلام گفت: الهی! چیست جزاي کسی که ماه رمضان را از براي مردم روزه بدارد؟
.«1» فرمود: ثواب او مثل کسی است که روزه نداشته باشد
در حدیث حسن از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که در تورات نوشته است که: اي موسی! من تو را خلق کردم و
براي پیغمبري خود برگزیدم و تو را قوّت طاعت خود بخشیدم و امر کردم تو را به طاعت خود و نهی کردم تو را از معصیت
خود، اگر اطاعت من کنی تو را بر طاعت خود یاري می کنم، و اگر معصیت من نمائی تو را بر معصیت خود یاري نمی کنم.
اي موسی! مرا است
منّت بر تو در طاعت تو مرا، و مرا است حجت بر تو در معصیت تو مرا.
اي موسی! از من بترس در پنهان امر خود تا عیبهاي تو را از مردم بپوشانم، در خلوتهاي خود مرا یاد کن، و نزد خواهشها و
لذتهاي خود مرا به خاطر آور تا تو را یاد کنم نزد غفلتهاي تو و تو را از لغزشها نگاه دارم، و غضب خود را نگاه دار از آنها که
من تو را بر
ص: 770
ایشان مسلط گردانیده ام تا غضب خود را از تو بازدارم، و پنهان دار رازهاي پوشیده مرا در دل خود و ظاهر گردان در علانیه
مداراي با دشمن من و دشمن خود را از خلق من، و سرّ مرا نزد ایشان افشا مکن که ایشان به من ناسزا گویند و تو شریک باشی
با ایشان در گناه ناسزا گفتن به من.
پس موسی گفت: پروردگارا! کی در حظیره قدس ساکن می شود؟
«1» فرمود که: آنها که دیده ایشان زنا ندیده و اموال ایشان به سود و ربا مخلوط نگردیده، و در حکم خدا رشوه نگرفته اند
.به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی مناجات نمود با موسی علیه السّلام که: اي
پسر عمران! دروغ می گوید کسی که دعوي می کند که مرا دوست می دارد، و چون شب می شود به خواب می رود، آیا
نیست چنین که هر دوستی خلوت دوست خود را می خواهد؟! اي پسر عمران! اینک من مطّلعم بر دوستان خود، چون شب
ایشان را فرومی گیرد چشم و دل ایشان را از غیر خود بسوي خود می گردانم، و عقوبت خود را در برابر دیده هاي
ایشان ممثّل می کنم، به عنوان مشاهده با من مخاطبه می کنند و به نحو حاضران با من سخن می گویند. اي پسر عمران! ببخش
از دل خود به من خشوع و از بدن خود خضوع و از دیده هاي خود آب دیده ها در تاریکیهاي شب، و مرا دعا کن که مرا
«2» اجابت کننده و نزدیک خواهی یافت
.به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون موسی به طور بالا رفت و با پروردگار خود مناجات کرد
گفت: پروردگارا! خزینه هاي خود را به من بنما.
حق تعالی فرمود: اي موسی! خزینه هاي من آن است که هرگاه چیزي را اراده کنم می گویم که باش پس آن بهم می رسد
«3»
، یعنی مرا احتیاج به خزانه نیست، و آنچه خواهم به قدرت کامله خود از عدم به وجود می آورم.
ص: 771
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که موسی علیه السّلام مناجات کرد که: پروردگارا! مرا وصیت
فرما.
فرمود: وصیت می کنم تو را به من، یعنی رعایت حقّ من بکنی و نافرمانی من نکنی. تا آنکه سه مرتبه سؤال کرد، و حق تعالی
چنین جواب فرمود، چون در مرتبه چهارم عرض کرد: مرا وصیت فرما؟ فرمود: وصیت می کنم به رعایت حقّ مادر تو. و بار
«1» دیگر پرسید باز این جواب شنید، و در مرتبه ششم
پرسید، فرمود: وصیت می کنم تو را به رعایت حقّ پدر خود.
«2» پس حضرت فرمود: به این سبب گفته اند که: دو ثلث نیکوئی براي مادر است و یک ثلث براي پدر
.به سند معتبر منقول است که: از جمله مناجات حق تعالی با موسی آن بود که: اي موسی! دراز مکن
در دنیا آرزوي خود را که دلت سنگین می شود و سنگین دل از من دور است.
اي موسی! چنان باش که من می خواهم که بندگان من اطاعت من بکنند و معصیت من نکنند، بمیران دل خود را از شهوتهاي
دنیا به ترس من، با جامه هاي کهنه و دل تازه باش که بر اهل زمین حال تو مخفی باشد و در میان اهل آسمان به نیکی معروف
باشی، ملازم خانه خود باش، روشن کننده شبهاي تار باش به نور عبادت، قنوت بخوان و خضوع نما نزد من مانند قنوت
صابران، ناله و فریاد کن به درگاه من از گناهان مانند ناله کسی که از دشمن خود گریخته باشد و پناه به خداوند قادري برده
باشد، و از من یاري بجو بر بندگی که من نیکو معین و نیکو یاري دهنده ام.
اي موسی! منم خداوندي که مسلّطم بر بندگان خود و بندگان در تحت قدرت منند و همه ذلیل منند، پس متّهم دار نفس خود
را بر خود و فریب نفس خود را مخور، و ایمن
ص: 772
مگردان فرزندان خود را بر دین خود مگر آنکه فرزند تو مانند تو دوستدار صالحان باشد.
اي موسی! جامه هاي خود را بشوي و غسل کن و نزدیکی بجو به بندگان شایسته من.
اي موسی! پیشواي ایشان باش در نماز ایشان و در آنچه منازعه می نمایند در میان خود، و حکم کن میان ایشان به آنچه بر تو
فرستاده ام، بدرستی که بسوي تو فرستاده ام حکمی ظاهر و برهانی روشن و نوري که سخنگو است به آنچه گذشته است و به
آنچه خواهد آمد در آخر الزمان.
وصیت می کنم تو را اي موسی وصیت دوست مهربان
که کلاه عبّاد است بر سر خواهد گذاشت صاحب « برنس » به فرزند بتول عیسی پسر مریم که بر درازگوش سوار خواهد شد و
زیت و زیتون و محراب خواهد بود، بعد از او تو را وصیت می کنم به صاحب شتر سرخ آن پاك طینت پاکیزه اخلاق مطهر از
گناهان و بدیها، صفت او در کتاب تو آن است که او ایمان آورنده و گواهی دهنده است بر همه کتابهاي خدا، و اوست
رکوع کننده و سجودکننده و رغبت کننده به ثواب و ترساننده از عقاب، و برادران او مساکین و بیچارگان باشند، انصار و
یاران او غیر قبیله او باشند، در زمان او تنگیها و شدتها و فتنه ها و کشتنها و کمی مال بوده باشند، نام او احمد و محمد امین
است، و اوست باقیمانده از گروه پیغمبران گذشته، و ایمان می آورد به جمیع کتابهاي خدا و تصدیق می نماید جمیع پیغمبران
را و شهادت می دهد به اخلاص از براي همه ایشان، امّت او امّتی اند رحم کرده شده و با برکت تا بر دین حقّ او باقی بمانند و
ضایع نگردانند دین او را، ایشان را ساعتی چند معلوم است که ادا می کنند نمازها را در آن ساعتها مانند غلامی که زیادتی
اوقات خود را صرف خدمت آقاي خود کند، پس تصدیق آن پیغمبر بکن و راههاي او را متابعت نما که او برادر توست.
اي موسی! او امّی است که خط و سواد از کسی کسب نخواهد کرد، و نیکو بنده اي است، و بر هر چیز دست گذارد من
برکت در آن بدهم، در علم او برکت و زیادتی بدهم، و او را با برکت آفریده ام، در زمان
او قیامت قائم خواهد شد، به امّت او ختم می کنم کلیدهاي دنیا را، پس امر کن ستمکاران بنی اسرائیل را که نام او را از
کتابهاي من محو نکنند و ترك یاري او نکنند و می دانم که خواهند کرد، و محبت او نزد من حسنه بزرگی است و من با
ص: 773
اویم و از یاوران اویم، او از لشکر من است و لشکر من غالبند بر همه لشکرها، پس تمام شده است کلمه من و تقدیر من که
البته غالب گردانم دین او را بر همه دین ها تا در همه مکانی مرا به یگانگی بپرستند، و بر او نازل گردانم قرآنی را که مجموعه
علوم و جدا کننده حق از باطل باشد، شفاي سینه ها باشد از وسوسه هاي شیطان، پس تو صلوات فرست بر او اي پسر عمران
که من و ملائکه من بر او صلوات می فرستیم.
اي موسی! تو بنده منی و من خداوند توام، خوار مشمار هیچ حقیر و پریشانی را، و آرزو مکن حال توانگران را به چیزي چند
که از مال دنیا به ایشان داده ام، و نزد یاد کردن من با خشوع باش و نزد تلاوت تورات امیدوار رحمت من باش و تورات را به
من بشنوان به صداي خاشع حزین، و خاطر خود را به یاد من مطمئن گردان، هر که دلش بسوي من مایل باشد مرا به یاد او
بیاور و مرا عبادت کن و هیچ چیز را با من شریک مگردان، سعی کن در تحصیل خشنودي من بدرستی که منم آقاي بزرگوار
تو، و تو را خلق کرده ام از اندکی آب گندیده بی مقداري، و اصل شما را آفریده ام
از طینتی که آن را از زمین ذلیل مخلوطی به چندین نوع برداشتم پس روح در آن دمیدم و او را بشري گردانیدم، پس منم
آفریننده خلایق و با برکت است ذات من و مقدس است صنع من و هیچ چیز به من شبیه نیست، منم زنده دائم که زوال بر من
محال است.
اي موسی! در هنگامی که مرا دعا کنی خائف و هراسان باش، و روي خود را نزد من بر خاك گذار، و سجده کن از براي من
به بهترین اعضاي بدن خود، خاضع باش براي من در وقتی که ایستاده اي، و راز بگو با من در وقت مناجات با ترس از دلی
ترسناك، به تورات خود را زنده معنوي بدار، در تمام عمر خود تعلیم نما به نادانان ستایش مرا، به یاد ایشان بیاور نعمتهاي مرا،
بگو به ایشان که این قدر نمانند در گمراهی و نافرمانی من که وقتی می گیرم سخت می گیرم و عذاب من دردناك است.
اي موسی! وسیله تو از من اگر گسیخته شود وسیله دیگري تو را فایده نمی بخشد، پس مرا عبادت کن و بایست نزد من
ایستادن بنده حقیر، مذمّت کن نفس خود را که آن سزاوارتر است به مذمّت کردن، و گردنکشی و تکبر مکن به کتابی که به
تو داده ام بر
ص: 774
بنی اسرائیل که همان کتاب بس است از براي پند گرفتن و روشن گردانیدن دل تو از سخن پروردگار عالمیان.
اي موسی! هرگاه مرا بخوانی و امیدوار رحمت من باشی تو را می آمرزم هر چند گناهکار باشی، و آسمان تسبیح می گوید
مرا از ترس من و ملائکه از خوف من لرزانند، زمین مرا
تسبیح می کند براي طمع رحمت من، همه آفریدگان تنزیه می کنند مرا و ذلیلند نزد من، بر تو باد به نماز که آن منزلت عظیم
نزد من دارد و آن را عهد محکمی نزد من هست که هر که آن را چنانچه باید به درگاه من بیاورد او را بیامرزم، و ملحق
گردان به نماز آن کاري را که از جمله شرایط قبول نماز است که آن زکات قربان است، از پاکترین و نیکوترین مال و طعام
خود بده که من قبول نمی کنم مگر چیزي را که حلال و نیکو باشد و به محض رضاي من بدهند، مقرون گردان با زکات
احسان و نیکی با خویشان خود را بدرستی که منم خداوند رحمان و رحیم، و رحم و خویشی را من آفریده ام و مقرر
گردانیده ام به رحمت خود تا به سبب آن به یکدیگر مهربانی کنند بندگان من، و رحم را در قیامت سلطنتی خواهم داد، هر
که قطع رحم کرده باشد رحمت خود را از او قطع خواهم کرد، هر که پیوند با رحم کرده باشد و نیکی به خویشان خود کرده
باشد رحمت خود را به او پیوند خواهم کرد، چنین می کنم با هر که امر مرا ضایع گرداند.
اي موسی! گرامی دار سؤال کننده را هرگاه به نزد تو آید یا به جوابی نیکو یا به دادنی اندك، زیرا که می آید به نزد تو کسی
که نه از آدمیان است و نه از جنّیان بلکه ملکی چندند از ملائکه خداوند رحمان که تو را امتحان کنند که چگونه صرف می
کنی آنچه را به تو عطا کرده ام و چگونه شکر آن را ادا می کنی و چگونه
مواسات می کنی با برادران مؤمن در آنچه به تو بخشیده ام، و خاشع شو براي من به گریه و تضرع و صدا بلند کن به ناله
خواندن تورات، بدان که من تو را به درگاه خود می خوانم مانند خواندن آقائی که غلام خود را بخواند براي اینکه او را به
شریف ترین منازل برساند و او را نزد خود بلند مرتبه گرداند، و این از فضل و احسان من است بر تو و بر پدران گذشته تو.
اي موسی! مرا فراموش مکن در هیچ حال و شاد مشو به بسیاري مال زیرا که فراموشی
ص: 775
من دل را سنگین می کند، و با بسیاري مال بسیاري گناهان می باشد، زمین و آسمانها و دریاها همه مطیع و فرمانبردار منند،
نافرمانی من موجب شقاوت انس و جن گردیده است، منم خداوند رحیم رحمان و رحم کننده اهل هر زمان، شدّت را می
آورم بعد از رخا و نعمت را می آورم بعد از شدّت، پادشاهان را بعد از پادشاهان می آورم، پادشاهی من برپاست و دائم است
و هرگز زوال ندارد، بر من هیچ چیز در زمین و آسمان مخفی نیست و چگونه پنهان باشد بر من چیزي که خود او را آفریده
ام، چگونه خاطرت پیوسته متوجه تحصیل ثواب و رضاي من باشد و حال آنکه البته بازگشت تو بسوي من است.
اي موسی! مرا حرز و پناه خود گردان، و گنج اعمال صالحه خود را نزد من گذار و از من بترس و از دیگري مترس که
بازگشت تو بسوي من است.
اي موسی! رحم کن بر کسی که از تو پست تر است در میان خلق من، حسد مبر بر کسی که از
تو بلندتر است زیرا که حسد حسنات را می خورد چنانچه آتش هیزم را می خورد.
اي موسی! دو پسر آدم تواضع کردند نزد من و قربانی به درگاه من آوردند تا فضل و رحمت من شامل حال ایشان گردد، من
قبول نمی کنم مگر از پرهیزکاران و به این سبب از یکی قبول نکردم و از دیگري قبول کردم، پس آخر کار ایشان به آنجا
کشید که می دانی، پس چگونه اعتماد بر مصاحب و وزیر خود می کنی بعد از آنکه برادر با برادر چنین کند.
اي موسی! تکبر و فخر را بگذار و به یادآور که ساکن قبر خواهی شد، پس این مانع گردد تو را از شهوتهاي دنیا.
اي موسی! تعجیل کن در توبه و گناه را به تأخیر انداز و تأنّی کن در مکث کردن نزد من در نماز و امید از غیر من مدار، مرا
سپر خود گردان براي دفع شدتها و قلعه خود دان براي دفع بلاها.
اي موسی! چگونه خاشع است براي من بنده اي که فضل و نعمت مرا بر خود نداند؟
چگونه فضل مرا بر خود می داند و حال آنکه نظر در آن نمی کند؟ و چگونه نظر در آن می کند و حال آنکه ایمان به آن
ندارد؟ و چگونه ایمان به آن دارد و حال آنکه امید ثواب من ندارد؟ و چگونه امید ثواب من دارد و حال آنکه قانع شده است
به دنیا و آن را مأواي
ص: 776
خود قرار داده است و میل کرده است به دنیا مانند میل کردن ستمکاران؟!
اي موسی! پیشی گیر در نیکی کردن و خیر با اهل خیر، که خیر مانند نامش خوشایند است، بدي را واگذار به
هر که مفتون دنیا گردیده است.
اي موسی! زبان خود را از عقب دل خود قرار ده تا از شرّ زبان سالم بمانی، یعنی اول تفکر کن در آنچه می گوئی و چون
بدانی که در دنیا و عقبی مفسده اي ندارد بگوئی، و بسیار یاد کن مرا در شب و روز تا غنیمت یابی، و پیروي گناهان مکن تا
پشیمان نشوي بدرستی که وعده گاه گناهکاران آتش جهنم است.
اي موسی! سخن خود را نیکو کن براي آنها که ترك گناهان کرده اند، همنشین ایشان باش، ایشان را برادران خود گردان، و
با ایشان سعی در بندگی من کن تا ایشان نیز با تو سعی کنند.
اي موسی! البته مرگ به تو می رسد، پس توشه بفرست به آخرت توشه فرستادن کسی که داند به توشه خود می رسد.
اي موسی! آنچه براي رضاي من کرده شود، اندك آن بسیار است؛ آنچه از براي غیر من کرده شود، بسیار آن اندك است.
بدرستی که شایسته ترین روزهاي تو آن روزي است که در پیش داري یعنی روز قیامت، پس نظر کن که براي تو چگونه
روزي خواهد بود، مهیّا شو براي جواب آن روز که البته تو را در آن روز بازخواهندداشت و از کرده هاي تو سؤال خواهند
نمود، و پند خود را از روزگار و از اهل روزگار بگیر که درازش براي اهل غفلت کوتاه است، و کوتاهش براي اهل طاعت
دراز است؛ همه چیز فانی است پس چنان کار کن که گویا ثواب عمل خود را می بینی تا موجب زیادتی طمع تو گردد در
آخرت، بدرستی که آنچه از دنیا مانده است مثل آن چیزي است که گذشته، چنانچه از گذشته ها بغیر طاعت
چیزي با تو نمانده است آینده نیز چنین خواهد گذشت؛ و هر عمل کننده براي غرضی کار می کند تو از براي خود هر مقصود
که بهتر است اختیار کن شاید به ثواب الهی فایز گردي در روزي که اهل باطل زیانکار می شوند.
اي موسی! دست خود را بینداز به مذلت در پیش من مانند بنده اي که به فریادرسی
ص: 777
آقاي خود آمده باشد، که چون چنین کنی رحمت من شامل تو می گردد، من کریم ترین قادرانم.
اي موسی! بطلب از من فضل و رحمت مرا که هر دو به دست من است، که کسی بغیر از من قادر بر فضل و رحمت من نیست،
نظر کن در وقتی که از من سؤال می کنی که چگونه است رغبت تو در آنچه نزد من است، هر عمل کننده را نزد من جزائی
هست و کفران کنندگان را نیز بر عمل خیر جزا می دهم.
اي موسی! ترك دنیا به طیب خاطر بکن، پهلو از دنیا تهی کن که تو از براي دنیا نیستی و دنیا از براي تو نیست، تو را چه کار
است با خانه ستمکاران مگر کسی که در دنیا مشغول کار آخرت باشد که دنیا براي او نیکو خانه اي است.
اي موسی! آنچه را به آن امر می کنم بشنو، هر چه براي تو مصلحت می دانم آن را بکن، و حقایق تورات را در سینه خود جا
ده و بیدار شو به آنها از خواب غفلت در ساعتهاي شب و روز، سخن ابناء دنیا را یا محبت ایشان را در سینه راه مده که آن را
آشیانه خود می گردانند مانند آشیانه مرغ.
اي موسی! فرزندان دنیا و اهل دنیا هر یک موجب
فتنه و فریب یکدیگرند، براي هر یک زینت یافته است آنچه در آن هستند، براي مؤمن آخرت زینت یافته است پس پیوسته
منظور او آخرت است و بغیر آن نظر نمی کند و خواهش آخرت حایل شده است میان او و لذتهاي زندگانی دنیا، پس سحرها
او را به عبادت می دارد و درجات قرب الهی را طی می نماید مانند سواره که اسب در میدان تازد که بر دیگران سبقت گیرد
و گوي سعادت را برباید و به زودي به مقصود خود برسد، روزها براي غم آخرت اندوهناك می باشد، شبها با اندوه می
گذراند، خوشا به حال او اگر پرده از پیش پرده او برداشته شود چه بسیار خواهد دید آنچه باعث شادي او خواهد گردد.
اي موسی! دنیا اندك است و ناچیز و فانی است، نه گنجایش آن دارد که ثواب مؤمنان در آن باشد و نه عقاب فاجران، پس
حسرت ابدي براي کسی است که ثواب آخرت خود را بفروشد به چشیدنی از دنیا که باقی نماند لذّت آن و به لیسیدنی که به
زودي برطرف
ص: 778
شود، پس چنان باش که من تو را امر می کنم و هر چه امر می کنم موجب رشد و صلاح است.
اي موسی! هرگاه بینی که توانگري رو به تو آورده بگو گناهی کرده ام که عقوبت آن در دنیا به من رسیده است، و هرگاه
بینی که پریشانی به تو رو کرده است بگو مرحبا به شعار صالحان، مباش جبار ستمکار، مباش قرین و همنشین ستمکاران.
اي موسی! عمر هر چند دراز باشد آخر فانی است، و چیزي را که در دنیا از تو بازگیرند و آخرش نعمت باقی آخرت باشد
به تو ضرر نمی رساند.
اي موسی! کتاب من به آواز بلند بر تو می خواند که بازگشت تو به کجا خواهد بود، پس چگونه به این حال دیده ها به
خواب می روند؟ چگونه جماعتی لذت زندگانی دنیا را می یابند؟ اگر نه این باشد که مدتها در غفلت مانده اند و متابعت
شقاوت خود کرده اند و شهوتهاي پیاپی را ادراك کرده اند و از کمتر از آنچه در کتاب گفته ام به جزع می آیند صدّیقان.
اي موسی! امر کن بندگان مرا که بخوانند مرا هر چند گناه کرده باشند بعد از آنکه اقرار کنند براي من که رحم کننده ترین
رحم کنندگانند و مستجاب کننده دعاي مضطرّانم و بلاها را برطرف می کنم و زمانها را بدل می کنم، نعمت را بعد از هر
بلائی می آورم و اندك عملی را شکر می کنم و جزاي بسیار می دهم و غنی می گردانم فقیر را، منم خداوند دائم عزیز قادر،
پس هر که پناه به تو آورد و بسوي تو ملتجی شود از گناهکاران بگو خوش آمده اي به گشاده ترین ساحتها، در ساحت عزت
و کرم پروردگار عالمیان بار افکنده اي، شاد باش که خدا توبه ات را قبول می کند، از براي ایشان طلب آمرزش از من بکن،
با ایشان مانند یکی از ایشان باش، بر ایشان تکبر و زیادي مکن به نعمتی که من به تو داده ام، بگو به ایشان که سؤال کنند از
من فضل و رحمت مرا که کسی بجز من مالک فضل و رحمت نیست، منم صاحب فضل عظیم.
خوشا به حال تو اي موسی! که پناه خطاکارانی و برادر گناهکارانی و همنشین مضطرّانی و استغفارکننده براي گناهکارانی، نزد
من منزلت پسندیده داري پس دعا کن
ص: 779
مرا با دل
پاك و زبان راستگو، چنان باش که من تو را امر کرده ام، اطاعت امر من بکن، تکبر و زیادتی مکن بر بندگان من به نعمتی
چند که من به تو عطا کرده ام که از تو نبوده است ابتداي آنها، و تقرّب جو بسوي من که من نزدیکم به تو بدرستی از تو
سؤال نکرده ام چیزي را که بر تو گران باشد برداشتن آن، همین از تو می خواهم که دعا کنی پس دعاي تو را مستجاب
گردانم و سؤال کنی پس من عطا کنم، و تقرّب جوئی بسوي من به رسانیدن رسالتها که من بر تو فرستاده ام و تأویلش را براي
تو بیان کرده ام.
اي موسی! نظر کن بسوي زمین که عن قریب قبر تو خواهد بود، دیده هاي خود را بلند کن بسوي آسمان که ملک پروردگار
عظیم توست، گریه کن بر نفس خود تا خود در دنیا هستی، و بترس از مهالک که تو را فریب ندهد زینت دنیا، و راضی به
ستم مشو و ستمکار مباش که من در کمین ستمکارانم که مظلومان را بر ایشان غالب گردانم.
اي موسی! حسنه را ده برابر جزا می دهم، گناه را یک برابر، باز آن قدر گناه می کنند که این یک برابر زیادتی می کند و
هلاك می شوند، و کسی را در عبادت با من شریک مکن، در همه امور میانه رو باش، دعا کن دعاي امیدواري که رغبت
نماید در ثوابهاي من و پشیمان باشد از کرده هاي خود بدرستی که تاریکی شب را روز برطرف می کند، همچنین حسنات،
گناهان تو را محو می کند؛ و تاریکی شب، روشنائی روز را زایل می کند، همچنین گناهان، حسنات بزرگ را سیاه می کند
«1»
.و در حدیث معتبر
از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: شیطان روزي به نزد موسی علیه السّلام آمد در وقتی که او با
پروردگار خود مناجات می کرد، پس ملکی از ملائکه به او گفت: چه امید از او داري؟ او در چنین حالی است و با پروردگار
خود مناجات می کند.
شیطان گفت: امید دارم از او آنچه امید داشتم از پدرش آدم در وقتی که در بهشت بود.
فرمود: از جمله آنها که حق تعالی با حضرت موسی علیه السّلام مناجات کرد آن بود که گفت:
ص: 780
اي موسی! قبول نمی کنم نماز را مگر از کسی که تواضع و فروتنی کند براي عظمت من، و لازم دل خود گرداند ترس مرا، و
روز خود را به یاد من قطع کند، و شب به سر نیاورد در حالی که مصرّ بر گناه باشد، و حقّ اولیا و دوستان مرا بشناسد.
موسی گفت: پروردگارا! مراد تو به اولیاء و احبّاء ابراهیم و اسحاق و یعقوبند؟
حق تعالی فرمود: اي موسی! ایشان چنین اند و دوستان منند، امّا مراد من اینها نبودند، بلکه مقصود من آن کسی بود که از
براي او خلق کردم آدم و حوّا را و از براي او آفریدم بهشت و دوزخ را.
حضرت موسی گفت: کیست او اي پروردگار من؟
فرمود: محمد و احمد نام اوست، نام او را از نام خود اشتقاق کردم، زیرا که یک نام من محمود است.
موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! مرا از امّت او بگردان.
حق تعالی فرمود: اي موسی! تو از امّت اویی، هرگاه او را بشناسی و منزلت او و منزلت اهل بیت او را نزد من بدانی بدرستی
که مثل او
و مثل اهل بیت او در میان سایر خلق من مثل فردوس است در میان سایر باغها که برگش هرگز خشک نمی شود و مزه اش
هرگز متغیر نمی شود، پس کسی که ایشان را و حقّ ایشان را بشناسد براي او نزد نادانی دانائی قرار می دهم، و در نزد تاریکی
نوري قرار می دهم، و اجابت او می کنم پیش از آنکه مرا بخواند و عطا می کنم به او پیش از آنکه از من سؤال کند.
اي موسی! هرگاه ببینی پریشانی را که به تو رو آورده است بگو: مرحبا خوش آمدي اي شعار شایستگان، چون ببینی توانگري
رو به تو آورده است بگو: سبب این گناهی است که عقوبتش را به زودي به من رسانیده اند، بدرستی که دنیا خانه عقوبت
است، آدم چون خطیئه کرد او را به عقوبت کردار او به دنیا فرستادم، و دنیا را لعنت کردم و آنچه را در دنیاست مگر چیزي
که از براي من باشد و رضاي من در آن حاصل شود.
اي موسی! بدرستی که بندگان شایسته من زهد دنیا و ترك آن را اختیار کردند به قدر علم ایشان به من و شناختن ایشان مرا،
و سایر خلق من رغبت در دنیا کردند به قدر نادانی
ص: 781
ایشان و نشناختن ایشان مرا، هیچ یک از خلق من دنیا را تعظیم نکرد و بزرگ ندانست که دیده اش روشن گردد و نفعی از آن
«1» بیابد، هیچ یک از بندگان من دنیا را حقیر نشمرده اند مگر آنکه منتفع شد از دنیا
.به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: چون حق تعالی حضرت موسی علیه السّلام را مبعوث گردانید و
او
را برگزید، دریا را براي او شکافت، بنی اسرائیل را از فرعون نجات بخشید، الواح تورات را به او کرامت فرمود، گفت:
پروردگارا! مرا گرامی داشتی به کرامتی که کسی را پیش از من چنان گرامی نداشته اي.
حق تعالی فرمود که: اي موسی! مگر نمی دانی که محمد بهتر است نزد من از جمیع ملائکه من و از جمیع خلق من؟
حضرت موسی گفت: پروردگارا! اگر محمد نزد تو گرامی تر است از جمیع خلق تو، آیا در آل پیغمبران کسی گرامی تر از
آل من هست؟
حق تعالی فرمود: اي موسی! مگر نمی دانی که فضل آل محمد بر جمیع آل پیغمبران مانند فضل محمد است بر جمیع
پیغمبران؟
موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! هرگاه آل محمد چنین اند، آیا در میان امّت پیغمبران امّتی بهتر از امّت من هستند که ابر
را بر ایشان سایه افکن گردانیدي، منّ و سلوي را بر ایشان فرستادي، دریا را براي ایشان شکافتی؟
حق تعالی فرمود: اي موسی! مگر نمی دانی که فضیلت امّت محمد بر جمیع امّتها مثل فضیلت آن حضرت است بر سایر خلق
من؟
موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! چه بودي اگر ایشان را من می دیدم.
حق تعالی وحی فرمود: اي موسی! تو هرگز ایشان را نخواهی دید، این وقت ظهور ایشان نیست و لیکن ایشان را در بهشتهاي
عدن و فردوس خواهی دید در حضور محمد که در نعمتهاي بهشت خواهند گردید و به لذّتهاي آن متنعّم خواهند بود، آیا می
خواهی سخن
ص: 782
ایشان را به تو بشنوانم؟
گفت: بلی خداوندا!
حق تعالی فرمود: نزد من بایست و کمر خدمت بر میان بند مانند ایستادن بنده ذلیلی نزد پادشاه جلیلی.
چون حضرت موسی چنین کرد حق تعالی ندا
لبّیک اللّهم لبّیک لا شریک لک » : فرمود: اي امّت محمد! پس همه جواب گفتند به قدرت الهی از پشت پدران و شکم مادران
پس حق تعالی این اجابت را شعار حجّ ایشان گردانید. « لبّیک انّ الحمد و النّعمه لک و الملک لا شریک لک
پس حق تعالی ندا فرمود: اي امّت محمد! قضا و حکم من بر شما آن است که رحمت من پیشی گرفته است بر غضب من و
عفو من پیش از عقاب من است، پس مستجاب کردم براي شما پیش از آنکه مرا دعا کنید و عطا کردم به شما پیش از آنکه از
من سؤال کنید، هر که از شما به نزد من آید که شهادت دهد به وحدانیّت من و شهادت دهد که محمد بنده و رسول من است
و صادق است در گفتار خود و محقّ است در کردار خود و شهادت دهد که علی بن ابی طالب برادر و وصی و خلیفه آن
حضرت است، و التزام کند اطاعت علی را چنانچه التزام کرده است اطاعت محمد را، و شهادت دهد که اولیاء و دوستان
برگزیده معصوم او که به عجایب معجزات خدا و دلایل حجتهاي او بعد از ایشان ممتازند خلیفه هاي خدایند، او را داخل
بهشت گردانم هر چند گناه او مانند کف دریاها بوده باشد.
پس چون خدا مبعوث گردانید پیغمبر ما محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم را، به آن حضرت وحی فرستاد وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ
«1» الطُّورِ إِذْ نادَیْنا
پس حق تعالی به محمد .« اي محمد! نبودي در جانب کوه طور در وقتی که ما ندا کردیم امّت تو را به این کرامت » : یعنی
صلّی اللّه علیه و آله و سلم وحی کرد که: بگو حمد و سپاس خداوندي را که پروردگار عالمیان است بر این نعمت که مرا
الحمد للّه ربّ » مخصوص گردانید به این فضیلت، و به امّت آن حضرت فرمود: بگوئید
ص: 783
سپاس می کنیم خداوندي را که پروردگار عالمیان است بر آنچه ما را به » : یعنی « العالمین علی ما اخت ّ ص نا به من هذه الفضائل
«1» « آن مخصوص گردانید از این فضیلتها
.و در حدیث معتبر دیگر منقول است که: حضرت امام رضا علیه السّلام به رأس الجالوت که اعلم علماي یهود بود فرمود: تو را
سوگند می دهم به ده آیت که خدا بر موسی علیه السّلام فرستاد که آیا در تورات نیست خبر محمد به این نحو: چون بیایند
امّت آخر که اتباع پیغمبر شتر سوارند خدا را تسبیح و تنزیه خواهند کرد بسیار به تسبیحی تازه در معبدهاي تازه، پس بنی
اسرائیل پناه به ایشان ببرند و به پیغمبر ایشان تا دلهاي ایشان مطمئن گردد، بدرستی که در دست ایشان خواهد بود شمشیرها
که انتقام بکشند از امّتهائی که کافر شوند به آن پیغمبر در اقطار زمین، آیا چنین در تورات ننوشته است؟
رأس الجالوت گفت: بلی.
پس فرمود: اي یهودي! موسی وصیت کرد بنی اسرائیل را، به ایشان گفت که: بزودي خواهد آمد بسوي شما پیغمبري از
برادران شما پس به او تصدیق کنید و از او بشنوید، آیا از براي بنی اسرائیل برادران بغیر از فرزندان اسماعیل هستند؟
رأس الجالوت گفت: این سخن موسی علیه السّلام را ما انکار نمی کنیم، امّا می خواهیم از تورات بر من ظاهر کنی.
فرمود: آیا انکار می کنی که در تورات هست
که آمد نور از کوه طور سینا و روشنی داد براي ما از کوه ساعیر و ظاهر شد بر ما از کوه فاران، پس نوري که از کوه طور بود
وحی بود که خدا بر موسی علیه السّلام فرستاد و در کوه ساعیر وحیی بود که بر حضرت عیسی فرستاد، امّا کوه فاران از
«2» کوههاي مکه است و میان آن و مکه یک روز راه است و آن وحی است که بر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرستاد
.این حدیث بسیار طول دارد، به مناسبت این جزو آن را در این مقام ذکر کردیم.
ص: 784
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: بنی اسرائیل به خدمت موسی علیه السّلام آمدند سؤال کردند
که از حق تعالی سؤال کند که هرگاه ایشان باران خواهند، باران بفرستد، چون نخواهند، نفرستد.
چون موسی علیه السّلام از جانب ایشان این سؤال کرد، به اجابت مقرون گردید، پس ایشان شخم کردند آنچه می خواستند
تخم پاشیدند باران طلبیدند، آنچه خواستند آمد، و چون نخواستند ایستاد، و همچنین هر وقت که باران می طلبیدند می آمد و
چون منع می کردند می ایستاد، تا آنکه زراعتهاي ایشان بسیار قوي و بلند شد مانند نیستانها؛ چون درو می کردند هیچ دانه
نداشت، همه کاه شد! پس به فریاد آمدند نزد موسی علیه السّلام و این حال را شکایت کردند.
حق تعالی وحی فرستاد به موسی علیه السّلام که: من براي بنی اسرائیل تقدیر می کردم، آنچه موافق مصلحت ایشان بود بعمل
«1» می آوردم، ایشان به تقدیر من راضی نشدند پس ایشان را به تدبیر ایشان گذاشتم تا چنین شد که دیدي
.و به
سندهاي صحیح از امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام رضا علیهم السّلام منقول است که: در توراتی که تغییر نیافته است
نوشته است که: موسی از پروردگار خود سؤال کرد که:
آیا نزدیکی تو به من که با تو آهسته راز بگویم، یا دوري که تو را بلند بخوانم و ندا کنم؟
پس خدا به او وحی کرد که: اي موسی! من همنشین آن کسم که مرا یاد کند.
پس موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! کی در سایه تو خواهد بود در روزي که سایه اي بجز سایه عرش تو نباشد؟
فرمود: آنها که مرا یاد می کنند پس من ایشان را یاد می کنم، و با یکدیگر محبت می کنند از براي رضاي من پس ایشان را
من دوست می دارم، ایشانند هرگاه که خواهم عذابی بر اهل زمین بفرستم به برکت ایشان نمی فرستم.
پس گفت: پروردگارا! بر من حالی چند می گذرد که تو را از آن بزرگتر می دانم که تو را
ص: 785
در آن احوال یاد کنم.
«1» حق تعالی فرمود: اي موسی! در همه حال مرا یاد کن که ذکر من در همه حال نیکو است
.مؤلف گوید: شاید مراد حضرت موسی آن بوده باشد که: آیا آداب دعا در درگاه آن است به روش نزدیکان تو را بخوانیم
آهسته، یا به روش دوران فریاد کنیم؟ فرمود که: مرا همنشین خود دانید، آهسته بخوانید. و اگر نه موسی علیه السّلام می
دانست که خدا به علم و علیت به همه چیز نزدیک است، از همه چیز به همه چیز نزدیکتر است، و محتمل است که این سؤال
را نیز مانند سؤال رؤیت از جانب قوم خود کرده باشد.
و به سند
معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی وحی فرستاد به موسی علیه السّلام که: اي موسی! چه
مانع شده است تو را از مناجات من؟
گفت: پروردگارا! جلالت تو مرا مانع شده است از آنکه تو را مناجات کنم با گند دهان من که از روزه به هم رسیده است.
«2» پس حق تعالی وحی کرد بسوي او که: اي موسی! بوي دهان روزه دار نزد من از بوي مشک خوشایندتر است
.و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: هر جا که در قرآن یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا* واقع شده است، در
«3» است « یا أیها المساکین » تورات به جاي آن
، یعنی:
اي گروه مسکینان و بیچارگان.
و در روایت دیگر منقول است که در تورات مکتوب است که: اگر دوستان خدائید آرزوي مرگ کنید، لهذا حق تعالی در
اي گروه یهود! اگر گمان می کنید که شما دوستان خدائید نه سایر مردم پس » : قرآن به یهود خطاب فرمود در سوره جمعه که
آرزوي مرگ کنید
ص: 786
«1» « اگر راست می گوئید
«2» .
از ابن عباس منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: حق تعالی با موسی بن عمران علیه السّلام صد و
بیست و چهار هزار کلمه مناجات کرد در سه شبانه روز که در آن مدت موسی علیه السّلام چیزي نخورد و نیاشامید، پس چون
بسوي بنی اسرائیل برگشت کلام آدمیان را شنید، دشمن داشت کلام ایشان را به سبب آنچه در گوش آن حضرت مانده بود
«3» از لذت کلام خداوند عالمیان
.و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین صلوات اللّه
علیه منقول است که خداوند عالمیان به موسی بن عمران وحی کرد که: اي موسی! حفظ کن وصیت مرا از براي تو به چهار
چیز: اول آنکه تا ندانی که گناهانت آمرزیده شده است به عیبهاي دیگران مشغول مشو؛ دوم آنکه تا ندانی که گنجهاي من
تمام نشده است به سبب روزي خود غمگین مباش؛ سوم آنکه تا ندانی که پادشاهی من زایل نمی شود امید از غیر من مدار؛
«4» چهارم آنکه تا ندانی که شیطان مرده است از مکر او ایمن مباش
.به دو سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: در تورات چهار کلمه نوشته شده است، و در پهلوي آنها
چهار کلمه نوشته شده است، امّا چهار کلمه اول: هر که صبح کند اندوهناك براي امور دنیاي خود، پس گردیده است
غضبناك بر پروردگار خود؛ و هر که صبح کند و شکایت کند مصیبتی را که بر او نازل گردیده باشد، پس نکرده است مگر
شکایت پروردگار خود را؛ و هر که به نزد مالداري برود و فروتنی نزد او بکند براي آنکه از دنیاي او بهره اي بیابد، دو ثلث
دین او می رود؛ کسی که کتاب خدا را خوانده باشد و کاري بکند که به جهنم رود پس استهزاء به آیات خدا کرده خواهد
بود.
امّا آن چهار کلمه دیگر: آنچه می کنی جزا می یابی؛ هر که پادشاه و صاحب اختیار شد،
ص: 787
می خواهد همه اموال از او باشد؛ کسی که در کارها مشورت با مردم نکند، پشیمان می شود؛ و پریشانی و احتیاج به مردم،
«1» مرگ بزرگ است
.در حدیث صحیح دیگر فرمود که: حق تعالی جلّ شأنه به موسی
علیه السّلام وحی نمود که:
اي موسی! خلقی نیافریده ام که دوست تر دارم از بنده مؤمن خود، او را مبتلا نمی گردانم مگر براي مصلحت او، و او را
عافیت نمی دهم مگر براي مصلحت او، و من داناترم به آنچه صلاح بنده من در آن است، پس باید که صبر کند بر بلاي من و
شکر کند بر نعمتهاي من و راضی باشد به قضاي من تا بنویسم او را از صدّیقان نزد خود هرگاه عمل به رضاي من کند و
«2» اطاعت امر من نماید
.به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: از جمله کلماتی که خدا مناجات کرد در کوه طور با
موسی علیه السّلام این بود که: اي موسی! به قوم خود برسان که تقرّب نمی جویند تقرّب جویندگان نزد من به مثل گریستن از
ترس من، عبادت نمی کنند مرا عبادت کنندگان به مثل پرهیزکاري از آنچه من حرام کرده ام، و زینت نمی یابند زینت
کنندگان به مثل ترك کردن در دنیا چیزي چند را که احتیاج به آنها ندارند.
پس موسی علیه السّلام گفت: اي کریمترین کریمان! پس چه ثواب می دهی ایشان را بر این کارها؟
فرمود: اي موسی! امّا آنها که تقرّب می جویند بسوي من به گریستن از ترس من، پس ایشان در بلندترین منازل بهشت خواهند
بود، و کسی با ایشان در این مرتبه شریک نخواهد بود؛ امّا آنها که مرا عبادت می کنند به ترك محرّمات من، پس من تفتیش
اعمال مردم می کنم در قیامت و شرم می دارم از آنکه تفتیش احوال ایشان بکنم؛ امّا آنان که تقرّب می جویند بسوي من به
ترك دنیا، پس مباح می گردانم از براي ایشان تمام
«3» بهشت را که هر جا که خواهند از آن ساکن شوند
.ص: 788
و در حدیث معتبر منقول است که: روزي حضرت موسی علیه السّلام نشسته بود که ناگاه شیطان به نزد آن حضرت آمد و
کلاهی در سر داشت به رنگهاي مختلف، پس کلاه را از سر برداشت به نزدیک آن حضرت آمد، موسی گفت: تو کیستی؟
گفت: ابلیس.
موسی علیه السّلام گفت: خانه تو را خدا نزدیک خانه هیچ کس نگرداند، این کلاه را براي چه به سر گذاشته اي؟
گفت: دلهاي فرزندان آدم را به این رنگ آمیزها می ربایم.
حضرت موسی گفت: مرا خبر ده به آن گناهی که چون فرزند آدم آن را بکند تو بر او مسلّط می شوي.
گفت: وقتی که به خود عجب آورد و عمل خود را بسیار شمارد و گناه خود را کم شمارد. پس گفت: اي موسی! هرگز
خلوت مکن با زنی که بر تو حرام باشد که هر که با چنین زنی خلوت کند من خود متوجه گمراه کردن او می شوم و او را به
اصحاب خود وانمی گذارم و سعی می کنم که او را به معصیت اندازم، زنهار که با خدا عهد مکن که هر که با خدا عهد کند
خود متوجه آن می شوم و به اصحاب خود او را نمی گذارم و سعی می کنم که نگذارم او به عهد خود وفا کند، هرگاه قصد
تصدّقی بکنی زود بعمل آور که هر که قصد تصدّقی بکند باز خود متوجه او می شوم و او را به اعوان خود نمی گذارم و
«1» جهد می کنم تا طاقت دارم که او را پشیمان کنم
.در حدیث معتبر از حضرت امام صادق علیه السّلام منقول است که: در
زمان حضرت موسی علیه السّلام پادشاه جباري بود، و مرد صالحی در زمان او بود به نزد آن پادشاه رفت براي شفاعت در
قضاي حاجت مؤمنی، پادشاه شفاعت او را قبول نمود و حاجت آن مؤمن را برآورد. پس پادشاه و آن مرد صالح هر دو در
یک روز مردند، مردم از براي مردن پادشاه در بازارها را بستند، تا سه روز مشغول دفن و تعزیه پادشاه شدند؛ آن بنده صالح
در خانه
ص: 789
خود مرده افتاده بود، تا سه روز کسی به او نپرداخت تا آنکه جانوران زمین روي او را خوردند، پس حضرت موسی بعد از سه
روز او را دید مناجات کرد با پروردگار خود که:
پروردگارا! آن دشمن توست، او را به آن اعزاز و اکرام دفن نمودند، و این دوست توست و به این حال در اینجا افتاده است!
پس حق تعالی وحی نمود بسوي او که: این دوست من از آن پادشاه جبار حاجتی طلبید براي مؤمنی و حاجت او را برآورد،
آن پادشاه را به جزاي آنکه حاجت دوست مرا روا کرد چنان کردم، و جانوران زمین را بر روي این مؤمن مسلّط نمودم براي
«1» آنکه از آن پادشاه جبار سؤال کرد
.و به سند معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام منقول است که: موسی علیه السّلام مناجات کرد با حق تعالی که:
پروردگارا! کیستند مخصوصان تو که ایشان را در روز قیامت در سایه عرش خود جا می دهی در روزي که سایه اي بجز سایه
عرش نباشد؟
پس حق تعالی وحی کرد بسوي او که: آنها که دلهاي ایشان پاك است از صفات ذمیمه و از خواهش
گناهان و شک و شبهه، و دست ایشان خالی است از مال دنیا، چون مرا یاد می کنند عظمت و جلال من در نظر ایشان جلوه
می کند، آنان که اکتفا به طاعت من می کنند چنانچه طفل شیرخواره به شیر اکتفا می کند، آنان که پناه به مساجد من می
آورند چنانچه کرکسها به آشیانه هاي خود پناه می برند، آنان که چون می بینند که معصیت مرا مردم مرتکب می شوند به
«2» غضب می آیند مانند پلنگی که به خشم آید
.و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی وحی نمود بسوي موسی علیه السّلام که: اي موسی!
مرا شکر کن چنانچه حقّ شکر من است.
موسی گفت: پروردگارا! چگونه شکر کنم تو را چنانچه حقّ شکر کردن توست و حال آنکه هر شکر که کنم آن شکر نیز
نعمت توست که مرا توفیق آن کرامت کردي؟
ص: 790
حق تعالی فرمود: اي موسی! چون دانستی که از شکر من عاجزي و شکر هم نعمت من است، مرا شکر کردي چنانچه شکر حقّ
«1» من است
.و در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حق تعالی وحی نمود به موسی علیه السّلام که: مرا دوست
دار و مرا دوست گردان نزد خلق من.
موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! می دانی که هیچ کس نزد من از تو محبوبتر نیست، امّا با دلهاي بندگان چه کنم؟
«2» حق تعالی وحی فرستاد به او که: نعمتهاي مرا به یاد ایشان بیاور تا مرا دوست دارند
.در حدیث صحیح از آن حضرت منقول است که: موسی علیه السّلام از حق تعالی سؤال کرد اول زوال شمس را که اول وقت
ظهر
است به او بشناساند. پس حق تعالی ملکی را موکّل گردانید که هرگاه زوال بشود حضرت را اعلام نماید.
پس روزي آن ملک گفت: اي موسی! زوال شد.
گفت: چه وقت؟
«3» گفت: آن وقت که گفتم، و تا این احوال را پرسیدي آفتاب پانصدساله راه حرکت کرد
.به سند معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: وحی الهی به موسی علیه السّلام رسید که: اي موسی! یکی
از اصحاب تو نمّامی می کند بر تو و سخن تو را به دشمنان تو می گوید، از او حذر کن.
گفت: پروردگارا! من او را نمی شناسم، او را به من بشناسان تا از او حذر کنم.
حق تعالی فرمود که: من بر او عیب کردم سخن چینی را، تکلیف می کنی مرا که نمّامی کنم.
موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! پس من چون کنم؟
ص: 791
فرمود: اصحاب خود را ده تن ده تن جدا کن و قرعه بینداز میان ایشان، قرعه به نام آن ده تن بیرون خواهد آمد که او در میان
ایشان است، پس میان آن ده نفر قرعه بینداز تا او پیدا شود.
چون آن مرد دید که موسی علیه السّلام قرعه می اندازد و او رسوا خواهد شد برخاست و گفت:
«1» یا رسول اللّه! من بودم که این کار می کردم، دیگر نخواهم کرد
.در حدیث معتبر دیگر منقول است که حضرت موسی علیه السّلام شخصی را در زیر عرش الهی دید گفت: پروردگارا! کیست
این که او را مقرّب خود گردانیده اي تا در زیر عرش خود او را جا داده اي؟
حق تعالی فرمود: اي موسی! این عاقّ پدر و مادر نبود و حسد نبرد بر مردم به آنچه به ایشان داده ام از
«2» فضل خود
.به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی مناجات کرد با موسی علیه السّلام که: میل مکن به دنیا
مانند میل کردن ظالمان و میل کردن کسی که دنیا را پدر و مادر خود قرار داده است.
اي موسی! اگر تو را به تو واگذارم هرآینه غالب شود بر تو محبت دنیا و زینتهاي آن.
اي موسی! ترك کن از دنیا آنچه تو را به آن احتیاج نیست، نظر میفکن در دنیا بسوي آنان که مفتون گردیده اند به دنیا و
ایشان را به خود گذاشته ام، بدان که هر فتنه که هست تخم آن محبت دنیا است، آرزو مکن حال کسی را که مردم از او
راضیند تا بدانی که من از او راضیم، آرزو مکن حال کسی را که مردم اطاعت او می کنند و متابعت او می نمایند بر غیر حق
«3» که آن موجب هلاك او و هلاك اتباع اوست
.در حدیث معتبر دیگر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که موسی علیه السّلام مناجات کرد که: پروردگارا! کدام
یک از بندگان را بیشتر دشمن می داري؟
ص: 792
فرمود: آنکه در شب مانند مردار در رختخواب افتاده است و روز خود را به بطالت می گذراند.
پرسید: پروردگارا! چه ثواب دارد کسی که بیماري را عیادت کند؟
فرمود: موکّل می گردانم به او ملکی را که او را در قبر عیادت کند تا محشور شود.
پرسید: پروردگارا! چه ثواب دارد کسی که غسل دهد میتی را؟
فرمود: او را از گناهان بیرون می آورم مانند روزي که از مادر متولد شده باشد.
پرسید: پروردگارا! چه ثواب دارد کسی که تشییع جنازه مؤمنی بکند؟
فرمود: ملکی چند را
موکّل می گردانم که با ایشان علمها باشد که در محشر او را مشایعت نمایند.
پرسید که: چه ثواب دارد کسی که تعزیت گوید فرزند مرده اي را؟
«1» فرمود: او را در سایه عرش جا می دهم در روزي که سایه اي بجز سایه عرش نباشد
.به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت موسی علیه السّلام بر شخصی گذشت که دست بسوي
آسمان بلند کرده بود و دعا می کرد، پس موسی علیه السّلام پی کار خود رفت، بعد از هفت روز به آن مکان برگشت دید
که باز دست او به دعا بلند است و تضرع می کند و حاجت خود را می طلبد.
پس حق تعالی وحی نمود بسوي او که: اي موسی! اگر دعا کند آن قدر که زبانش بیفتد دعاي او را مستجاب نکنم تا بسوي
«2» من از راهی بیاید که من امر کرده ام از آن راه بیاید
، یعنی ولایت تو داشته باشد و متابعت تو نماید. و آن مرد می خواست که از غیر راه متابعت موسی علیه السّلام به خدا برسد.
در حدیث حسن از آن حضرت منقول است که: روزي حضرت موسی علیه السّلام به جانب کوه طور رفت، شخصی از نیکان
اصحاب خود را با خود برد، چون به کوه طور رسید آن
ص: 793
شخص را در دامنه کوه نشانید و خود بالا رفت و با پروردگار خود مناجات کرد، چون برگشت دید آن شخص را سبع دریده
و رویش را خورده است، پس حق تعالی به او وحی کرد: آن مرد را نزد من گناهی بود، خواستم که چون به نزد من آید هیچ
گناه با او نباشد لهذا او
.«1» را به این نحو از دنیا بردم
به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی به موسی علیه السّلام وحی نمود که: گاه باشد که یکی
از بندگان من تقرّب جوید بسوي من به یک حسنه و او را حکم دهم در بهشت هر جا که خواهد، به او دهند.
موسی علیه السّلام پرسید: آن حسنه کدام است؟
.«2» فرمود: آن است که راه رود در حاجت برادر مؤمن خود
به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حضرت موسی با پروردگار خود مناجات نمود و گفت:
پروردگارا! کدام یک از خلق را دشمن تر می داري؟
فرمود: آن کسی که مرا متهم دارد.
موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! کسی از خلق تو هست که تو را متهم دارد؟
فرمود: بلی، آن که طلب خیر از من می کند، من آنچه خیر او در آن است براي او مقدّر می گردانم پس به آن راضی نمی
.«3» شود و مرا متهم می دارد
در حدیث صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که در تورات نوشته است: اي فرزند آدم! از کارهاي دنیا خود را
فارغ گردان براي عبادت من تا پر گردانم دل تو را از خوف خود، و اگر خود را فارغ نگردانی براي بندگی من دل تو را پر
.«4» نمایم از مشغولی به دنیا، پس هرگز احتیاج تو بر طرف نشود و تو را به طلب دنیا بگذارم
به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حبس شد وحی از موسی بن
ص: 794
عمران علیه السّلام سی صباح، پس بالا رفت بر کوهی در شام که آن را
می گفتند، گفت: « اریحا »
پروردگارا! چرا از من وحی و کلام خود را حبس نمودي؟ آیا از براي گناهی است که کرده ام؟ پس اینک من پیش تو
ایستاده ام، آن قدر مرا عقاب نما که خشنود گردي؛ و اگر براي گناهان بنی اسرائیل حبس نموده اي پس عفو قدیم تو را براي
ایشان طلب می کنم.
پس حق تعالی به او وحی نمود: اي موسی! می دانی که چرا تو را مخصوص به وحی و سخن گفتن با تو گردانیدم میان همه
خلق خود؟
گفت: نمی دانم اي پروردگار من.
فرمود: اي موسی! علم من به همه خلق احاطه نموده است، و در میان ایشان کسی را ندیدم که شکستگی و فروتنی او نزد من از
تو بیشتر باشد، لهذا تو را مخصوص به وحی و کلام خود گردانیدم.
پس حضرت موسی هرگاه نماز می کرد، از جاي نماز خود برنمی خاست تا گونه راست و گونه چپ روي خود را بر زمین
.«1» می گذاشت
از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که در الواح نوشته بود: شکر کن مرا و پدر و مادر خود را تا تو
را از بلاها و فتنه هائی که باعث هلاك می شوند نگاه دارم، و عمرت را دراز گردانم و تو را زنده دارم به زندگانی نیکو بعد
.«2» از انقضاي زندگانی دنیا، و تو را زندگی کرامت کنم از این زندگانی بهتر
به سندهاي معتبر منقول است که: اسم اعظم هفتاد و سه حرف است، و چهار حرف آن را خدا به موسی علیه السّلام عطا فرمود
.«3»
و در حدیث موثق از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که در تورات نوشته است که: اي فرزند آدم! مرا
یاد کن در وقتی که بر کسی غضب کنی تا تو را یاد کنم در هنگام غضب خود پس تو را هلاك نکنم در میان آنها که هلاك
می کنم، و هرگاه کسی بر تو ستمی کند راضی
ص: 795
.«1» شو به انتقام کشیدن من از براي تو زیرا که انتقام من از براي تو بهتر است از انتقام تو از براي خود
در حدیث صحیح دیگر فرمود که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: حق تعالی به موسی بن عمران وحی نمود که:
اي پسر عمران! حسد مبر بر مردم به آنچه به ایشان عطا کرده ام از فضل خود، و چشم مینداز از روي خواهش بسوي آنها،
بدرستی که حسود راضی نیست به نعمتهاي من که به او داده ام و منع کننده است قسمتی را که در میان بندگانم کرده ام،
.«2» کسی که چنین باشد من از او نیستم و او از من نیست
از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: بنی اسرائیل بسوي موسی علیه السّلام شکایت کردند که: پیسی در میان
.«3» ما بسیار شده است. پس حق تعالی وحی فرستاد بسوي موسی که: امر کن ایشان را به خوردن گوشت گاو با چغندر
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که در تورات نوشته است: شکر کن هر کس را که نعمتی به تو
رساند، و انعام کن بر کسی که تو را شکر کند، بدرستی که نعمتها را زوال نمی باشد هرگاه آنها را شکر کنند، و بقائی نمی
باشد نعمتها را هرگاه کفران کنند، و شکر سبب مزید نعمت است و موجب ایمنی از
.«4» بلاها است
و در حدیث موثق از آن حضرت منقول است که در تورات نوشته است که: هر که زمینی را یا آبی را بفروشد، به عوض آن،
.«5» زمین یا آب نخرد قیمت آن باطل می شود و از آن منتفع نمی شود
و در روایت دیگر وارد است که: حضرت موسی بر شهري از شهرهاي بنی اسرائیل عبور کرد دید توانگران ایشان پلاسها
پوشیده اند، و خاك بر سر ریخته اند و بر پا ایستاده اند
ص: 796
و آب دیده ایشان بر روي ایشان جاري است، پس موسی علیه السّلام رحم کرد بر ایشان و گریست و گفت: خداوندا! اینها
فرزندان یعقوبند و به درگاه تو پناه آورده اند مانند کبوتري که به آشیانه خود پناه برد، و فریاد می کنند مانند گرگان و ناله
می کنند مانند سگان.
پس حق تعالی وحی فرستاد به حضرت موسی که: چرا چنین می کنند؟ مگر خزانه رحمت من تمام شده است؟ یا توانگري من
کم شده است؟ یا نیستم من رحم کننده ترین رحم کنندگان؟ و لیکن اعلام کن ایشان را که من دانایم به آنچه در سینه
.«1» هاست، مرا می خوانند و دل ایشان با من نیست و مایل به دنیا است
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: روزي حضرت موسی علیه السّلام اصحاب خود را موعظه می کرد، ناگاه مردي برخاست و
پیراهن خود را درید. پس حق تعالی وحی فرمود که: اي موسی! بگو دلش را براي من بشکافد، و آنچه نمی خواهم از دلش
بیرون کند، جامه چاك نمودن چه فایده دارد؟
پس فرمود که: روزي موسی علیه السّلام به شخصی از اصحاب گذشت، و او در سجده بود، چون از حاجت خود برگشت دید
که
او هنوز در سجده است، پس حضرت موسی گفت که: اگر حاجت تو در دست من می بود هرآینه از براي تو برمی آوردم.
پس حق تعالی وحی فرستاد که: اي موسی! اگر آن قدر سجده کند که گردنش جدا شود از او قبول نکنم تا برگردد از آنچه
.«2» من نمی خواهم بسوي آنچه من می خواهم
مؤلف گوید: ممکن است که مراد اعتقادات بد باشد که حق تعالی از او می دانست، و اللّه یعلم.
فصل یازدهم در بیان کیفیت وفات حضرت موسی و هارون علیهما السّلام و احوال حضرت یوشع علیه السّلام و ذکر قصه بلعم بن باعور
است
به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حضرت موسی مناجات کرد که:
پروردگارا! من راضیم به آنچه قضا کرده اي و مقدّر نموده اي، آیا بزرگ را می میرانی و کودك خرد را می گذاري؟!
حق تعالی فرمود: اي موسی! آیا راضی نیستی که من روزي ده و متکفّل احوال ایشان باشم؟
.«1» حضرت موسی علیه السّلام گفت: بلی پروردگارا! راضیم تو نیکو وکیلی و نیکو کفیلی
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت موسی روزي به هارون علیه السّلام گفت: بیا همراه
برویم به کوه طور. چون روانه شدند ناگاه در اثناء راه خانه اي دیدند که بر در آن خانه درختی بود هرگز آن خانه و آن
درخت را پیشتر ندیده بودند و بر روي آن درخت دو جامه گذاشته بودند، در میان خانه تختی بود.
پس موسی علیه السّلام به هارون علیه السّلام گفت: جامه هاي خود را بینداز و این دو جامه را بپوش و داخل این خانه شو و بر
روي این تخت بخواب، پس هارون علیه السّلام چنین کرد، چون بر روي تخت خوابید حق تعالی قبض روح او نمود و خانه با
درخت و تخت به آسمان
رفت، و
ص: 798
حضرت موسی بسوي بنی اسرائیل برگشت ایشان را اعلام کرد که حق تعالی قبض روح هارون نمود و او را به آسمان برد.
بنی اسرائیل گفتند: دروغ می گوئی، تو او را کشته اي براي آنکه ما او را دوست می داشتیم، و او به ما مهربان بود.
پس حضرت موسی به حق تعالی شکایت کرد افتراي بنی اسرائیل را نسبت به او، پس خدا امر فرمود ملائکه را که هارون علیه
السّلام را از آسمان فرود آوردند بر روي تختی در میان زمین و آسمان بازداشتند تا بنی اسرائیل او را دیدند، دانستند که او
.«1» مرده است، و موسی علیه السّلام او را نکشته است
و در روایت دیگر وارد شده است که هارون علیه السّلام به سخن آمد بر روي تخت و گفت که:
.«2» من مرده ام و موسی مرا نکشته است
در حدیث معتبر دیگر فرمود که: گریبان براي مردن پدر و برادر می توان درید چنانچه موسی براي مردن هارون گریبان خود
.«3» را درید
به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که حضرت موسی علیه السّلام از حق تعالی سؤال کرد که:
پروردگارا! برادرم هارون مرد، او را بیامرز.
خدا به او وحی فرستاد که: اي موسی! اگر سؤال کنی براي آمرزش گذشتگان و آیندگان همه را بیامرزم بغیر از کشنده حسین
.«4» بن علی علیه السّلام که البته انتقام از کشنده او خواهم کشید
در چند حدیث معتبر و حسن از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: چون مدت عمر حضرت موسی به آخر
رسید، ملک موت به نزد آن حضرت آمد و گفت: السلام علیک اي کلیم
خدا!
موسی علیه السّلام گفت: و علیک السلام کیستی تو؟
ص: 799
گفت: من ملک موتم.
موسی علیه السّلام گفت: براي چه آمده اي؟
گفت: آمده ام که قبض روح تو بکنم.
موسی علیه السّلام گفت: از کجا قبض روح من می کنی؟
گفت: از دهان تو.
موسی علیه السّلام گفت: چگونه از دهان من قبض روح می کنی و حال آنکه به این دهان با پروردگار خود سخن گفته ام؟
گفت: پس از دستهاي تو قبض روح تو می کنم.
موسی علیه السّلام گفت: چگونه از دستهاي من قبض روح من می کنی و به این دستها تورات را برداشته ام؟
گفت: پس از پاهاي تو.
موسی علیه السّلام گفت: به این پاها به کوه طور رفته ام و با خدا مناجات کرده ام.
گفت: پس از دیده هاي تو.
موسی علیه السّلام گفت: به این دیده ها پیوسته با امید بسوي رحمت پروردگار خود نظر کرده ام.
گفت: پس از گوشهاي تو.
موسی علیه السّلام گفت: به این گوشها کلام پروردگار خود را شنیده ام.
پس حق تعالی به ملک موت وحی نمود که: قبض روح او مکن تا خود اراده کند. ملک موت بیرون آمد. موسی علیه السّلام
بعد از آن مدتی زنده ماند، پس روزي یوشع علیه السّلام را طلبید و به او وصیت نمود، او را وصیّ خود گردانید و امر کرد
یوشع را که وصیت را یا امر رفتن موسی علیه السّلام را پنهان دارد و امر کرد که یوشع بعد از انقضاي عمر خود به دیگري که
خدا بفرماید وصیت کند. و از قوم خود غایب شد و در ایّام غیبت خود به مردي رسید که قبري می کند، موسی علیه السّلام
گفت: می خواهی که تو را یاري کنم بر کندن این قبر؟ گفت: بلی. پس اعانت
او کرد تا قبر را کندند و لحد را درست کردند.
پس آن مرد اراده کرد که برود و در لحد بخوابد تا ببیند که درست کنده شده است،
ص: 800
موسی علیه السّلام گفت: باش که من می روم که ملاحظه کنم. چون حضرت موسی رفت در قبر خوابید خدا پرده از پیش
چشم او برداشت تا جاي خود را در بهشت دید، پس گفت:
پروردگارا! مرا بسوي خود قبض کن. پس ملک موت در همانجا قبض روح مطهر او نمود و در همان قبر او را دفن کرد و
خاك بر روي او ریخت. آن مردي که قبر را می کند ملکی بود در صورت آدمی، و موت آن حضرت در مدت تیه بود.
پس منادي از آسمان ندا کرد که: مرد موسی کلیم خدا، و کدام زنده است که نمی میرد؟! پس فرمود که: به این سبب قبر
موسی معروف نیست و بنی اسرائیل موضع قبر آن حضرت را نمی دانند.
از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم پرسیدند: قبر موسی در کجاست؟
فرمود: نزدیک راه بزرگ نزد تلّ سرخ.
پس یوشع علیه السّلام بعد از موسی علیه السّلام پیشوا و مقتداي بنی اسرائیل بود و قیام به امور ایشان می نمود، و صبر کرد بر
مشقتها و آزارها که از پادشاهان جور به او رسید و در زمان او تا سه پادشاه از ایشان هلاك شدند، بعد از آن امر یوشع قوي
شد و مستقل شد در امر و نهی.
پس دو کس از منافقان قوم موسی علیه السّلام صفراء دختر شعیب را که زن موسی بود فریب دادند و با خود برداشتند و با صد
هزار کس بر
یوشع خروج کردند، و یوشع بر ایشان غالب شد، و جماعت بسیار از اینها کشته شدند و بقیه ایشان گریختند به اذن خدا و
صفراء دختر شعیب اسیر شد، پس یوشع علیه السّلام به او گفت: در دنیا از تو عفو کردم تا در قیامت پیغمبر خدا موسی را
ملاقات کنیم و از تو شکایت کنم به او آنچه که کشیدم و دیدم از تو و از قوم تو.
پس گفت: وا ویلاه! و اللّه که اگر بهشت را براي من مباح کنند که داخل شوم هرآینه شرم خواهم کرد که در آنجا پیغمبر
.«1» خدا را ببینم و حال آنکه پرده او را دریدم و بعد از او بر وصیّ او خروج کردم
مؤلف گوید: ملاحظه کن و تأمل نما که چگونه احوال این امّت به احوال امّتهاي گذشته
ص: 801
موافق است؛ چنانچه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم خبر داده است به اتفاق عامه و خاصه که آنچه در بنی اسرائیل واقع شد
در این امّت واقع خواهد شد مانند دوتاي نعل که با هم موافقند و مانند پرهاي تیر؛ همچنان که یوشع علیه السّلام مغلوب سه
پادشاه کافر بود، امیر المؤمنین علیه السّلام مغلوب سه منافق گردید، بعد از آنکه سه منافق به جهنم رفتند مستقل شد در
خلافت، و بعد از آن دو منافق این امّت طلحه و زبیر با حمیراء زن پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر او خروج کردند چنانچه
دو منافق آن امّت با صفراء زن موسی بر وصیّ موسی علیه السّلام خروج کردند، چنانچه آنها منهزم شدند و صفراء اسیر شد و
یوشع علیه السّلام در دنیا از او انتقام نکشید همچنین امیر المؤمنین علیه السّلام چون بر ایشان غالب شد و عایشه را اسیر کرد او
را گرامی داشت و انتقامش را به روز جزا انداخت.
و عامه نیز از عبد اللّه بن مسعود روایت کرده اند که گفت: من از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم پرسیدم که: یا
رسول اللّه! کی تو را غسل خواهد داد بعد از وفات تو؟
فرمود: هر پیغمبري را وصیّ او غسل می دهد.
گفتم: کیست وصیّ تو یا رسول اللّه؟
فرمود: علی بن ابی طالب علیه السّلام.
گفتم: چند سال بعد از تو یا رسول اللّه او زنده خواهد بود؟
فرمود: سی سال، بدرستی که یوشع بن نون وصیّ موسی علیه السّلام سی سال بعد از او زنده بود و صفراء دختر شعیب که زن
موسی بود بر او خروج کرد و گفت: من احقّم به امیر پادشاهی بنی اسرائیل از تو، پس یوشع با او جنگ کرد و لشکر او را
کشت و او را اسیر کرد، و بعد از اسیر کردن با او نیکی نمود؛ و دختر ابی بکر لعین با چندین هزار کس از امّت من بر علی
علیه السّلام خروج خواهند کرد و علی لشکر او را به قتل خواهد رسانید و او را اسیر خواهد نمود، و بعد از اسیر کردن با او
نیکی خواهد نمود، و درباره او نازل شد این آیه که خدا خطاب به زنان پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرموده است وَ قَرْنَ
فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّهِ
ص: 802
در خانه هاي خود قرار گیرید » : یعنی «1» الْأُولی
.«2» فرمود که: جاهلیت اول بیرون آمدن صفراء دختر شعیب است « و از خانه ها به در میائید مانند بیرون آمدن جاهلیت اول
در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: زن موسی علیه السّلام خروج کرد بر یوشع بن نون علیه
السّلام و بر زرّافه سوار شده بود- که آن جانوري است شبیه به شتر و گاو و پلنگ و آن را اشتر گاو پلنگ می گویند- و در
اول روز زن موسی غالب بود و در آخر روز یوشع بر او غالب شد، پس بعضی از حاضران به یوشع گفتند: او را سیاست کن،
یوشع فرمود: چون موسی علیه السّلام پهلوي او خوابیده است من حرمت آن حضرت را در حقّ او رعایت می کنم و انتقامش
.«3» را به خدا می گذارم
در حدیث حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: ملک الموت به نزد حضرت موسی علیه السّلام آمد و بر او
سلام کرد، آن حضرت فرمود: براي چه آمده اي؟
گفت: براي قبض روح تو آمده ام، امّا مأمور شده ام هر وقت اراده کنی قبض روح تو بکنم.
پس ملک الموت بیرون رفت، و بعد از مدتی موسی علیه السّلام یوشع را طلبید و وصیّ خود گردانید و از قوم خود غائب شد،
و در مدت غیبت روزي رسید به چند ملک که قبري می کندند! پرسید: براي کی می کنید این قبر را؟
گفتند: و اللّه براي بنده اي می کنیم که بسیار گرامی است نزد خدا.
موسی علیه السّلام گفت: می باید این بنده را نزد خدا منزلتی عظیم باشد زیرا که هرگز قبري به این نیکوئی ندیده بودم.
ملائکه گفتند: اي برگزیده خدا! می خواهی تو آن بنده باشی؟
گفت:
می خواهم.
گفتند: پس برو در این قبر بخواب و بسوي پروردگار خود متوجه شو.
ص: 803
پس موسی علیه السّلام رفت و در قبر خوابید که ببیند چگونه است، پس جاي خود را در بهشت دید و مرگ را از خدا طلبید،
.«1» در همانجا قبض روح او کردند و ملائکه او را دفن کردند
در حدیث معتبر دیگر فرمود: عمر موسی علیه السّلام صد و بیست و شش سال بود، و عمر هارون صد و سی و سه سال بود
.«2»
در حدیث صحیح دیگر فرمود: شب بیست و یکم ماه مبارك رمضان شبی است که اوصیاي پیغمبران در این شب از دنیا رفته
.«3» اند، و در این شب عیسی علیه السّلام را به آسمان بردند، و در این شب موسی علیه السّلام از دنیا رفت
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: شبی که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام شهید شد هر
سنگی را که از روي زمین برمی داشتند از زیرش خون تازه می جوشید تا طلوع صبح، و همچنین شبی بود که یوشع بن نون
.«4» علیه السّلام در آن شب شهید شد
به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت موسی علیه السّلام وصیت کرد به یوشع بن نون
و او را وصیّ خود گردانید، و یوشع علیه السّلام فرزندان هارون را وصی و خلیفه خود گردانید و فرزندان خود و فرزندان
.«5» موسی را بهره اي نداد، زیرا که تعیین خلیفه و امام از جانب خداست و کسی را در آن اختیاري نیست
و در بعضی از روایات معتبره مذکور است که: چون موسی و
هارون علیهما السّلام در تیه به رحمت الهی فایز گردیدند، حضرت یوشع بنی اسرائیل را برداشت و به طرف شام به جنگ
« بالق » در آنجا پادشاهی بود که او را ،« بلقا » عمالقه رفت، و به هر شهري از شهرهاي شام که می رسید فتح می کرد تا رسید به
می گفتند و مکرر میان یوشع و ایشان جنگ شد و
ص: 804
هیچ یک از ایشان کشته نشد. چون از سبب آن پرسیدند گفتند: در میان ایشان زنی هست که او علمی دارد، و به آن سبب
کسی از ایشان کشته نمی شود!
پس با ایشان صلح کرد و گذشت تا به شهر دیگر رسید، چون پادشاه آن شهر را دید که به جنگ تاب مقاومت یوشع علیه
السّلام ندارد، فرستاد و بلعم بن باعور را طلبید تا او به اسم اعظم دعا کند که ایشان غالب شوند.
چون بلعم بر حمار خود سوار شد که به نزد پادشاه رود، حمارش از سر درآمد و افتاد! گفت: چرا چنین کردي؟
آن حمار به قدرت خداوند جبار به سخن آمد و گفت: چگونه به سر درنیایم! اینک جبرئیل حربه اي در دست دارد و تو را
نهی می کند از آنکه به نزد ایشان بروي.
این سخن در او تأثیر نکرد و بازرفت، چون به نزد آن پادشاه رفت پادشاه او را تکلیف کرد که اسم اعظم بخواند و نفرین کند
بر قوم یوشع.
بلعم گفت: پیغمبر خدا همراه ایشان است نفرین در ایشان اثر نمی کند و لیکن من از براي تو تدبیر دیگر می کنم، تو زنان
بسیار مقبول را زینت کن و به بهانه خرید و فروش به میان لشکر ایشان بفرست که در مردان درآویزند
تا ایشان زنا کنند، زیرا که زنا در میان هر گروهی که زیاد شود البته خدا طاعون را بر ایشان می فرستد!
چون چنین کرد و قوم یوشع زنا بسیار کردند، حق تعالی وحی کرد به یوشع که: ایشان چنین کردند و مستحقّ غضب من
شدند، اگر می خواهی دشمن را بر ایشان مسلط می کنم، و اگر می خواهی ایشان را به قحط هلاك می کنم، و اگر خواهی
ایشان را هلاك می کنم به مرگ زود و تند.
یوشع گفت: پروردگارا! ایشان فرزندان یعقوبند، و دوست نمی دارم که دشمن بر ایشان مسلط شود و نه می خواهم که به
قحط بمیرند و لیکن به مرگ زود اگر خواهی ایشان را عذاب کن. پس در سه ساعت روز هفتاد هزار کس از ایشان به طاعون
.«1» مردند
ص: 805
در روایات عامه و خاصه مذکور است که: بعد از آنکه یوشع با ایشان جنگ کرد و نزدیک شد که بر ایشان غالب شود آفتاب
غروب کرد، پس یوشع دعا کرد تا حق تعالی به قدرت کامله خود آفتاب را برگردانید تا ایشان غالب شدند و آفتاب فرورفت
.«2» چنانچه براي حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام وصیّ پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلم نیز آفتاب برگشت ،«1»
به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: حق تعالی به بلعم بن باعور اسم اعظم داده بود، و به آن اسم هر
دعا که می کرد مستجاب می شد، پس به جانب فرعون میل کرد، چون فرعون خواست که از پی موسی و قوم موسی بیاید از
بلعم استدعا کرد که دعا کند تا موسی و اصحابش را خدا حبس
نماید تا فرعون به ایشان برسد، پس بلعم بر حمار خود سوار شد که از پی لشکر موسی برود، حمارش امتناع کرد، هر چند او
را می زد نمی رفت.
پس حق تعالی آن حمار را به سخن آورد و گفت: واي بر تو چرا مرا می زنی؟
می خواهی من با تو بیایم که نفرین کنی بر پیغمبر خدا و گروه مؤمنان؟!
پس آن قدر زد که آن حیوان را کشت، و اسم اعظم از او جدا شد و از خاطرش محو گشت چنانچه حق تعالی اشاره به قصه او
بخوان اي محمد! بر قوم خود خبر آن کسی را که به او عطا کردیم » در قرآن فرموده است وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَیْناهُ آیاتِنا
پس بیرون » «3» فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ ،« آیات خود را یعنی حجتها و برهانهاي خود را یا اسم اعظم را
.« آمد از آن آیات و آن علم و اسم اعظم از او سلب شد پس تابع شیطان گردید پس بود از گمراهان
و اگر می خواستیم او را بلند می کردیم به آن آیات و لیکن او میل به » وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ
زمین کرد و به دنیا راغب شد و تابع خواهش
ص: 806
پس مثل او مانند مثل سگ است که اگر بر او » «1» فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ،« نفس خود شد
.« حمله می کنی زبان خود را می آویزد و اگر وامی گذاري او را زبان خود را می آویزد
.«2» و روایت کرده اند که: زبان بلعم مانند زبان سگ از دهانش آویخت و به سینه اش افتاد
پس حضرت امام رضا علیه
السّلام فرمود: داخل بهشت نمی شوند از حیوانات مگر سه حیوان: حمار بلعم، و سگ اصحاب کهف، و یک گرگی که
پادشاه ظالمی یساولی فرستاد که جمعی از مؤمنان را حاضر کند تا ایشان را عذاب نماید و آن یساول پسري داشت که بسیار او
را دوست می داشت و گرگ آمد و پسر او را خورد، یساول اندوهناك شد پس آن گرگ را خدا به بهشت می برد که آن
.«3» یساول را اندوهناك کرد
و به سندهاي بسیار منقول است که: چون امیر المؤمنین علیه السّلام شهید شد، در همان روز حضرت امام حسن علیه السّلام بر
منبر رفت و فرمود: یا أیها الناس! در مثل این شب عیسی بن مریم علیه السّلام به آسمان رفت، و در مثل این شب یوشع بن نون
.«4» ( کشته شد (یعنی شب بیست و یکم ماه رمضان
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: شخصی از اصحاب حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم
نامه اي را یافت و به خدمت آن حضرت آورد، پس حضرت فرمودند ندا کردند که همه اصحاب حاضر شوند، پس بر منبر
برآمد و فرمود: این نامه اي است که یوشع بن نون وصیّ موسی علیه السّلام نوشته است، و مضمون آن این بود: بسم اللّه
الرحمن الرحیم، بدرستی که پروردگار شما به شما دوست و مهربان است، بدرستی که بهترین بندگان خدا پرهیزکار گمنام
است، و بدترین خلق کسی است که انگشت نماي مردم باشد به ریاست باطل، پس کسی که خواهد به او ثواب کامل داده
شود و شکر نعمتهاي خدا را ادا
ص: 807
کرده باشد پس
سبحان اللّه کما ینبغی للّه لا اله الّا اللّه کما ینبغی للّه و الحمد للّه کما ینبغی للّه و لا حول و لا » : در هر روز این دعا را بخواند
« قوّه الّا باللّه و صلّی اللّه علی محمّد و اهل بیته النّبیّ العربیّ الهاشمیّ و صلّی اللّه علی جمیع النّبیّین و المرسلین حتّی یرضی اللّه
.«1»
در حدیث معتبر دیگر فرمود: در زمان بنی اسرائیل چهار نفر از مؤمنان بودند که با یکدیگر مربوط بودند، روزي سه نفر از
ایشان در خانه یکی از ایشان جمع شدند براي کاري و مصلحتی، پس چهارمی آمد و در زد، پس غلام بیرون آمد، آن مرد از
او پرسید:
در کجاست مولاي تو؟ غلام گفت: در خانه نیست. پس آن مرد برگشت، و غلام به نزد مولاي خود آمد، پرسید: کی بود در
زد؟ گفت: فلان بود، من او را جواب گفتم که: آقاي من در خانه نیست!
پس صاحبخانه و هیچ یک از آن سه نفر در این باب حرفی نگفتند و ساکت شدند، پروا نکردند از برگشتن آن مؤمن و
مشغول سخن خود شدند؛ چون روز دیگر بامداد شد همان مرد مؤمن به در همان خانه آمد دید ایشان از خانه بیرون آمدند
اراده مزرعه یکی از ایشان دارند. پس بر ایشان سلام کرد و گفت: من همراه شما بیایم؟ گفتند: بلی و عذر آمدن و برگشتن
روز گذشته را از او نطلبیدند، و آن مرد در میان ایشان پریشان و بی اعتبار بود.
پس در اثناي راه ابري پیدا شد و محاذي سر ایشان شد، گمان کردند که باران خواهد آمد پس شروع کردند به دویدن، ناگاه
از میان ابر منادي
ندا کرد که: اي آتش! بگیر ایشان را، و من جبرئیلم رسول خدا. ناگاه آتشی از میان ابر جدا شد و آن سه نفر را ربود و آن مرد
پریشان و ترسان و متعجب ماند از آنچه بر آنها واقع شد و سببش را ندانست.
پس به شهر برگشت به خدمت حضرت یوشع علیه السّلام آمد و قصه را به آن حضرت نقل کرد، یوشع فرمود: حق تعالی به
سبب تو بر ایشان غضب کرد بعد از آنکه از ایشان راضی بود، و یوشع علیه السّلام به او نقل کرد قصه روز گذشته را.
پس آن مرد گفت: من ایشان را حلال کردم و عفو کردم از ایشان.
ص: 808
یوشع فرمود: اگر پیش از نزول عذاب بود نفع می کرد حلال کردن و عفو کردن تو، الحال براي دنیا فایده نمی کند، شاید در
.«1» آخرت به ایشان نفع ببخشد
و روایت کرده اند که: عمر حضرت یوشع صد و بیست سال شد و کالب بن یوفنا را بعد از خود وصی و خلیفه خود گردانید
تصویر نسخه خطی ]. ] «2»
درباره